#سینه_زنی_امام_رضا_ع
#سبک شعله بر دل مزن
#سه_ضرب
یا انیس النفوس
حضرت سلطان رضا
ساکن ارض طوس
شاه خراسان رضا
پسر مرتضی
علی موسی الرضا
☑️یا رضا جان، یا رضا جان
می کنند عرشیان
بر سر قبرت جلوس
گشته ام زائرت
حضرت شمس الشموس
بی پناهم رضا
تکیه گاهم رضا
☑️یا رضا جان، یا رضا جان
ای امام رئوف
منشاء خیر و کرم
دست خالی کسی
نرفته از این حرم
گرچه مولا بدم
کی نمایی ردّم؟
☑️یا رضا جان، یا رضا جان
با هزاران امید
آمده این نوکرت/کنیزت
قسمت می دهم
به غربت مادرت
جان خیر النساء
حاجتم کن روا
☑️یا رضا جان, یا رضا جان
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
121.9K
#زمينه. #سه_ضرب
#شهادت_امام_رضا
🎤کربلایی سعید حسنوند
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
نام مداح حذف نشود❌
بسم رب الحسین(۱۹)
#شهادت_امام_رضا_ع
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
#سبک : به سمت گودال از خیمه دویدم من...
چه غـــربتــی یارب ماه صفــر داره
اباالحــــسن مــولا عــزم سفــر داره
امام رضا هم شد مثل پدر ، مظلوم
عزیز زهـرا شد ز کینه ها ، مسموم
امام رضـــا جانم (۴)
مجلــس مأمون و زهر جفــا ای وای
روی سرش مولا ، کشید عبا ای وای
آهِ اباصـــلت و حجـــرهٔ در بستـــه
خاک کف حجره ، روضــهٔ سربسته
امام رضـــا جانم (۴)
بیاد عــاشــورا ســوز عطــش داره
می خونه از گـــودال با جگــر پاره
در اوج تنـــهایی مدینــه یادش بود
تشتـــهٔ دیــدارِ رویِ جـــوادش بود
امام رضـــا جانم (۴)
تو لحــظهٔ آخر ، پســر رسیـد از راه
ســرش به زانــو برد جــواد آل الله
پدر ، غــم داغ جوون به ســـر داره
پسـر ، روی قلبـــش ، داغ پدر داره
امام رضـــا جانم (۴)
بســوزه دلهـــامــون برای اون بابا
که ارباً اربا دیـد یه قــامت رعنـــا
چه غربتــی داره میون یک لشکر
چقد جگــر سوزه داغ علی اکبــر
غریب حسیــنم وای (۴)
رقیه سعیدی (ڪیمیا)
۱۴۰۱/۷/۳
#رسول_اکرم
صبر و شکیبایی به هر دردی روا است
جز در غمِ فقدانِ تو ای حضرتِ عشق
بعد از تو چشمِ آسمان را خون گرفته
شد روز و شب گریانِ تو ای حضرتِ عشق
هفت آسمان را در عزای خود نشاندی
داد از شبِ هجرانِ تو ای حضرتِ عشق
ای گوهرِ شب تابِ باغِ آفرینش
آیینه اشک افشانِ تو ای حضرتِ عشق
با مویه های یاسِ تو دل همنوا شد
این جانِ ما قربانِ تو ای حضرتِ عشق
مانده ز بعدت فاطمه در بیتُ الاحزان
آن کوثرِ قرآنِ تو ای حضرتِ عشق
جاریترین نورِ الهی گشته خاموش
حیف از رخِ تابانِ تو ای حضرتِ عشق
رفتی علی با فاطمه تنها نشسته
بر پیکرِ بی جانِ تو ای حضرتِ عشق
معراجِ روحانیِ تو سبز است و روشن
جاوید باد ایمانِ تو ای حضرتِ عشق
نورِ مبین ات تا قیامت مشعلِ ماست
دل در تبِ بارانِ تو ای حضرتِ عشق
بعدِ تو زهرا را به جوی خون نشاندند
شد اولین مهمانِ تو ای حضرتِ عشق
از تشتِ زهر و تشتِ زر زینب گواه است
خون بارد از چشمانِ تو ای حضرتِ عشق
بر آستانِ مهربانِ تو دخیلم
دستِ منو دامانِ تو ای حضرتِ عشق
هستی محرابی
#پیامبر_اکرم
به ذکر یاعلی،جان میدهم عالیِ اعلا را
بخوان خود یاعلی،بالا سرم این نام زیبا را
علیاً یاعلی،ذکر عروج و ذکر معراجم
صدای دلنشین تو مصفا میکند ما را
بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من
تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را
به عمرم بهترین روزم همان روزیکه در کعبه
به إذنِ الله بنهادی به روی شانه ام پا را
سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم
که جان آسان دهم، دستان پر مِهرِ تولا را
حسن را با حسین آرام روی سینه ام بگذار
که از سختیِ جان دادن رها سازند طاها را
بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند
و زینب وا کند بهر دعا، با اشک،لبها را
به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر
ز حُجره دور سازید آن منافقهای بطحا را
مرا تهمت به هذیان میزند این فردِ نالایق
پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را
دگر می پاشد از هم جمعِ گرمِ اهلبیت من
به آتش میکشند این قوم، بیتِ وحیِ مولا را
اگر دست تو را بستند یاحیدر،صبوری کن
صبوری کن،خدا میبیند این ظلم و بدیها را
دگر صرف نظر کن از طلوعِ زهرۀ اَزهَر
علی؛دیگر نمیبینی پس از این،روی زهرا را
مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش
مخواه از روی نیلی بعد از این،فیضِ تماشا را
اگر دیدی که مخفی میکند رخسارِخود از تو
نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را
به زودی همسر تو دست بر دیوار میگیرد
برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را
تمام دنده های او تَرَک بردارد از ضربه
و اینجا پشتِ در،میخواند آن مظلومه، ماها را
اگر چه فاتح خیبر،شود خانه نشین اما
به زودی غرق خون بینند محرابِ مصلا را
حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد
اسیری میرود زینب،ببیند داغ عظما را
حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر
حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را
محمود ژولیده
#پیامبر_اکرم
یاس سپید باغ بهاران من بیا
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا
اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است
زهرای من زمان جدائی رسیده است
ای راحتی این نفس آخرم بیا
خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا
سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا
ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا
آهی برای این دل غم پرورم بکش
تا سالم است دست تو روی سرم بکش
غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست
از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست
ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست
تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست
آماده باش بعد من از راه میرسی
با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی
تو بعد من بلاکش غم بی نهایتی
تنها سپر برای امام و ولایتی
حامی حیدری و خودت بی حمایتی
در شعله یاعلی تو گردد حکایتی
بعد من از زمانه تو بیزار میشوی
مجروح ضربهء در و دیوار میشوی
زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی
در پشت در به نیّت بابا بگو علی
شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی
در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی
دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود
با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود
زهرا بیار این دم آخر حسین را
زهرا بیار جان پیمبر حسین را
تا بینمش به چشم زخون تر حسین را
تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را
وقتی که روز خواهر او میشود سیاه
می آیم از بهشت به گودال قتلگاه
وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش
بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش
بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش
پس با لگد کند به روی خاک جابجاش
اینگونه است خصم چنین حَربه میزند
از پشت سر به گردن او ضربه میزند
مجتبی صمدی شهاب
#پیامبر_اکرم
وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد
رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد
رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد
در شامِ شک و شبهه تاباندهای یقین را
نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را
اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را
از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با نامردمی منافق
ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر
هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر
دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر
با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی
دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست
دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست
گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان
"هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان"
تب داشتی و میبرد این تب توانِ من را
دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را
خواباندهای حسین و چسباندهای حسن را
گفتی به انتظارت هستند این جماعت
دارند خنجرِ کین در آستین جماعت
تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت
با پنجههای لرزان دستت نوازشم کرد
تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد
گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم
آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم
آتش به خانه میزد آتش زبانه میزد
آن یک به بازویم زد این یک به شانه میزد
او با قلاف شمشیر این تازیانه میزد
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همه سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت
دل من را همیشه توهین
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست
در احد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد
اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده
چه کنم وقت رفتن امده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم
ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بداند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی
همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ در بین سینه جا بشود
صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بررویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازوریش بزنند
تازه این اول مصیبت هاست
کزبلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..
خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش
سید پوریا هاشمی
#پیامبر_اکرم
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن
ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن
بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا
آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن
رویت ندارد طاقتِ این اشکها را
طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن
باید ببینی روزهایِ بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کُن
باید بگویم روضه های بعد خود را
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن
ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن
در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست
با گریه می گوید که در انظار بس کُن
در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ
اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن
دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد
از چادر او پایِ خود بردار بس کُن
بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن
وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن
این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است
با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن
حسن لطفی