غمت در نهانخانه دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
منم لب تشنه دریا تو
منم مرده مسیحا تو
به فکرم بودی از اول
منم تا آخرش با تو
شاه تویی بنده منم
ابری که با اشکش آبرومنده منم
از نفست زنده منم
از داغت کم گریه کردم شرمنده منم
اگر ابر لطفت به محشر ببارد
نماند ثوابی نماند گناهی
منم آن گنهکار امیدواری
که دارد ز لطف تو پشت و پناهی
ببین از داغت آتیشم
که دائم شعله ور میشم
من از تو از حرم دورم
تو لطفی کن بیا پیشم
... تویی دعا منم
اونی که از تربت میگیره شفا منم
از کرمت گدا منم
دلتنگ و محتاج خاک کربلا منم
شاه تویی بنده منم
ابری که با اشکش آبرومنده منم
از نفست زنده منم
از داغت کم گریه کردم شرمنده من
#مناجات
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖➖
💥سبک: #روضه
🎤مداح: حاج #سید_مهدی_میرداماد
🏴 #ماه_رمضان
🏴 #شهادت_امام_علی(ع)
اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار
امشب دست خالیت رو بیار بالا، می دونی برا چی می گم؟ اصبغ بن نُباته ، اصرار کرد به امام مجتبی،گفت: من رفیق سی ساله ی باباتم بذار دم آخر من برم بالا سرش، اسبغ می گه من اومدم دیدم علی رنگ پریده افتاده تو بستر، دیگه خبری از قهرمان خیبر نیست، گفتم یا علی من رو نصیحتم کن، به من این دم آخر یه چیزی بده، میگه اشاره کرد به دستش، گفت: اصبغ دستم رو نگاه کن، گفت:این دست رو می شناسی؟ گفتم: آره آقا این دست خیبر شکنه. گفت: اصبغ دستم رو می خوام بیارم بالا جون ندارم. دست خیبر شکن علی بالا نیومد، چند زراع1 از زمین بلند شدو افتاد رو زمین. گفت: اصبغ خودت رو برا همچین روزی آماده کردی یا نه؟.1- ذراع به حد فاصل آرنج تا سر انگشت میانی
هر چی داریم باید خرج خدا کنیم که اگه یه روزی دستمون خالی شد،همین دست بالا آوردن ها دست مارو بگیره، لذا شب خداحافظی بچه های علی ِ تو هم تو این خداحافظی سهیم شو.
اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار
دارم میرم شب وصاله
شب وصال ِ کیه؟ نمی شه شب شهادت مولا بخونی و از فاطمه نگی. چون علی این جوری دوست داره.
دارم میرم شب وصاله،ندیدمش این همه ساله
حالا وقتی دید چی گفت؟
بهم میگه:پیر شدی علی،خیلی زمین گیر شدی علی،از زندگی سیر شدی علی
حالا من چی میگم بهش؟
بهش می گم راست میگی ولی،سی ساله پیش مرده بود علی،من و ببر بی مُعطلی
پیر و خسته امُّ،بیار بگیر دیگه دستمُّ
بار سفر هم که بسته امُّ ،نگاه نکن فرق شکسته امُّ
رفتی بی خبر،بدون همراه و همسفر
حالا چشام خشک شده به در،بیا من و با خودت ببر
اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار
تو نبودی اُم البنین بود،وقتی علی خونه نشین بود
فاطمه می خوای یه ذره از این سی سال رو برات بگم؟
نبودی فضه می دونه،خونه ی قبرم شد این خونه،چشام هنوز خیس بارونه
کاش می اومد بارون اون روزی،که می دیدم داری می سوزی،مغیره کردفتنه افروزی
حرمت ها شکست،غرور من زیر پا شکست
ببخشند سادات
وقتی که در بی هوا شکست
دیدم صدات بلند شد:آه...بگو یا زهرا......
روایت میگه علی هر کی رو می دید صدا می زد. حسنم بیا بابا تو پسر بزرگمی، این جوری نگاه نکن،بقیه به تو نگاه می کنند. وصایا رو گفت، وصیت کرد. هی نگاه می کرد، حسینم تو بیا بابا، تو این جوری گریه نکن جگر بابا رو آتیش نزن، اما میگن بین همه ی نگاها تا نگاش می افتاد به زینب، خود مولا گریه می کرد.
