eitaa logo
مجموعه ناصرات المهدیﷻ
2.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
15 فایل
بسم‌الله🌹 کپی‌آزاد باذکرصلوات ایتا @majmoa_naseratalmahdi↫ روبیکا rubika.ir/naseratalmahdi313 اینستاگرام @naseratalmahdi313↫ استیکر @estiker_naseratalmahdi↫ برای ارتباط با روابط عمومی @jahanghir_z @mkhmfkh رسانه @tolouei313مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨️(عج)✨️ : یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا 🍂🍂🍂 باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم 🍂🍂🍂 ده قرن ز عمر پسرفاطمه بگذشت 🍂🍂🍂 یک شب نشد از داغ فراقش بنشینیم! 🍂🍂🍂 احمد بن فارس ادیب از اساتید شیخ صدوق می گوید: راشد همدانی از مردم هَمَدان به حج می رود. هنگام بازگشت، کاروان در بیابانی منزل می کنند تا شب را به روز آورند. مرد، در انتهای کاروان به خواب رفته بود. وقتی که از حرارت آفتاب بیدار شد، کاروان رفته بود و اثری از آن به جای نمانده بود. حاجی همدانی در این زمینه می گوید: در آن لحظه وحشت زده از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا می روم، با توکل له خدا به راه افتادم. مقداری راه رفته بودم که سرزمین سبز و خرمی را دیدم و در وسط آن منطقه سرسبز، خانه ای را دیدم که دربانی بر درِ آن ایستاده است. به سوی دربان رفتم، تا مرا راهنمایی کند. دربان، مرا با خوشرویی پذیرفت و بعد از اجازه گرفتن از صاحب خانه مرا به درون خانه نزد صاحب خانه برد. جوانی در اتاق نشسته بود و در بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان بود. 💫با ما همراه باشید
🌿مشكل علمى خود را از قائم ما بپرس!🌿 سيد امير علام مى گويد: شبى براى زيارت حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مشرف شده بودم، آخر شب بود در حال گردش در حرم بودم ناگاه متوجه شخصى شدم كه به طرف ضريح امام عليه‌السلام مى رود. وقتى نزديك تر شدم، او را شناختم.😍 او استاد دانشمند و فاضل متقى، مولا احمد اردبيلى بود.🥰 من در گوشه اى خود را پنهان نمودم و مراقب او شدم. (كه او در اين ساعت از شب و در تاريكى و خلوت به دنبال چيست؟)🤔 او به طرف در ضريح كه طبق معمول بسته بود رفت، وقتى نزديك در رسيد، در ضريح به روى او گشوده شد!😲داخل شد. كمى كه دقت كردم، متوجه شدم كه گويا آهسته با كسى نجوا مى كند.🗣 وقتى بيرون آمد، در بسته شد، و به سوى مسجد كوفه به راه افتاد. من نيز در پى او به راه افتادم. مقابل مسجد كوفه رسيديم، او وارد شد و در محرابى كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام در همان جا به شهادت رسيده بود🥺، ايستاد، پس از مدت زيادى بازگشت و از مسجد خارج شد و به طرف نجف به راه افتاد. من همچنان در تعقيب او بود تا اين كه به مسجد حنانه رسيديم. ناگهان سرفه ام گرفت: و نتوانستم خود را كنترل كنم، او متوجه شد.🤭 💫ادامه دارد
◀️《داستان ملاقات امام زمان (عج) با آیت الله محمّد تقی بافقی》 🔸️: مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی می‌گوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوه‌ها ودرّه‌های عظیمی سر راهم بود وبرف❄️ هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه‌ای رسیدم؛ که نزدیک گردنه‌ای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه می‌مانم، صبح به راه ادامه می‌دهم».🚶 پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کرد‌های ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند😱، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! این‌ها را که نمی‌شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی‌توانم با آن‌ها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است».😥 همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر می‌کردم و کم کم هوا تاریک می‌شد، صدائی شنیدم که می‌گفت: «محمّد تقی! بیا اینجا». بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود می‌طلبد. ✨️با ما همراه باشید.
🔹️ابا صالح! بیا درمانده ام من! : علاّمه مجلسی‌رحمه الله می‌فرماید: مرد شریف و صالحی را می‌شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرّف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم. او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکّه به راه افتادم. حدود هفت یا نُه منزل بیش‌تر به مکه🕋 نمانده بود که برای انجام کاری تعلّل کرده از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی‌شد.🤭 راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی🥵 آن‌چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.⚰️ [ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان‌علیه السلام افتادم و] فریاد زدم🗣: یا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند! در همین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد،😲 جوانی بود گندم‌گون و زیبا با لباسی پاکیزه که به نظر می‌آمد از اشراف باشد. بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت. سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.✨️
💫توصیه امام مهدی علیه السلام به خواندن صحیفه سجادیه: محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند.🤔یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف😍 نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود: بخوان! عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.🥲 فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر! در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد.
🌱✨️داستانی دیگر از تشرف در محضر مولا جناب آقا شيخ حسن كاظمينى فرمود: سال ۱۲۲۴ در كاظمين، زياد طالب تشرف خدمت حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بودم🥲و به اندازه اى اين عشق و علاقه شديد❤️‍🔥 شد كه از تحصيل باز ماندم و ناچار،يك دكان عطارى و سمسارى باز كردم.🙃 روزهـاى جـمـعه بعد از غسل جمعه، لباس احرام مى پوشيدم و شمشير حمايل مى كردم و مشغول ذكـر مـى شـدم. 📿(ايـن شـمـشـير هميشه بالاى دكان ايشان معلق بود) دراين روز خريد و فروش نمى كردم و منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بودم.✨️ يكى از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيد جلوى صورتم ظاهر و به در دكان تشريف فرما شدند. دو نفر از آنها مرد بودند و يكى جوانى در حدود بيست وچهار ساله كه در وسط آن دو آقـا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نورانى بود. بحدى جلب توجه مرا نمودند😍كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم🥰 و آرزو مى كردم كه داخل دكان من بيايند. آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكان من رسيدند.😃 سلام كردم. جـواب دادند و فرمودند: آقا شيخ حسن، گل گاوزبان دارى؟ (و اسم دارويى را بردندكه ته دكان بود و الان اسمش در نظرم نيست) فـورا عـرض كـردم: بـلى دارم.👌 حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمى كردم و به كسى هم جواب نمى دادم. فرمودند: بياور. عـرض كـردم: چـشم و به ته دكان براى آوردن آن دارويى كه ايشان فرمودند، رفتم و آن را آوردم. وقـتـى كه برگشتم، ديدم كسى در دكان نيست، ولى عصايى روى ميز جلوى دكان قرار دارد.
⚡️عنوان:سرسلسله ی خوبان امام کاظم علیه السلام درباره ی مقدمات ظهور و شرایط قبل از آن فرمودند:《 مردی از قم قیام میکند و مردم را به سوی حق دعوت میکند. (بسیاری از بزرگان این شخص را امام راحل میدانند )گروهی دور او جمع میشوند که به علت (ایمان مانند پارههای آهن هستند..... از جنگ و مبارزه خسته نشوند و ترس به خود راه ندهند و بر خدا توکل کنند عاقبت پیروز شوند.》۱ فرزند یک مبارز بود؛ یک انقلابی مجاهد که در برابر ظلم و استبداد کوتاه نیامد پدر گرامی امام روحانی شهید سید مصطفی موسوی خمینی بود. و از آن پدر چنین پسری آمد که اسلام را در جهان معاصر زنده کرد. امام خورشیدی بود که در آسمان شیعه درخشید و برای سالها اسلام را زنده نگاه داشت. حکم ولایت فقیه از سالها پیش در حوزه های علمیه روی زمین مانده بود. کسی نبود که توان اجرای آن را داشته باشد. یک فقیه عالم و عادل و آگاه به زمان و شجاع ،که مخالف هوای نفس و مطیع امام زمان صلوات الله علیه باشد لازم بود که آمد. او احکام بر زمین مانده را اجرایی کرد. از علما بود میگفت در نجف اشرف خدمت امام بودیم صحبت از ایران به میان آمد. ۱. بحار الانوار، ج ١٠٤ ، ص ٢١٦. ص٦.وصال •‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈••• ⃟ ⃟🌱..༅🕊‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🏴💫داستان ملاقات عجيب شيخ حسن با امام زمان(عج)💫 : داستان ذيل در مورد شخصي است که عاشق❤️‍🔥 دختر همسايشان شده است.او براي رسيدن به عشقش هر کاري مي کند ولي نهايتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) مي شود و اخرش را هم که معلوم است….اما نکاتي بسيار تامل بر انگيز در اين داستان وجود دارد.من جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت مي تواند نصيب هر کسي بشود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد!) و ثانيا براي ديدار حضرت لازم نيست که حتما در خواست بسيار عارفانه اي داشته باشي.ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع در خواست.اينکه هر چي مي خواهي را خالصانه طلب کني.در هر صورت اين داستان را با دقت مطالعه کنيد. عالم ثقه شيخ باقر کاظمي مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومني بود که او را شيخ محمد حسن سريره ميناميدند . او در سلک اهل علم و مرد با صداقتي بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستي و فقر و احتياج زندگي مي کرد.🚶‍♂️ حتي قوت و غذاي يوميه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف مي رفت تا اين که قُوت و آذوقه اي براي خود تهيه کند امّا آنچه به دست مي آورد او را کفايت نميکرد.😥 با همين حال, سخت دوست داشت با دختري از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاري کرده بود اما فاميل هاي آن زن به سبب فقر و تهيدستي شيخ به او جواب مثبت نداده بودند❤️‍🩹 و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود . هنگامي که تهي دستي و بيماري او شدت يافت و از ازدواج با آن زن مايوس شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حصرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحيه اي که نمي داند ببيند و مراد خود از او بگيرد .