#شهادت_امام_صادق
زخمی که هست بر جگر من جدید نیست
سوزانده جانم و به اجل هم امید نیست
آتش کشیده اند در خانه مرا
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
شیخ الائمه را وسط کوچه می کشند
اینجا کسی به فکر من موسپید نیست
گشته مدینه کرببلایی دگر، ولی
داغی شبیه داغ حسین شهید نیست
این لشگری که از در و دیوار آمدند
دل سنگ تر ز لشگر پست یزید نیست
وحشت زده اگر شده اند اهل خانه ام
اما خبر ز ضربت دستی پلید نیست
دیگر خبر ز خصم لعینی که بی هوا
معجر ز روی عترت طاها کشید نیست
اصلا تمام آنچه که دیدم، برابر
آن صحنه ای که عمه سادات دید نیست
والشمر جالس به روی سینه ی حسین
رحمی به قلب آنکه سرش را بُرید نیست
عالم فدای خواهر مظلومه ای که گفت :
گشته تن برادر من ناپدید... نیست
.
#محمود_مربوبی
#شهادت_امام_صادق علیهالسلام
#مرثیه_امام_صادق علیه السلام
با مقتدای شیعه بد رفتار کردند
رفتارهای کوچه را تکرار کردند
این بار هم بی درد سر ، حرمت شکستند
اسباب ِ توهین ، غفلت ِ انصار کردند
پا مِنبری ها که به فکر فرقه سازی؛
هر لحظه رویِ دین مردم کار کردند
آقایِ ما غرقِ مناجات ودعا بود
حمله به خانه از در ودیوار کردند
گفتم در و دیوار یکباره دلم ریخت
گویا دلم را مَحرمِ اسرار کردند
سربسته؛ اهلِ بیت با یک عدّه عاشق
در قتلِ مادر صحبتِ مسمار کردند
آن شاخه ای که بار ِ سیبِ نوبری داشت
با یک تکانِ بی هوا بی بار کردند
پیرِ حرم را دست بسته می کشیدند
پیشِ در وهمسایه او را خوار کردند
مثلِ همین رفتار را روزِ دوشنبه
پیش همه با حیدرِ کرار کردند
یک روز آخر داد زد « لعنت به قنفذ»
او و مغیره روز مارا تار کردند
با آنکه عمری ذکرِ « حَرّم شیبتی » گفت
مویِ سپیدش را اسیرِ نار کردند
مویش بهم خورد وصدا زد : مویِ جدّم
بازیِ دستِ چند نیزه دار کردند
نیزه به نیزه صورتش تغییر می کرد
رقصاندنِ سر نیزه را اجبار کردند
تاصبح ، آن شب راه رفت وگفت : زینب
گلهایِ مارا همنشینِ خار کردند
از بعدِ عاشورا همه خون گریه کردیم
ناموسِ مارا راهیِ بازار کردند
بزمِ شراب وچشمِ خیره دور تا دور
پرده نشین را واردِ تالار کردند
#قاسم_نعمتی
#امام_صادق علیه السلام
#شهادت_امام_صادق علیهالسلام
#مرثیه_امام_صادق علیه السلام
شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد
بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد
نامرد تا که دید عزیز مدینه ام
بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد
سجاده ام کشید و نماز مرا شکست
با ضربه ای قیام نمازم سجود شد
آنکس که بین کوچۀ باریک ضربه خورد
داند چرا دو گونۀ مادر کبود شد
بار دگر مدینه و یک مرد بی ادب
آنچه سزای آل پیمبر نبود شد
در بین شعله ناله زدم عمه جان کمک
در پیش دیده آتش خیمه شهود شد
شکر خدا ندید کسی سر برهنه ام
بر حفظ آبرو ،شب تاریک سود شد
اما میانِ کوچه بازار عمه رفت
باعده ای ارازل واشرار عمه رفت
دنبالِ اسب ،پایِ برهنه مرا کشید
راهِ مرا به روضه ی کرببلا کشید
در دستِ او محاسن من ریخته بهم
بیرون مرا زخانه کسی ، بی حیا کشید
با پیرِ سالخورده چنین تا نمی کنند
بی تربیت لباس مرا بی هواکشید
گودال هم لباسِ حسین پاره پاره شد
ازبسکه گرگ ،پنجه به آن نخ نما کشید
هرکس رسید نیزه ی خودراشکست ورفت
هرکس رسید یک طرف آن کشته را کشید
با نعل هایِ تازه بهم ریخت پیکرش
کار عزیز فاطمه بر بوریا کشید
درقتلگاه عمه ی مارا کتک زدند
تادست از گلوی تنی سر جدا کشید
#قاسم_نعمتی
.