زینب تو کوه پر غرور باش،بودی همش بازم صبور باش
از بعد من سخت ِ می دونم،حرفی نزن سختِ می دونم،داغ حسن سخت ِ می دونم
سختر از اون کربلا زینب،قتلگاه از قفا زینب،سری که میشه جدا زینب
بدترش کجاست،گم میکنی پیکرش کجاست
همچین که روضه ی کربلا برپا شد،یه وقت گفت: بگید عباسم بیاد. امشب شب عباس ِ،همه جی عالم رسم ِ پدر که می خواد بره، بچه ی کوچیک تر رو به بزرگتر میسپارند. اما عباس شانزده سالشه؛ همه نگاه کردند، دیدند علی داره کارو یه جور دیگه جلو می بره بر خلاف قاعده، دست حسین رو تو دست عباس گذاشت، گفت:عباس دست داداشت رو فشار بده، مبادا یه روز تنها بمونه، می خوام بگم امشب عباس دست حسین رو گرفت فشار داد. اما کربلا حسین دست عباس رو گرفت،دید یه دست بریده رو زمین افتاده. امشب شبشه
سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل
هرکی گرفتاره بگه:
سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
چه دلگیرم می میرم بعد از تو زهرای من
تویی زهرا تو دنیا مونس غم های من
دلم خونه بازم گرفته این دل بونه
خونه بدون تو زندونه بزن به موی زینب شونه
نرو زهرا بعد از تو میشه روز من چون شب
نرو زهرا از غصه میمیره آخر زینب
نرو زهرا میشم بدون تو من تنها
می مونم اینجا با این غم ها
علی می میره بدون تو اینجا
دلم خونه بازم گرفته این دل بونه
خونه بدون تو زندونه بزن به موی زینب شونه
تا جون دارم می بارم از دیده برای تو
دعام اینه ای کاش می مردم به جای تو
پریشونم ز داغ هجر تو دل خونم
خسته شدی دیگه میدونم
همیشه من به تو مدیونم
نمی دونم بین اون کوچه تو چه ها دیدی
که شب تا صبح از درد پهلو تو نخوابیدی
گل پر پر شدی خدا به راهه حیدر
شکسته سینه ی تو ز میخ در
خجل شدم من از پیغمبر
بعد از تو این خانه شده غرق ماتم
شده غرق ماتم ....
بنگر که از داغت شده قامتم خم
هنوزم خون تو مانده بر دیوار
نرفته از یادم یاد آن مسمار
حیدر از غصه خمید بیا و ببین
بیا و ببین
شد امیدم نامید بیا وببین بیا و ببین
چشم ترم مانده هنوز چشم به راهت
عشق علی بوده تمام گناهم تمام گناهم
پس از تو گشته ام غرق سوز و آه
بگویم درد و دل های خود با چاه
عقده ی دلم شده رخ نیلی ات نیلی ات
بشکنم دست کسی که زد سیلی ات که زد سیلی ات
قسمتم نشد زهرا کنارم بمونی کنارم بمونی
مونده فقط از تو یه گوشواره خونی یه گوشواره خونی
میان آن کوچه بین آن اعداء
لگد با پهلوی تو چه کرد زهرا
پیش چشمان ترم تو را می زدند تو را می زدند
بسته بود بال و پرم تو را می زدند تو را می زدند
ای وای از آن دم که تو در خون نشستی
در بین آن آتش تو ضجه کشیدی
بیا فضه بنگر کشته شد محسن
خدایا پشت در کشته شد محسن
چشم من غرق به خون دلم زار تو دلم زار تو
عاقبت گشته ام عزادار تو عزادار تو
خاک مزار تو بریزم به سر من
بعد از تو بر اشکم کند خنده دشمن
منی که خاک ریختم بر روی تو
چه سازم اینک من با حسین تو
خونه شده بعد تو سرای محن
آخر از غصه ی تو میمیره حسن
میرسپاه من علمدار لشکر
ای تکیه گاه من مرو ای برادر
نرو عباس قلب زارم و نشکن
من و تنها نگذار بین این دشمن
ساقیه تشنه لبم ببین بی کسم ببین بی کسم
ای امید زینبم ببین بی کسم ببین بی کسم
وقتی که با صورت زمین خوردی از زین
با شادی دشمن شدم زار و غمگین
پاشو از جا ای پشت و پناه من
ببین دشمن میخنده به آه من
اصغر از عطش کباب پاشو تا بریم
به خاطر دل رباب پاشو تا بریم
پشت منم مثل سر تو شکسته
اومد کنار تو یه بانوی خسته
چرا ای مرد خفتی بین موج خون
زده تیر و نیزه از تنت بیرون
این همه نیزه و تیر امان از دلم
من میشم بعد تو پیر امان از دلم
ماه بنی هاشم ز داغت خمیدم
تنها امید من ببین نا امیدم
ببین اهل خیمه سینه کردند چاک
نزن اینقدر عباس بازوتو بر خاک
ای امید خیمه ها خداحافظت
ساقیه کربلا خداحافظت
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#شهادت_امیرالمومنین_
غزل شهادت مولا امیرالمومنین علیه السلام -(تمام هستی حیدر همان زمان میرفت)
ستاره ی سحر از بین کهکشان میرفت
و جان ز پیکره ی هفت آسمان میرفت
سحر زمان طلوع است از چه رو خورشید
غروب کرد در آن روز و نیمه جان میرفت؟
به خلق راه خدا را فقط نشان میداد
ولی شبانه و تنها و بی نشان میرفت
اگرچه کوفه پر از گوش کر شده اما
برای گفتن این آخرین اذان میرفت
از آسمان نرسیده به جاش قربانی
ذبیح کوفه خودش سمت امتحان میرفت
شکست پایه ی اسلام در همان لحظه
که از دو پای ولی خدا توان میرفت
نه بین مسجد کوفه که بین آن کوچه
تمام هستی حیدر همان زمان میرفت
غزل تمام نشد ماجرا تمام نشد
به سمت کرببلا تازه داستان میرفت
میان حجمه ی گودال زینبش میدید
عقیق کهنه به انگشت ساربان میرفت...
شاعر: #محمدرضا_نادعلیان
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین