﷽
#شور_مقتل
#بسیار_سوزناک
#شهادت_امام_صادق علیه_السلام
متن:باز دوباره دری میسوزه...
#وحید_شکری 🎤
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
باز دوباره دری میسوزه
کوچهای پُر شده از نامرد
پیرِمردی غریب افتاده
نانجیبی دِلش رو خون کرد
بییار و یاوره، غریب و مضطره
وارث درد و غصههای حیدره
آتیش زدن به در، امون ز دردِسر
شدن یه عدهای به خونَش حملهور
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
مدینه غرق سوز و آهه
آسمونش به رنگ تاره
شعلهها گُر گرفته انگار
داره بازم بَلا میباره
آقامونو دارن، از خونه میبرن
دستاشو بستن و، تو کوچه میکِشن
با ظلم بیحساب، میدن بهش عذاب
با تازیوونه پیره مرد و میزنن
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
بیعبا و عمامه ای وای
افتاده یاد جدش حیدر
بیقراره میون کوچه
واسهٔ روضههای مادر
اون مادری که سوخت، بال و پری که سوخت
به زیر دست و پاها پیکری که سوخت
اون پسری که سوخت، میخ دری که سوخت
میون هُرم شعله چادری که سوخت
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
دیگه جونش رسیده رو لب
پا برهنه به پشت مرکب
نانجیبا میدن آزارش
زنده شد یاد عمه زینب
نداره التیام، مصیبتای شام
اونا که اومدن، برای ازدهام
اونا که رقصیدن، گوشواره دُزدیدن
بُردن مخدرات و مجلس حرام
👇
• ﷽ •
سبک:شور لطمه زنی
#بسیار_سوزناک
حضرت #رقیه_سلام_الله_علیها
#محرم_الحرام
متن:با هر بهونه، یهجوری زد ردش...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
با هر بهونه، یهجوری زد ردش بمونه
دارم نشونه، بابا از ضربه تازیونه
خونیه لبهات، اثر چوب خیزرونه
بابا نگام کن، که منم لبهام پره خونه
ای بابا، شد آوار، زندگیم روی سرم
ای بابا، تو آتیش، سوخته شد موی سرم
ای بابا، هِی با پا، رد شد از رو کمرم
ای بابا، چن وقته، که ازت بیخبرم
تموم غصهٔ من اینه
خیلی جسارت به عمه شد
تا صحبتی از کنیز اومد
بین مرداشون همهمه شد
آه، ابا المظلوم...
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
وحش بودند، اونا که اهل حرم رو آزردند
وحشی بودند، از گوشا گوشواره رو کندند بردن
وحشی بودند، همش از حرومیها کتک میخورند
وحشی بودند...
میزدند لگد به پهلوی رقیه بیهوا
ای وای، ای وای
افتاده به معجرها آتیش بین خیمهها
ای وای، ای وای
چندتا دختر زیر سم مرکبا، پاشیدن از هم
دختر سه سالهٔ حسین به زیر دستوپا
ای وای، ای وای
آه، یتیمه نزنیدش
آه، با موهاش نزنیدش
آه، نداره تاب سیلی
آه، با زنجیر نزنیدش
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
وحشی بودند، پیش دخترا سر بابا بریدن
وحشی بودند، مقنعه از سر دخترا کشیدن
وحشی بودند، حرفایی که نشنیده بودم شنیدم
میزدند با کعب نِی به صورت بیبی رباب
ای وای، ای وای
جلو چشمای رقیه رو زمین میریزه آب
ای وای، ای وای
بدجوری نگاه میکرد حرمله با چشمای ناپاک
زجر رقیه رو میده با ناسزا زجر و عذاب
ای وای، ای وای
آه، نزن سیلی نزن زجر
آه، النگوشو نکَن زجر
آه، با ضجه میگه زینب
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
پاشو عمه جونم
ببین که بابام اومده اما با سر
پاشو عمه جونم
بابام اومده واسه چی پاره حنجر
پاشو عمه جونم
بگو کی بریده سرش رو با خنجر
لباشو میبینی
شبیه چشای ترم غرق خونه
گمونم که عمه
رو لبهاش رد بوسهٔ خیزرونه
چرا عطر سیبش
به همراه خاکستر و بوی خونِ
مارو میکِشیدن
رو خار مغیلان با دستای بسته
مارو میکشیدن
تو صحرا با پاهای مجروح و خسته
مارو میکشیدن
جلو چشم نامحرما دل شکسته
یه شب از رو ناقه
با صورت زمین افتادم تو دل شب
چقدر ناله کردم
با گریه میگفتم بیا عمه زینب
یه نامردی اومد
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#کربلایی_محمد_علی_رضایی
#حضرت_زینب_س
#واحد_سنگین
#بسیار_سوزناک
#سبک_محلی_شیرازی
امون از صورت بی پرده داداش
دور زینب پره از مَرده داداش
نه داداش سایه بونی نه جهازی
سر نازت که نیست اسباب بازی
جای زینب اینجا نیست حق ما تماشا نیست
جا سرت کلیسا نیست
کار من تمنا نیست رو زدن به اعدا نیست
جای من که صحرا نیست
نمیکردم داداش فکرش رو حتی
که بشم همسفر همراه اعدا
سنگ وچوب نه از این بیشتر دلم سوخت
نون و خرما میریختن رو سر ما
دروازه ی ساعاتو بین اجتماعاتو
نکردن مراعاتو
زینب و غم بازار بردن مارو به اجبار
از من نه...از اون اصرار
نبودی گوشواره هارو کشیدن
واسه ی دخترت نقشه کشیدن
صورت دخترا پر ز کبودی
مارو بردن توی یک مشت یهودی
پیش ما شراب خوردن پیش سر کباب خوردن
تشنه بودیم آب خوردن
میزد به لب و دندون ما گریون اونا خندون
باریدم مثه بارون
@mohamadalirezaie