تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
***
تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
آه فراق ، آینه ام را نمور کرد
.
جز ” اشک ” چیست چاره ی یوسف ندیده ها !
یعقوب چشم های مرا گریه کور کرد
.
بین من و تو پرده ی عصیان حجاب شد
ما را گناهکاری مان از تو دور کرد
.
یک بار هم گناه مرا روی من بیار
آخر خدا چقدر شما را صبور کرد
.
در راه دوست هرچه هزینه دهی ..، کم است
اصلاً به پای یار نباید قصور کرد
.
تمرین ” سوختن ” به تماشا نمی شود
باید میان شعله همین را مرور کرد
.
مست از شراب عشق به آغوش شمع تاخت
پروانه سوخت ..، میکده را غرق نور کرد
.
گاهی صلاح طفل به تنبیه والد است
باید به سر به راه شدن گاه زور کرد
.
دست از ” تعلّقات ” بکش .. ، ” وصل ” را بگیر
رودی به ” بحر ” ریخت که از ” شِن ” عبور کرد
.
شرط ورود وادی حق .. ، پابرهنگی است
باید کلیم وار عزیمت به طور کرد
.
هجران بس است ای پسر فاطمه .. ، بیا
شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد !
.
ما را به حق روضه ی ” زهرا “.. ، درست کن
حوریّه ای که در دل آتش ظهور کرد
.
آئینه ی زلال نبی پشت در شکست
این شیشه را چگونه علی جمع و جور کرد !؟
بردیا محمدی
#مناجات_امام_زمان_علیه_السلام
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#امام_رضا__ع__روضه
اي كه چون من هزارها داري
آسماني پُر از دعا داري
دست هايم دخيلتان هستند
بس كه دستِ گره گشا داري
از گدا هم كريم مي سازي
بس كه اعجاز كيميا داري
من هواي تو را به سر دارم
تو هواي دلِ مرا داري
هر چه بيمار هم بيايد باز
تو برايِ همه دوا داري
دل شكسته كسي به من مي گفت:
خوش به حالت امام رضا داري
در ِ اين خانه را زدم عشق است
كفتر جلدِ مشهدم عشق است
*
آمدي مستجابمان كردي
يك پياله شرابمان كردي
چقدر خوب شد براي سفر
يا رضا انتخابمان كردي
شب به دنبالمان فرستادي
از خجالت كه آبمان كردي
سنگ كم قيمت و كمي بودم
واقعاً دُرّ نابمان كردي
اين همه خوب دورتان بود و
باز ما را حسابمان كردي
ذره بوديم و هيچ بوديم و
آمدي آفتابمان كردي
نور شمس شموس نور شماست
يا رضا ارض طوس طور شماست
*
زلف آشفته ي پريشان را
حالِ اين بلبل غزل خوان را
تو ببين و برام خالي كن
حجره ي رو به روي ايوان را
پايتخت رفيع سلطنتَت
بنده كرده دو صد سليمان را
تا نقاب از رُخت كنار زدي
شيعه كردي تمام ايران را
ناقه ات تا رسيد نيشابور
سجده كردند جام سلطان را
مرد سلماني ِ شما دارد
همه ي رتبه هاي سلمان را
نجف و كربلاي ما كردند
جنت مشهد خراسان را
به حرم پر زدم خدا را شكر
زائر مشهدم خدا را شكر
*
ما نديديم بام از اين بهتر
هيچ جا احترام از اين بهتر
آهوي دام ِ آهويت هستم
نيست صياد و دام از اين بهتر
از تهِ دل سلام همسايه
اي سلام اَلْسلام از اين بهتر
با جُزامي ، غلام ، همسفره
من نديدم مرام از اين بهتر
برتر از حاكمي، سليماني ست
تو بگو كه كدام از اين بهتر
نوكر خانه ي تو باشم من
كه نباشد مقام از اين بهتر
غير نوكر شدن چه مي خواهم؟
جز كبوتر شدن چه مي خواهم؟
*
باز دارم به سر هواي ضريح
دل من تنگ شد براي ضريح
دوست دارم رها شوم از خود
در ميان سر و صداي ضريح
چقدر دل شكستگي خوب است
در حريم پر از دعاي ضريح
دست هايِ پر از تمنايي
مي خورد رويِ حلقه هاي ضريح
مي شود خوبتر خدا را ديد
در همان يا رضا رضاي ضريح
واجب است به هر عاشق
سجده ي شكر عشق پاي ضريح
حرم ثامن الحجج رفتم
ميليون مرتبه به حج رفتم
*
اشك با من سرود غم با تو
نوحه ي گريه دار و دَم با تو
گفتن شعر ِ روضه ها با من
جلوه دادن به محتشم با تو
ناله از دل زدن فقط با من
كربلا كردن دلم با تو
گذري كن شبي به روضه ي ما
چشم با اين گدا، قدم با تو
دست با من ، به سر زدن با من
