#فاطمیه
#با_صورت_به_زمین
◾️اسماء گوید در روزی که حضرت زهرا علیهاالسلام بشهادت رسید، بمن فرمود:
📝 يَا أَسْمَاءُ ايتِينِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ، ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ: انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلي أَبِي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم. فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ: يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي! يَا بِنْتَ أَكْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ! يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا! يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني! قَالَ: فَلَمْ تُجِبْهَا، فَكَشَفتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ: فَاطِمَةُ إذَا قَدِمْتِ عَلَي أَبِيكِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ السَّلامَ.
فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالا: يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ؟
قَالَتْ: يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً، قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا،
فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ: يَا أُمَّاهُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَتْ:
وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ: يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ.
قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاء: ُ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَي أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا، فَخَرَجَا حَتَّي إذَا كَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ، فَابْتَدَرَهُمَا جَمِيعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لا أَبْكَي اللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَي مَوْقِفِ جَدِّكُمَا فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ.
فَقَالا: لا أَوَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ سلام الله عليها قَالَ:
🥀فَوَقَعَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلَي وَجْهِهِ🥀 يَقُولُ: بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟
كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّي فَفِيمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ.
✍ ای اسماء، باقيمانده حُنوط پدرم را كه در فلان موضع است بياور و نزد سرم بگذار. اسماء ميگويد: وقتي من امر آن بانو را اجرا نمودم لباسش را روي خود كشيد و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم كه هيچ و الّا بدان كه نزد پدر بزرگوارم رفته ام. اسماء بعد از چند لحظه اي، آن بانوي مظلومه را صدا زد ولي جوابي نشنيد. باز صدا زد: اي دختر محمّد مصطفي! اي دختر بهترين كسي كه مادرش وي را حمل كرد. اي دختر بهترين كسي كه بر روي سنگريزهها پا نهاد! اي دختر آن كسي كه مقامش به «قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أَدْني» رسيد! امّا جوابي نگرفت. وقتي اسماء لباس آن حضرت را از روي صورتش برداشت متوجّه شد كه حضرتش به شهادت رسيده است. اسماء بدن آن معظّمه را حركت ميداد و ميگفت: اي فاطمه، موقعي كه نزد پدر بزرگوارت رفتي سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان.
در همان زمان كه اسماء اين سخن را ميگفت حسنين عليهما السلام از راه رسيدند و گفتند: اي اسماء مادر ما در يك چنين ساعتي به خواب نمي رفت؟ گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلكه به شهادت رسيده ست.
امام حسن عليه السلام روي نعش مادر افتاد و جسم مقدّس او را حركت ميداد و ميفرمود: مادر جان! قبل از اينكه روح از بدن من مفارقت كند با من تكلّم كن.
آنگاه امام حسين عليه السلام آمد و پاهاي مبارك مادر را حركت ميداد و ميبوسيد و ميفرمود: مادر جان! من فرزند تو حسينم، قبل از اينكه بميرم با من صحبت كن.
اسماء به ايشان گفت: اي فرزندان پيغمبر، نزد پدرتان علي برويد و آن حضرت را از شهادت مادرتان آگاه نماييد. حسنين عليهما السلام از خانه خارج و متوجّه مسجد شدند. هنگامي كه نزديك مسجد شدند صدا به گريه بلند كردند. گروهي از صحابه به حضور ايشان آمدند و گفتند: براي چه گريانيد؟! خدا چشم شما را نگرياند! شايد نظر شما به جاي خالی جدّتان رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه افتاد و از كثرت علاقه اي كه به آن داريد گريان شُديد؟ فرمودند: نه، اين چنين نيست. مادر ما به شهادت رسيده است.
حضرت امير عليه السلام پس از شنيدن اين خبر جانگداز، به صورت افتاد و فرمود: اي دختر محمّد! من غم و اندوه خود را بعد از تو به كه بگويم؟ من درد دلهاي خود را براي تو ميگفتم.
📚 کشف الغمه، ۲/۱۲۳