#شور_محرم
#شور_حضرت_زینب(س)
پادشاهِ عالمه ، هرکی غلام زینبه
تا همیشه کربلا ، زنده به نام زینبه
گریه واسه تو بیپایان
مرقدت توو قلب ایران
جونمون فدات بی بی جان ، یا زینب یازینب یازینب
یازینب یازینب یازینب
هرچی داره نوکر از ، لطفِ دعای زینبه
اینکه روضهها به پاست ، از گریههای زینبه
گریه از من و غم از تو
نور بزمِ ماتم از تو
اهتزازِ پرچم از تو ، یا زینب یازینب یازینب
یازینب یازینب یازینب
تا زمان انتقام ، مهدی دلخونِ زینبه
هرکسی حُسِینیه ، بی شک مدیون زینبه
ای خدای هیبت زینب
معنیِ صلابت زینب
حاملِ امامت زینب ، یازینب یازینب یازینب
یازینب یازینب یازینب
نه فقط حسینی ها ، عالَم به درگهش اسیر
اربعین حرم میخوای ، دامانِ زینب و بگیر
ای شُکوهِ دریا زینب
پرچمِ مُعَلّیٰ زینب
کربلای ما بازینب ، یازینب یازینب یازینب
یازینب یازینب یازینب
✍ بهمن عظیمی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#شور_محرم
#شور_گودال
#شور_حضرت_زینب(س)
ای مظلوم ، یا اَخَاالغَریبُ و یا مَهموم
ای مظلوم ، شدی از آب فرات محروم
ای مظلوم ، تکه تکه شد تنت مَقسوم
همهْ اعضای تنش جدا جدا ، یا اِلٰهَنا۲
این حسینِ منه زیر دست و پا ، یا اِلٰهَنا۲
غرق خون شده تموم کربلا ، یا اِلٰهَنا۲
کَمِ زینب و قبول کن ای خدا ، یا اِلٰهَنا۲
ای مظلوم ، به غم و غصه شدم محکوم
ای مظلوم ، نگرانْ کُشتن تو رو مغموم
ای مظلوم ، زخمای تنت شده معلوم
توی غربت کُشتنت دور از وطن ، ای حسین من۲
چه کنم با این شهید بی کفن ، ای حسین من۲
چقَدَر نیزه به پیکرت زدن ، ای حسین من۲
جای بوسه ای نداره این بدن ، ای حسین من۲
ای مظلوم ، زدنت یه عده پیش روم
ای مظلوم ، پاره پاره رگای حلقوم
ای مظلوم ، سرْ بُریدن دیگه شد مرسوم!
بی وضو زدن به موی های تو دست ، قلب من شکست۲
نیزه راهِ نفسِ تو رو که بَست ، قلب من شکست۲
رو تنِ مُطهرت وقتی نشست ، قلب من شکست۲
تنها موندم وسطِ یه عده مَست ، قلب من شکست۲
ای مظلوم ، زیر تیر و نیزه ها مصدوم
ای مظلوم ، لرزه انداختی به این زانوم
ای مظلوم ، گریونن سکینه و کلثوم
لبِ تشنه کشتن آخر تو رُو آه ، بی جرم و گناه۲
بی سر و بی کفنه پیکرِ شاه ، بی جرم و گناه۲
تنها موندم آخرش نیمه ی راه ، بی جرم و گناه۲
یه بیابون و یه زن بی سرپناه ، بی جرم و گناه۲
سبک محمد اسداللهی
✍ بهمن عظیمی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
168K
♨️#هفتم_امام_حسین_ع
♨️#سوم_امام_حسین_ع
♨️#اسارت
🎤کربلایی مجید منصوری
از سماواتیان ، میرسد این پیام
تشنه لب کشته شد سبط خیرالانام
این ندا میرسد شب هفت امام
یابن الزهرا حسین السلام السلام
♨️یاحسین یاحسین
شب هفت امام بر سر و سینه زن
بهر خون خدا آن شه بی کفن
اوفتـاده به خاک لاله و یاسمن
از زمین و زمان میرسد این پیام
یابن الزهرا حسین السلام السلام
♨️یاحسین یاحسین
شب هفت امام آید این زمزمه
ساقی افتاده است تشنه درعلقمه
میرسد از جنان حضرت فاطمه
با دل پر ز خون برلبش این پیام
یابن الزهرا حسین السلام السلام
♨️یاحسین یاحسین
ای خدا حاجت ما همه کن روا
باهمین اشک و آه با همین نوحه ها
اربعین اربعین دست جمع کربلا
بر لب ما بود روز و شب این کلام
یابن الزهرا حسین، السلام السلام
♨️یاحسین یاحسین
یوسف حق پرست (غریب)
@majmaozakerine