زدنِ خيمه و علم با تو
روضه خواندن براي تو با من
گريه هاي مُحَرمم با تو
روضه خواندي تو اي امام غريب
جَدِّ ما تشنه بود يَابنَ شبيب
*
جَدِّ ما را سوارها كشتند
بين گودال بارها كشتند
جَدِّ ما يك نفر ولي او را
لشگري از هزارها كشتند
اعتبار تمام عالم را
جمع بي اعتبارها كشتند
نعل ها گرد و خاك مي كردند
جَدِّ ما را غبارها كشتند
خواهرش را پس از بريدن سر
خنده ي نيزه دارها كشتند
واي از داغ عصر ِ روز ِ دهم
واي از ضربه ي دوازدهم
***
امام رضا (ع)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_رضا__ع__مناجات
طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک
چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک
خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم
از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک
سخت دلتنگ نجف هستم و هنگام اذان
زیر ایوان طلا آه کشیدم با اشک
تو غریب الغربایی و به یادت عمری-
زندگی را چه غریبانه چشیدم با اشک
باز هم تا که ببندم به ضریحِ تو دخیل
تکّه ای پارچۂ سبز بُریدم با اشک
حاجتم شوقِ برآورده شدن داشت اگر-
طرف ِ پنجره فولاد دویدم با اشک
تا که از لطف تو بی واسطه دعبل بشوم
باز از بوتۂ دل قافیه چیدم با اشک
لحظۂ ذکر توسل شد و ابیاتم را...
نه که با گوش! که اینبار شنیدم با اشک
جملۂ «یأبن شبیبِ» تو پُر است از گریه
تا که روشن بشود شمعِ امیدم با اشک
روضۂ جدّ تو را در حرمت ضجّه زدم
آبرومند شدم تا که خریدم با اشک!
مرضیه عاطفی
امام رضا (ع)
مناجات
🔻🔻🔻🔻🔻
#امام_رضا_ع_مدح_و_شهادت
خوشم از رعایای شمس الشموسم
گرفتار عشق انیس النفوسم
کجا بی پناهم در این وادی عشق
پناهنده ی لطف سلطان طوسم
اگر بدترین بنده باشم که هستم
میان حریمش سراپا خلوصم
شفا می دهد خاک روی لبانم
اگر خاک صحن رضا را ببوسم
ز بس با شراب محبت عجینم
بدون محبت خمارم، عبوسم
دهان وا نکردم به مدح بزرگی
فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم
امیر عطوفم سلامٌ علیکم
امام رئوفم سلامٌ علیکم
چه خوب است پشت و پناهم تو هستی
همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی
اگر رو سپیدم غلام تو هستم
امیدم اگر رو سیاهم تو هستی
چه پیوند خوبی است بین من و تو
منم رعیت و پادشاهم تو هستی
کسی که برایم نموده همیشه
بساط دعا را فراهم، تو هستی
نمی خواهم از تو به غیر از خودت را
تمنای اشک نگاهم تو هستی
جنون من از حد گذشت و پس از این
تمام ثواب و گناهم تو هستی
خودت تا به مشهد دلم را کشاندی
غبار دلم را به لطفت تکاندی
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان دانه دانه
رسیده به ما عشق، سینه به سینه
کشیدیم این بار، شانه به شانه
نوای مرا می خری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش
شده بین آب و گلم جاودانه
رئوفی و طاقت نداری ببینی
شود اشک چشم گدایی روانه
به من دل بریدن نمی آید اصلا
به تو راندن من نمی آید اصلا
دلت را شکسته گناه زیادم
ولی آمدم، پشت باب الجوادم
زمین خورده ام من، ولی با نگاهت
به شوق طواف حرم ایستادم
همیشه زدم بوسه بر آستانت
سرم را به خاک سرایت نهادم
بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند
خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم
تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که
مسیح است در معجزاتش رضا دم
زمانی که جان می رسد بر دهانم
بیا و برس آن دقیقه به دادم
چه کم می شود از تو من را بخوانی؟
مرا مثل سلمانی خود بدانی؟
امان از دمی که مصیبت چشیدی
زمین خوردی اما زمین را ندیدی
اباصلت بر صورتش زد همین که
عبا را به روی سر خود کشیدی
چه تکرار سختی است در بین کوچه
نشستی... دویدی... نشستی... دویدی...
