بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زینب_س_کوفه
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
نزدیک دروازه رسیدم تا... دلم سوخت
خیلی میان این شلوغیها دلم سوخت
اوباش شهر کوفه دورم را گرفتند
در بینشان بودم تک و تنها دلم سوخت
وقتی کنیز سابقم نان دست من داد
چیزی نگفتم به کسی اما دلم سوخت
اینها که میخندند من را میشناسند
از چشم های آشنا آقا دلم سوخت
هرجا سرت را روی نی دیدم دلم ریخت
دیدم سرت را زیر دست و پا دلم سوخت
پیرزنی که با عصا بر پهلویم زد
هی ناسزا میگفت بر زهرا دلم سوخت
دارند عبایت را حراجی میفروشند
پس بیشتر از هرکجا اینجا دلم سوخت
زندانی کوفه شدم چشم تو روشن
دیدی همینکه جای خوابم را دلم سوخت
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
#حضرت_زینب_س_کوفه
سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها
پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها
اُسکُتوا گفت و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها
سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد
آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها
بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد
اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها
شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى
دست بسته برسى ، مى شكند حُرمت ها
دختر پرده نشین علی و فاطمه را
نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها
لااقل کاش ابالفضل برایش میماند
با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها
خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى
قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها
داشت مانند علی خطبه ی غرّا میخواند
سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها
دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد
آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها
میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد
آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها
شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش
خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها
اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت
تا سرِ نیزه نشین، کرد عیان نسبت ها
روز از شدت گرما و شب از سرمایش
پوست انداخته بودند همه صورت ها
سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب
چون دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها
شاعر: گروه شعری #یا_مظلوم
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_کوفه
#حضرت_زینب_س_کوفه
🏴خطاب به امیرالمومنین...
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده
زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده
چشمان شور،آینه ات را نظر زدند
در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند
در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد
پنجاه سال پردهنشین..،کوچهگَرد شد
تا پای ما به معرکهای نامراد رفت
خلخال دخترانِ حسینات به باد رفت
این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند
خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند
بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد
از بس که سنگ خورد حسینات..،کبود شد
نیزه نشین تو همه را پیر کرده است
شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است
این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت
این حرمله کنار رباب تو آب ریخت
از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه
زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه
در بزم او نمک به غمِ جاریام زدند
با چوبدست روی لب قاری ام زدند
کوفه که زیر پاش نهاد احترام را...
باید خدا بخیر کند شهر شام را
شاعر: #بردیا_محمدی
#امام_حسین_و_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_کوفه
#شب_جمعه
چیزی ندارد آنکه در رزقش سحر نیست
چیزی ندارد آنکه چشمش، چشم تر نیست
باید بسوزم در میان گریه کن ها
چون شمع، چون پروانه ای که فکر پر نیست
با دست خالی آمدم دستم بگیری
گرچه بها و ارزش من اینقدر نیست
حاجت نده که بیشتر آواره باشم
چون مثل تو بخشنده ای از هر نظر نیست
از چشم زهرا و علی حتماً می افتد
شب های جمعه هر گدایی در به در نیست
یک السلام ارباب می گویم بخر باز
روزی من شش گوشه آقا مگر نیست؟
شرمندهء خیرات و احسان حسینم
در کسب و کار نوکری اصلاً ضرر نیست
دنبال نیزه می روند اشرار کوفه
دیگر کسی در کربلا، دنبال سر نیست
تنهاست زینب، دور و اطرافش شلوغ است
یک زن حریف داد و قال صد نفر نیست
از نان و خرما دادن مردم بفهمید
اصلاً مسلمانی در این کوی و گذر نیست
معجر سر هر کس که بوده نیست دیگر
عباس، از این ماجراها بی خبر نیست
شاعر: #رضا_دین_پرور