#شهادت_امام_صادق(ع)
#دوبیتی
پابرهنه پشت مرکب می دویید
بی عبا در آن دل شب می دویید
زیر لب با روضه های کربلا
دست بسته همچو زینب می دویید
ابوذر رییس میرزایی (بهار)
.
#شهادت_امام_صادق
السلام علی شیخالائمه، جعفر ابن محمد الصادق ادرکنا
______________________
باز هم شهر مدینه ز غم آکنده شده
بین این دود و شرر باز غمی زنده شده
شعله لج کرده به جان در و یک دنده شده
شعله تا پای بگیرد همه جا میسوزد
پای این روضه دل اهل ولا میسوزد
*
پیرمردی که لبانش همه دم ذاکر بود
همه دم در همه حالت همه جا شاکر بود
خیل افلاک به پیش قدمش چاکر بود
دیده وا کرد در آن همهمه غوغا را دید
وسط شعله هجوم صف اعدا را دید
*
به حریم حرم عشق جسارت شده بود
بین دهلیز پر از دود و حرارت شده بود
باز هم کوچه پر از شرّ و شرارت شده بود
باز هم جمع اراذل همه هیزم در دست
باز هم هیزم و باز آتش و یک در که شکست
*
خانه را در وسط شعله همه میدیدند
اهل خانه متحیّر شده و ترسیدند
همه از وحشت آتش که به خود لرزیدند
ناگهان شیخالائمه وسط شعله رسید
در دل معرکه با نوحه و با ناله رسید
*
خاطر او نه از آن شعله مکدر شده بود
که به دل زنده غم کوچه و مادر شده بود
جان او شعلهور از درد پس در شده بود
آن در شعلهوری که به لگد وا کردند
و از آن درد قد مادر او تا کردند
#امان_صادق
#کانال_زخم_دل
#نصیر_حسنی
#شهادت_امام_صادق
دارد ميان هيئت خود گريه ميكند
با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند
با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند
دارد براي غربت خود گريه ميكند
آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت
بين ِچهار هزار نفر يك نفر نداشت
مشعل به دستها وسط خانه ريختند
يك عده بي هوا وسط خانه ريختند
اموالِ خانه را وسط خانه ريختند
جمع ِحسودها وسط خانه ريختند
بين نماز بود و مجالش نداده اند
حتي امان به اهل و عيالش نداده اند
بين هجوم بي خبر و يادِ مادر است
ديوارهاي شعله ور و يادِ مادر است
تنها ميان درد سر و يادِ مادر است
افتاده است پشت در و يادِ مادر است
شكر خدا خميده به ديوار و در نخورد
بال و پرش به تيزي مسمار و در نخورد
اين پير ِسالخورده عصا بر نداشته
آرام تر هنوز عبا بر نداشته
نعلين خويش را به خدا بر نداشته
شيخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته
اورا كشان كشان وسط كوچه ميكِشند
در پيش اين و آن وسط كوچه ميكِشند
اين غُصه را به نام مدينه سند زدند
بر آه آهِ خستگي اش دستِ رد زدند
در كوچه ها چقدر به آقا لگد زدند
ميگفت نام فاطمه و حرف بد زدند
از بس دويده خميده شده،بي رمق شده
اين پير ِمردِ غمزده خيس ِ عرق شده
گيرم خميده در بر انظار رفته است
پاي برهنه از سر بازار رفته است
گيرم به پاي هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغيار رفته است
شكر خدا كه پيرهنش پا نخورده است
در زير چكمه ها بدنش پا نخورده است
#محمدجواد_پرچمی
#شهادت_امام_صادق
باز هم نوبتِ مدینه شُدو
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچه یِ بنی هاشم