الا ای امیری که شمس الشموسی
چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی
لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی
به یاد غریبی جدت چکیدی
خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون
لبِ تشنه جد مرا سر بریدی
چه خوب است در لحظه ی احتضارت
جواد الائمه رسیده کنارت
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
#امام_رضا_ع_مدح_و_شهادت
گِلهای نیست اگر غُصهی بی حد داریم
خلوتی هست که در گوشهی مشهد داریم
ما نرفتیم هنوز از حرمش دلتنگیم
چشم امّید به دیدارِ مجدد داریم
گفته سر میزند آنگونه که از سلمانی
این قراریست که با صاحب مرقد داریم
ما گنهکارترینها وسط صحن رضا
آنچه در خُلد برین خَلق ندارد داریم
روضه میخوانم از آن شاه که در اندوهش
دیدهای در طلب اشک مقید داریم
**
ای اباصلت! عبا را نکشد کاش به سر
از عبا ما چه قدر خاطرهی بَد داریم
شاه بر شانهی خم، پیکر خود را میبُرد
با عبا داشت علی اکبر خود را میبُرد
✍ #مسعود_یوسف_پور
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_رضا_ع_مناجات
#قاسم_نعمتی
آرزوی وصل تو آتش به جانم ریخته
درد دل با تو سخنها بر زبانم ریخته
بند می آید زبانم تا به صحنت میرسم
گوئیا ظرف عسل روی زبانم ریخته
جنس من جور است کوهی از گناه آورده ام
آبرویم پای اجناس دکانم ریخته
دوره گردم آبرویم میفروشم میخری
پیش سلطان ترسم از سود و زیانم ریخته
پهن کردم سفره ای از عرش کنج خانه ات
روی سنگ صحنهایت خرده نانم ریخته
مُسطتیعم حاجیم چون آمدم بیت الرضا
دوور تا دور حرم اشک روانم ریخته
من نمیبینم تو هر دفعه بقل کردی مرا
عطر دستان تو لای گیسوانم ریخته
صحن گوهرشاد چیزی کم ندارد از بهشت
بوی سیب از هر کجایی می تکانم ریخته
در میان صحنهایت عشق من باب الجواد
صد هزاران بوسه اینجا از دهانم ریخته
هرکسی کرببلایی گشت مدیون شماست
این حکایت در میان دوستانم ریخته
آخر ماهی جواب ناله هایم را بده
جان بابای غریبت کربلایم را بده
بسم الله الرحمن الرحيم
#پایان_ماه_صفر
#مهدی_نظری
فصل عزا و اشک دمادم تمام شد
باز این چه شورش استُ چه ماتم تمام شد
پیراهن سیاه دلم گریه می کند
من زنده ام به گریه بر او، غم تمام شد
در این دو ماه چشم من از باده خیس بود
فصل عزای عالم و آدم تمام شد
امسال هم بهار دل ما دو ماه بود
دیگر بهار بیرق و پرچم تمام شد
دیشب دلم گرفت، غرورم شکسته شد
پرچم که رفت بارش نم نم تمام شد
یادش بخیر روز دهم ناله ها زدیم
دیشب به بعد خاطره هایم تمام شد
یادم نمی رود دل خون سه ساله را
سیلی که خورد گفت: سه سالم تمام شد
وقتی کتیبه های دلم جمع می شوند
یعنی زمان عفو گناهم تمام شد
در پستوی دلم همه راجمع می کنم
مشکی در آورید صفر هم تمام شد
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_رضا_ع_شهادت
#موسی_علیمرادی
آهسته میآمد ولی بیبال و پر بود
یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود
زیر سر مهمانی اجباریاش بود
وقتی که میآمد عبایش روی سر بود
از بس میان کوچهها افتاد بر خاک
روی لباسش رد پای هر گذر بود
با آه میافتاد و بر میخواست اما
آهش زمان راه رفتن بیشتر بود
وقتی عصای پیری آدم نباشد
باید به زیر منت دیوار و در بود
آری شبیه قصهی آن کوچه تنگ
فرسنگها انگار خانه دورتر بود
بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد
هر جای حجره رد و پاهای جگر بود
سختی کشید اما چقدر آرام جان داد
آخر سرش بر رو پاهای پسر بود
باید که اهل کشف باشی بین روضه
باید میان روضهها اهل نظر بود
وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد
پا روی زخم سینهاش پر دردسر بود
وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند
وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین