eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
48هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
متن شعر شهادت امام صادق -(عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند) عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند خدا به خیر کند نیمه شب چرا بردند خدا به خیر کند بی عبا و عمامه امام ارض و سما را به کوچه ها بردند پیاده در پی مرکب نفس نفس میزد دو دست بسته به گردن چو مرتضی بردند خدا کند که به خانه دوباره برگردد تمام اهل حرم دست بر دعا بردند به فاطمه نرسد این خبر ، عزیزش را میان مجلس منصور بی حیا بردند ستاده شیخ الائمه نشسته قاتل او چه آبرویی از آن حجت خدا بردند غریب بود و به دادش رسید پیغمبر همین که دست به شمشیر از جفا بردند غریب بود ولی بعد از آن جسارتها به احترام ورا تا حرمسرا بردند به ما بگو که کجا بودی یا رسول الله.... ...که حمله بر تن مظلوم کربلا بردند تن مطهر او بی کفن رها کردند سر مقدس او را به نیزه ها بردند هنوز جان به تنش بود برهنه اش کردند هنوز سر به تنش بود عمامه را بردند هنوز سوی حرم بود چشم خونینش هجوم بر حرم آل مصطفی بردند تمام صورت یک نازدانه پر خون شد دو گوشواره او را که بی هوا بردند از آن چه رفت به غارت نداشت شکوه ولی.. به عمه گفت چرا معجر مرا بردند . شاعر: @majmaozakerine
باز یک مرد در این شهر گرفتار شده حجت الله اسیر کف اغیار شده باز آتش به حرم از ره بیداد زدند باز هم بر سر این طایفه فریاد زدند شعله‌ی نار ، دل نور جلی را سوزاند باز آتش حرم آل علی را سوزاند حضرت صادق مظلوم صدا می زد آه روضه می خواند فقط یک کلمه ، وا اُمّاه حرمش سوخت و خاموش شد و دیر نشد همسرش در وسط شعله زمین گیر نشد آه که مادرش افتاد و در افتاد وَ بعد روضه سربسته بگویم پسر افتاد وَ بعد.... گفتن اینجا حرمُ اللّٰه ست ، عمر گفت وَاِنْ پشت در حضرت زهراست ، عمر گفت وَاِنْ ــــــ بین سجاده و در زمزمه دید آقا را پابرهنه ز در خانه کشید آقا را بسته بر او رَهِ چاره است،خدا رحم کند مقصدش دارالاماره است،خدا رحم کند زیر لب زمزمه می کرد ، خدایا چه کنم؟ مانده ام درکف نامرد ، خدایا چه کنم؟ مثل یک طائر پر بسته شدم ، ابن ربیع کمی آرام برو خسته شدم ، ابن ربیع بس کن اینقدر نده خون جگر ابن ربیع دیگر از مادر من نام نبر ابن ربیع ــــــــــ نفسش تنگ شد و ناله زد از سختی راه گفت لاٰ یَومْ ، کَـ ، یَومِ اباعبدالله خسته از راه شد آقا ولی از حال نرفت پیش چشم حرمش تا دل گودال نرفت به زمین خورد ولی سنگ به ابروش نخورد تا نفس تازه کند نیزه به پهلوش نخورد آه حسرت به دل و اشگ غریبی به دوعین زیرلب زمزمه می کرد ، که ای وای حسین گرگ ها پیرهنِ پیکرِ اورا بردند آه ،انگشت وَ انگشتر اورا بردند مادرش گفت بُنَیَّ قَتَلوکْ عَطشاناٰ خواهرش گفت بمیرم ، طَرَحوکْ عُریاناٰ
در خلوتش با حال مضطر روضه میخوانْد بعد از حدیث و درس و منبر روضه میخوانْد می دید در آتش تمام خانه اش را میسوخت و از داغ مادر روضه میخوانْد از چشم های سنگ میشد اشک جاری وقتی که از «مسمار» و «بستر» روضه میخوانْد بستند دستش را و در ذهنش برای لرزیدنِ دستانِ حیدر روضه میخوانْد بی شک رئیس مذهب شیعه همه عمر از ظلم ِ بر سردارِ خیبر روضه میخوانْد تلفیق مسجد بود و هیئت، هر نمازش اول اذان میگفت، آخر روضه میخوانْد شیخ الائمه پیرِ داغِ کربلا بود از پیکرِ مجروحِ بی «سر» روضه میخوانْد با یادِ جدّش از عطش لبریز میشد میخورد اغلب آب کمتر...روضه میخوانْد با گریه بر پهنای صورت اشک میریخت وقتی که از «خلخال» و «معجر» روضه میخوانْد!
ای که مدیون تو تا روز جزا ایمان ما جان ما قربان تو ای نوح کشتیبان ما از اضافات گلت ما عاشقان را خلق کرد داد با امضای تو یک عمر آب و نان ما راست می گویند نام مذهب ما جعفریست جز احادیث تو نوری نیست در چشمان ما ... از تو می خواندم که نام آتش آمد بر زبان صحبت از در شد که آتش زد به جسم و جان ما ای شهید آتش جهل مدینه پس چرا جای تو از مادرت می خواند روضه خوان ما؟ ... شعر می خوانَد کمیت و روضه می خوانی به اشک آه از جدّ غریب و بی کس و عطشان ما... خانه ات را کربلا کردی و ما آموختیم هست دنیای بدون کربلا زندان ما آستان قدس صادق می شود روزی بقیع بر ضریحت می رسد چندی دگر دستان ما
به پای خس چوگلی زردوخسته افتادم بدست خصم دنی دست بسته افتادم چوتازیانه ی ابن ربیع را دیدم بیاد مادر پهلوشکسته افتادم
خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد سر می برد، ولیک به خون جگر برد آنجا که هیچ لب به حمایت نگشت باز مظلوم،  داوری  به  برِ  دادگر  برد بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک اینگونه ارث مادر خود را پسر برد مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب از  نزد  چند  کودک  لرزان  پدر  برد کردند دست خویش به سوی خدا بلند تا بابشان ز دست عدو جان به در برد دیگر امید آمدن من کسی نداشت یک  تن  نبود  در  بر  آنان  خبر  برد ای دادگر خدای غیور، این روا مدار تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد
دارم هوای تربت شیخ الائمه چشمم به دست رحمت شیخ الائمه منت خدایی را که ما را خلق کرده از خاک پای حضرت شیخ الائمه اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست جانم فدای نهضت شیخ الائمه شاگردهای مکتبش روزی گرفتند از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه هرکس نمازش را سبک دارد بداند بی بهره است از رحمت شیخ الائمه کونوا لنا زینا...” ولی ای وای بر من یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است آقا شدم با عزت شیخ الائمه یک روز دسته” می برم در کوچه هایش تحت لوای `هیئت شیخ الائمه” وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم از دردها و غربت شیخ الائمه دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...‌ امروز آمد نوبت شیخ الائمه پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...‌ ...برده توان و طاقت شیخ الائمه بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست کردند هتک حرمت شیخ الائمه صاحب عزای روضه های کربلا بود در روضه خم شد قامت شیخ الائمه شکر خدا که دخترش اینجا ندیده در بین مقتل غارت شیخ الائمه شکر خدا که اهل بیتش را نبردند بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...‌
عالم ز آه تیره تر از صبح محشر است خونِ جگر به دیده ي آلِ پیمبر است شهر مدینه گشته عزاخانه ي وجود رخت سیاه بر تن زهرا  و حیدر است   گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت امشب شب یتیمی موسی ابن جعفر است گِریَند بر امام ششم هفت آسمان در نُه فلک قیامتِ عظمای دیگر است جسمی که آب شد از جفا زیر خاک رفت در قلب آب و خاک از این داغ آذر است خواهی اگر که بوسه زنی بر مزار او قبرش کنار تربت زهرای اطهر است آتش زدند خانه او را حرامیان این اجر خوبی پدر و ارث مادر است جز تل خاک نیست نشانی از آن مزار الحق که ننگ آل سعودِ ستمگر است قامت خمیده،تن شده مانند شمع آب این شاهد جنایت منصور کافر است بر او بریز اشک که این گریه نزد حق با گریه بر حسین ثوابش برابر است با آنکه بسته است به رویش در بقیع "میثم" هماره چشم امیدش به این در است
متن شعر شهادت امام صادق -(عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند) عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند خدا به خیر کند نیمه شب چرا بردند خدا به خیر کند بی عبا و عمامه امام ارض و سما را به کوچه ها بردند پیاده در پی مرکب نفس نفس میزد دو دست بسته به گردن چو مرتضی بردند خدا کند که به خانه دوباره برگردد تمام اهل حرم دست بر دعا بردند به فاطمه نرسد این خبر ، عزیزش را میان مجلس منصور بی حیا بردند ستاده شیخ الائمه نشسته قاتل او چه آبرویی از آن حجت خدا بردند غریب بود و به دادش رسید پیغمبر همین که دست به شمشیر از جفا بردند غریب بود ولی بعد از آن جسارتها به احترام ورا تا حرمسرا بردند به ما بگو که کجا بودی یا رسول الله.... ...که حمله بر تن مظلوم کربلا بردند تن مطهر او بی کفن رها کردند سر مقدس او را به نیزه ها بردند هنوز جان به تنش بود برهنه اش کردند هنوز سر به تنش بود عمامه را بردند هنوز سوی حرم بود چشم خونینش هجوم بر حرم آل مصطفی بردند تمام صورت یک نازدانه پر خون شد دو گوشواره او را که بی هوا بردند از آن چه رفت به غارت نداشت شکوه ولی.. به عمه گفت چرا معجر مرا بردند . شاعر:
باز یک مرد در این شهر گرفتار شده حجت الله اسیر کف اغیار شده باز آتش به حرم از ره بیداد زدند باز هم بر سر این طایفه فریاد زدند شعله‌ی نار ، دل نور جلی را سوزاند باز آتش حرم آل علی را سوزاند حضرت صادق مظلوم صدا می زد آه روضه می خواند فقط یک کلمه ، وا اُمّاه حرمش سوخت و خاموش شد و دیر نشد همسرش در وسط شعله زمین گیر نشد آه که مادرش افتاد و در افتاد وَ بعد روضه سربسته بگویم پسر افتاد وَ بعد.... گفتن اینجا حرمُ اللّٰه ست ، عمر گفت وَاِنْ پشت در حضرت زهراست ، عمر گفت وَاِنْ ــــــ بین سجاده و در زمزمه دید آقا را پابرهنه ز در خانه کشید آقا را بسته بر او رَهِ چاره است،خدا رحم کند مقصدش دارالاماره است،خدا رحم کند زیر لب زمزمه می کرد ، خدایا چه کنم؟ مانده ام درکف نامرد ، خدایا چه کنم؟ مثل یک طائر پر بسته شدم ، ابن ربیع کمی آرام برو خسته شدم ، ابن ربیع بس کن اینقدر نده خون جگر ابن ربیع دیگر از مادر من نام نبر ابن ربیع ــــــــــ نفسش تنگ شد و ناله زد از سختی راه گفت لاٰ یَومْ ، کَـ ، یَومِ اباعبدالله خسته از راه شد آقا ولی از حال نرفت پیش چشم حرمش تا دل گودال نرفت به زمین خورد ولی سنگ به ابروش نخورد تا نفس تازه کند نیزه به پهلوش نخورد آه حسرت به دل و اشگ غریبی به دوعین زیرلب زمزمه می کرد ، که ای وای حسین گرگ ها پیرهنِ پیکرِ اورا بردند آه ،انگشت وَ انگشتر اورا بردند مادرش گفت بُنَیَّ قَتَلوکْ عَطشاناٰ خواهرش گفت بمیرم ، طَرَحوکْ عُریاناٰ
در خلوتش با حال مضطر روضه میخوانْد بعد از حدیث و درس و منبر روضه میخوانْد می دید در آتش تمام خانه اش را میسوخت و از داغ مادر روضه میخوانْد از چشم های سنگ میشد اشک جاری وقتی که از «مسمار» و «بستر» روضه میخوانْد بستند دستش را و در ذهنش برای لرزیدنِ دستانِ حیدر روضه میخوانْد بی شک رئیس مذهب شیعه همه عمر از ظلم ِ بر سردارِ خیبر روضه میخوانْد تلفیق مسجد بود و هیئت، هر نمازش اول اذان میگفت، آخر روضه میخوانْد شیخ الائمه پیرِ داغِ کربلا بود از پیکرِ مجروحِ بی «سر» روضه میخوانْد با یادِ جدّش از عطش لبریز میشد میخورد اغلب آب کمتر...روضه میخوانْد با گریه بر پهنای صورت اشک میریخت وقتی که از «خلخال» و «معجر» روضه میخوانْد!