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#اشعارسربریده_دهه دوم محرم
در غم قتل حسین ناله به سر، بود به نی
خواهرش را ز غم کوفه خبر بود به نی
کاروان اسرا آمده درکوفه ی غم
بوسه ها بر رخ چشم پسر بود به نی
زینب آمدبه اسارت به میان کوفه
قوتش از آب رخ و خون جگر بود به نی
آسمان خم شد ه ،ازداغ مصیبات زنی
سری از خاک چو بر سینه و سر بود به نی
چشمهای توحسین،ازسرنیزه دیدم
که دعا را ره ترتیب اثر بود به نی
قامت صبر نشد خم چو کمان گشت قدم
آه عبرت به قضا و به قدر بود به نی
دیدمت برسرنیزه،تو ز،نی افتادی
پی دیدار سرت شور دگر بود به نی
راس خونین حسین را سرنیزه زده اند
ماه را در وسط شهر مقر بود به نی
چکندهمسفرخولی و،شمراست وسنان
درس شرمندگی آنجا به بشر بود به نی
به اسارت همه هشتادزن است ودختر
هان که جان از غم هجران دگر بود به نی
➖➖➖➖➖➖➖
#شاعر_آرمین _غلامی _مجنون
#حضرت_زینب
غم بازار شنیدم ،دیدی
غم هجرتو کشیدم دیدی
طعنه درکوفه چشیدم دیدی
سوی گودال دویدم دیدی
بد دهن شمر، چه غوغا کرده
کار آزار، خودش را کرده
حنجری بود که میرفت زدست ...
جگری بود که میرفت زدست ...
خواهری بود که میرفت زدست ...
معجری بود که میرفت زدست ...
زیر و رو شد بدنت درگودال
خواهرت دیدسرت رفت زحال
رفتی از کوفه سوی شام، به نی!
دیدمت در ملأ عام، به نی!
خورده ای طعنه و دشنام، به نی !
دیده ای سنگ لب بام، به نی!
سرخونت همه شب بیداد است
کاکلت برسرنی،برباد است
رحم هرگز،به بر ناس نبود
کوفیان عاطفه بشناس نبود
کوفیان ناله و احساس نبود
سرعشق است، سر عبّاس نبود ...
#شاعر_آرمین غلامی_مجنون
#حضرت_زینب _اسارت
ای پای بیرمق تو،بیا و توان بده
امشب بیا وبین همه تو،امان بده
بار امانتی که به منزل رسانده ای
اینجا دم از رسالت پیغمبران بده
دیدی توگیسوان به خون روی نیزهها
در آتش بلا به سرش سایهبان بده
دیدی به جز حوالی گودال، ساربان
راهی برای بردن این کاروان بده
خیره به سمت ماشده اند ،کوفیان بد
جانانه از مروّت و غیرت نشان بده
زینب هزار داغ و مصیبت کشیده است
اینجا تنور و تشت طلا را گمان بده
دیدی لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنۀ آن خیزران بده
آرمین غلامی_مجنون
#مصائب_شام
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
محمدجواد غفورزاده
#مصائب_شام
فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت
سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچه کوچه شده مزد زحمات پدرت
بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاکِ حسینت نظرت
شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت
دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت
زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری
عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت
چون مه نیمه درخشد به کنار خورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت
مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاء عام چه آمد به سرت؟
یا محمّد بنگر حق ذوی القربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت
"میثم!" از بس سخن از سوز جگر میگویی
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
استاد حاج غلامرضا سازگار