خانه ای بینِ شعله ها میسوخت
نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
َ
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت
نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش
شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده اُستُخوانش را
حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت
حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش
حق بده که به یادِ او انداخت
عمه اش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگ تر بردند
حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند
رویِ این کوچه ای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود
هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر می زدند زینب را
تیغ شان مانده بود در گودال
با سپر می زدند زینب را
سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را
#حسن_لطفی
#شهادت_امام_صادق
کس از دل امام غریبم خبر نداشت
با او مدینه هم سر یاری دگر نداشت
سوگند میخورم به مظلومی علی
دنیا زآل فاطمه مظلومتر نداشت
از آن زمان که سوخت در خانه علی
آتش زدرب خانه شان دست بر نداشت
آتش کجا و خانه فرزند مصطفی
آنروز روزگار مسلمان مگر نداشت
تنها نه روزها پی آزارش آمدند
شبها امان زدشمن بیدادگر نداشت
گرم دعا و راز نیاز شبانه بود
مهلت ولی برای دعای سحر نداشت
آتش زدند خانه او را ولی دگر
بر سینه اش جراحتی از میخ در نداشت
بردند دست بسته اش از خانه با عذاب
حتی عبا به دوش و عمامه به سر نداشت
میزد نفس نفس پی مرکب ولی چه سود
آهش به قلب سنگ عدویش اثر نداشت
پایش برهنه بود ولی جای شکر داشت
چون خاک کوچه خار مغیلان دگر نداشت
بیچاره دختری که روی خار میدوید
بیچاره عمه اش که از او خبر نداشت
پایش که خسته بودو دو دستش که بسته بود
در زیر تازیانه دشمن سپر نداشت
دختر به هر خطر به پدر میبرد پناه
آن دختر سه ساله بمیرم پدر نداشت
از درد گوش پاره اگر ناله میکشید
بر گوشوار رفته به غارت نظر نداشت
تا دید در خرابه لب چاک خورده را
لب را گذاشت بر لب بابا و برنداشت
#عبدالحسین
.
#غزل_مصیبت
#شهادت_امام_صادق علیه السلام
چون مرتضی مدینه دو دستِ مرا ببند
امّا مگو به مادرِ من ناسزا ، نخند
آتش به سینهیِ من و کاشانهام بزن
دیگر به یادِ شعله و خیرالنّساء نخند
با زهر پاره کن جگرم را ولی دگر
بر قصّهیِ عصا شدنِ مجتبی نخند
این پیرِ پابرهنه بکش پشتِ مَرکبت
بر کوچه و کِشاکش وُ زهرایِ ما نخند
اینقدر از مغیره و ضربِ لگد مگو
بر پهلویِ شکسته و فضّه بیا نخند
بر خونِ سرخِ مادر وُ میخِ در وُ پسر
بر آه و چاه و نیمهشبِ مرتضی نخند
بر تربتِ من و حرمِ بیچراغ و شمع
بر اینکه مانده مادرم آخر کجا نخند
این عاشق و غروبِ غم و غیبتِ غریب
میآید او به نالهیِ آقا بیا نخند
#امام_صادق_علیه_السلام
#حسین_ایمانی
.
#غزل_مصیبت
شهادت امام صادق علیه السلام
میشود تحمّل کرد طعنهیِ ستمگر را
بشنود چطور این مرد ناسزا به مادر را ؟!
پابرهنه در کوچه راه رفتنم سخت است
میتوان تصوّر کرد آن حریمِ مضطر را
آتش و مغیلان در کوچه نیست امّا من
در مدینه حس کردم کربلایِ دیگر را
از شرارِ زهرِ کین جانِ پیر میسوزد
میشود تصوّر کرد تشنهکام و خنجر را
روزگارِ من تار و تیره چشمهایم شد
درک میکنم حالا آن غروبِ آخر را
آن غروبِ تلخی که خیمههایِ جدّم سوخت
عمّه دید در گودال جسمِ شاهِ بیسر را
این دقایقِ آخر روضهخوان شده صادق
من حسینیام خواهم انتقامِ دلبر را
#غزل #شهادت_امام_صادق
#امام_صادق علیه_السلام
#حسین_ایمانی
.
#مثنوی
#شهادت_امام_صادق علیه السلام
نشانِ حیدریون بر دو دستِ من پیداست
تمامِ روضهیِ من شرحِ کوچهیِ باباست
دوباره آتش و دود و طناب و بازویِ شیر
دوباره بندِ ستم میکشد به کوچه امیر
صدایِ قلبِ دقایق که از حقایق گفت
ندایِ سینهیِ حق بود و رازِ صادق گفت
به جرمِ صدق و صفا کینه بازویت را بست
کشید و طعنه زد و خنده کرد دشمنِ پست
تو پابرهنه و ظالم سوار بر مَرکب
صدا زدی که خدا وای از دلِ زینب
اگر چه مجلسِ مِی داده قلبِ تو آزار
ندیدهای سرِ نیزهسوار در بازار
نسوخت شعلهیِ کین برگ و بوستانت را
نبُرد گوشهیِ ویرانه دودمانت را
اگر چه قلبِ تو از ناسزایِ دشمن سوخت
به پیشِ چشمِ تو آیا حریم و دامن سوخت ؟!
نَه خنجری به گلو وُ نَه حنجری پاره
نَه گوشوارهیِ خونی شده نَه گهواره
حسینِ فاطمه بر خاک و خواهرش گریان
حریمِ امنِ خداوند زار و سرگردان
به دستِ فاطمیون بند و دشمنان شادند
چه طفلها که به چنگال شامی افتادند
صدایِ روضهیِ کربوبلا و صادق چیست؟!
نفس نفس همهیِ نالهها بیا مهدیست
#امام_صادق_علیه_السلام
#حسین_ایمانی
.
#شهادت_امام_صادق
#25شوال
از سوز زهر آب شد از پاي تا سرم
با اشك همقدم شده ساعات آخرم
پايم به سوي قبله ، لبم غرق خون شده
ديگر رمق نمانده به اعضاي پيكرم
آه اي بقيع باز كن آغوش خويش را
من آخرين امانت شهر پيمبرم
بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم
يك عالَمه مصيبت و اندوه ميبرم
از غصه آه ميكشم و ناله ميزنم
يا رب ببين زمانه چه آورده بر سرم
دشمن شبي كه پاي برهنه مرا دواند
داغ رقيه بود عيان در برابرم
رحمي نكرد بر من و بر سنّ و سال من
انداخت ريسمان به روي دست لاغرم
ارث علي به من ز همه بيشتر رسيد
سوزانده شد دو بار ، حريم مطهرم
كاشانهام اگرچه به آتش كشيده شد
امّا نسوخت چادر و گيسوي همسرم
وقتي كه دود خانهي ما را گرفته بود
ديدم فرار ميكند از شعله دخترم
آنجا به ياد كرب و بلا روضه خواندم از
طفل يتيم و عمّهي محزون و مضطرم
طفلي كه ضجّه ميزد و از ترس ميدويد
ميگفت پس كجاست عموي دلاورم
عمّه! عمو كجاست ببيند كه بعد از او
غارت شدهست زيور و خلخال و معجرم
#علی_صالحی