eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
615 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم بهرهجده ساله ات آهی مُکرر ، کافی است درهوای رفتنم چشمی مکدر ، کافی است دخترم آرام بوسیدم، ولی آهی شنید یاعلی رویِ سرش این دستِ لاغر ، کافی است آمدم در را وا کنَم بر روی تو، باپای خود فضه آمدسمتِ در، بر حجره بستر ، کافی است مینویسدبا سرانگشتش حسن بر روی در برسر دیوارِ دودی یک کبوتر ، کافی است یاعلی گهواره‌ای خالی کنارم نقش زد جایِ طفلم بِینِ گهواره کمی پَر ، کافی است بین آن در آتش و جمع ارازل جمع بود بهرقتلم بین درآن ضرب خنجر ، کافی است   آتش ملعون که کارش کرد او در را شکست بهرقتل فاطمه، یک مرد لشگر ، کافی است لشکری بر روی زهرا،رفت و آمد داشتند برتنم شلاق قنفذ بین این در، کافی است فضه آمد کَنددر را تا بلندازجاشوم مردکی او را کشید و آتش در ، کافی است ضربه‌ی سخت قلاف آمد سر ه دستم شکست روی سنگ کوچه با چشمان مضطر ، کافی است بهرزینب بُغچه‌ای شدباز باچشمان تر روضه خواندم پیشِ دختر حرفِ آخر ، کافی است روضه های من برایش شد تماشایی علی دخترم زآنجا که بوسیدیش خنجر ، کافی است مردکی می آید وپیراهنش رامی کَند بهرغارت رویِ خاک و خار دختر ، کافی است میرسد روزی ببینی برسر نیزه سری مردنت زینب به دیدار همین سر ، کافی است -شاعر: آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم درد خودرا ازعلی ات فاطمه،پنهان مکن خانه رابارفتنت ، براین سرم ویران مکن درد داری فاطمه ، این، خانه راجارو مزن حیدرت رامضطرب درداغ این هجران مکن گوشه ای ازخانه، از این زخم می‌پیچی به خود بهره دلداری به زور، این چهره را خندان مکن زجر داری میکشی، وقتی که خود را می‌کِشی بیش از این زهرامرا،شرمنده از طفلان مکن لااقل آهی بکش، جان علی سرفه مزن خانه رابارفتنت بهر علی زندان مکن بر سرت افتاده رفتن، حرفی از رفتن مزن با نگاه مضطرت این جمع را گریان مکن بشکند دستِ مغیر ه دست وبازویت شکست کس نگفت براو که اینگونه توبا قرآن مکن بین خانه همسرم توچهره پنهان میکنی باگزیدن برلبانت درد خود پنهان مکن -شاعر: آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم جمعه شهادت_و_مصائب_اهل_بیت - -لطمه زنی..حق شعر اداشود کم دست وپادیگربزن ، تادق نکردم گودال دیدی دم مزن، تادق نکردم موهای نازتوبدست شمرافتاد چیزی بگو ای بی کفن تا دِق نکردم بارفتنت بیچاره کردی زینبت را بامن بگو از پیرُهَن تادِق نکردم دلداره من تنها شدن داغِ کمی نیست همدردِ من شو ، جان من تا دِق نکردم اَنداختی ازپا مرا؛ با این وداعت بامن بمان قرآنِ من تادِق نکردم بعداز توباخولی شودزینب گلاویز لَب واکُن اِی آرامِ تَن تادق نکردم گوال بود وشمربودو حنجر تو حالم بپرس ای بی کفن تادِق نکردم برسینه ات با،پانشسته شمرملعون حرفی بگو، ای پاره تن ،تادِق نکردم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم زنی_حضرت_زهرا (س) یافاطمه، من عقده ی دل وانکردم.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیدی چه آمد بر سرِ سالارِ زهرا باشدطناب کینه بر دستان مولا -امان زکوچه، یک لشگرآمد برقتل زهرا وحیدرآمد -زهرایازهرا2.. -------------- دیدی چه‌ها شد با دل و دلدارِ حیدر افتاده درکوچه خدایا یارحیدر افتاده تنها، دربین اعدا یک لشگرآمد، برقتل زهرا -زهرایازهرا2.. -------------- درکوچه بهر کشتن زهرا دویدند باتازیانه بر رخ زهرا کشیدند زهرای اطهر-نقش زمین شد مولای عالم خانه نشین شد -زهرایازهرا2.. -------------- در بین کوچه دست‌وپا زد یارِ حیدر سرگرمی دشمن شده آزار حیدر بادست بسته ، میرفت وحیدر زهرای اطهر، شد دیده اش تر -زهرایازهرا2.. -------------- -شاعر؛ آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت_زهرا اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) بی توزهرا جان، علی چون مرده ای تبخیر شد.. در کنار قبر تو با غصّه ها تسخیر شد پوستت بر استخوان چسبیده بود در وقتِ غسل وای شرمنده فقط، روی لبم تکبیر شد... وقت غسلت دستِ من تا خورد بر بازوی تو، ذهن وفکرم ،با غلافِ بی ادب درگیر شد.. شستشو دادم من آن خون سرِ پهلوی تو ازفراقت قامتم در هم شکست و پیر شد یک به یک کَندم ز روی سینه ،خون ولخته را رفتی وحیدر دگر از زندگی اش سیر شد یاد داری نیمه شب جسمت درون خاک شد حیدرت رنجیده خاطر بهر این تصویر شد وقت غسل تو مگر خونابه ها کم‌می شدند؟ نیمه ی شب آمدو تشییعِ جسمت دیر شد در کفن پیچیدمت زهرا و رفتی توز دست درفراقت مردم وغمهای من تکثیر شد 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت_زهرا اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) بارفتنت ، ماندن برایم سخت باشد ماندن دراین بزم سرایم سخت باشد رویت کبود و قامتی خم، دست لرزان! بعدتو این لحن صدایم سخت باشد رفتی و چشمان علی باران گرفته امشب چرا حال و هوایم سخت باشد من آرزوی مرگ دارم بی تو زهرا تاثیرِ آمینِ دعایم سخت باشد در قلب حیدر تا ابدتوجاودانی گمنامیت زهرابرایم سخت باشد 🔸شاعر: # آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت_زهرا اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) رفتی ودیگرنپرسد،هیچ کس احوال من مردم ازهجران تو،رحمی نما بر حالِ من.. کودکانت را ببین دیگر زپا افتاده اند آمدم برقبر تو، ای کوکبِ اقبالِ من این لحدرا باز کن ، حرفی بزن باشوهرت انتظارت میکشداطفالت ای،بی بالِ من کاش می مُردم نمی دیدم سر قبر توام مرگِ حیدر را طلب ،ای کعبه ی آمالِ من درمیان قبر زهرا جان، چه راحت خفته ای گردِ آه وغم نشسته فاطمه بر شالِ من.. گوییا در خاک پنهان گشته ای ..دستم بگیر فاطمه بنگر دلِ از غصّه مالامالِ من رفتی و بدجور می ریزد بهم..حال علی فاطمه پژمرده شدرخساره ی اطفالِ من بعد تو شبها نمی خوابد، همه اطفال تو رفتنت خانه خرابم کرده ، ای آمالِ من 🔸شاعر: غلامی-(مجنون_کرمانشاه)_ _______________________
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت_زهرا اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) رطب باغ علی صرف تو وختم توشد همه ی زندگیم درهمه جا، رفت زدست فاطمه مجلس ختمت ، عده ای باخنده طعنه میزد که گل شیرخدارفت زدست -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم صلّـی‌اللّه‌علــیكِ‌یافاطـــمه‌‌الزهـــــرا: •🏴 ✿ درفراق تو همه جان علی می لرزد زیرااین قبرتورا، ای گل طاها دیدم ✿ پهلوان تو زمین خورد ، کجایی زهرا نیمه شب ، خودبه سر قبر تو زهرا دیدم ✿ بشکند دست عمرکه... اثرش معلوم است ✿ جای دستش به روی صورت حورا دیدم ✿ شده جبریل هم آوای من وطفلانت ✿ درغمت ولوله در عرش معلّی دیدم ✿ پدرت بود تنت را وسط قبر گرفت ✿ من از این شرم، چه گویم ، چه خدایا دیدم ✿ به پدرجان تو زهرا، به چه رویی گویم ✿ "نقش بر روی زمین، ام ابیها دیدم شاعر: آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) ━━━━━⊰✾✿✾⊱━━━━━
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت_زهرا رفتی وبر سقفِ ما بارانِ نم‌نم آمده فاطمه در آشیانم یک جهان غم آمده سیل دارد می‌برد این خانه ام،کاری بکن در نگاه حیدره تو، آب زمزم آمده فاطمه بارفتنت ،جان علی رفته زدست چار طفلم بینِ آغوشِم چه باهم آمده قبرتو دارالشفای هرشب تنهایی است برسر خاکت عزیزم اسم اعظم آمده اشکهایم ای شکسته سینه خاکت خیس کرد دخترت پشت سرم زهرا به سویم آمده فاطمه آنروزها زخمت چرا بهتر نشد اشکهای زینبت بهره تومرحم آمده رفتی وبنگرکه دارد بچه‌ام جان می‌دهد گوییا انگار در کامِ حسن سم آمده آمدم اندر بقیع تا راز خود گویم به تو درپی ام ،طفلان تو، یکباره باهم آمده مادرحیدربیا، حالِ عروست را ببین بین کوچه برعلی ،چند ابن‌ملجم  آمده بر تودر اُفتاد ه زهرا و از آن رد شدکسی بار شیشه داشتی آن ضرب محکم آمده چادرت خاکی و من هم این محاسن روی خاک تو زمین خوردی سرِ من خاکِ عالم آمده ریسمان بر گردنم افتاد وتودرآتشی ضرب وشتمی ،بر  سرِ طفلانِ ما هم آمده رفتی و حالا برای زینبِت دلواپسی آه می‌بینی که در گودال یکدم امده وای من بسیار بسیار، است آن سرنیزه ها زینبم درپیش آن لب تشنه باغم آمده 🔸شاعر: (مجنون کرمانشاهی) ___________________________