پدر بزرگی که همیشه مظهر اقتدار بود. امروز شونههای مردونهش خم بود و از همیشه نحیفتر و شکستهتر. مثل یک بچهی بی مادر ساعتها زار زد. بدون خجالت. بدون ترس. اونقدر بلند بلند گریه میکرد که دلم میخواست اونجا نباشم و این اشکهای درشتی که گم میشن میون چین و چروک دور چشمهاش رو نبینم.
از دست دادن همسفر، همراه، همسر، رفیق سخته.
سخت...
آخ از شبِ غمباری که صدایِ بغضدار علی قلب زمین رو به آتیش کشید:
یا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.
فاطمه با من سخن بگو من علی ام...
اماه، یا فاطمه
ای شفیعهی محشر، تو لحظهایی که از تاریکی قبر وحشتزده و حیرانیم دستگیرمون باش.
منت بذارید بر من و امشب برا مادربزرگم نماز لیلهالدفن بخونید؛
خدیجه فرزند قربان*
به مادربزرگم فکر میکنم و نا خودآگاه لبخند میشینه رو لبم. وقتی خوش خندهترین و مهربونترین آدم دنیا بود. آخرین تصویرش برای من اون جسم کفن پوش سرد و بیجونِ وسط اتاق نیست. مگه میشه یادم بره عاشق رنگ سفید بود؟ چارقدای سفیدی رو که پشت گردنش گره میبست؟ اون موهای نارنجی حنا ریختهی خوشگلی که از گوشهی چارقد میزد بیرون؟ اون خندههایی که لپهاش رو سرخ میکرد؟
تصویر صبورِ بدن رنجورش یادم نمیره. تو اوج بیماری. تو اوج اختلال حواس. تو اوج زمینگیر شدنش هم فقط یه جمله ورد زبونش بود:
شکرِ خدا
از اینکه ننجونم شدی ممنونم. از اینکه اومده بودی به این دنیا و شدی مادرِ مادرم ممنونم. از اینکه بهمون عشق دادی، از اینکه مهر اهل بیت رو بهمون هدیه دادی ممنونم...
الان دیگه نمیتونم گریه نکنم....
مکروبه !
عمرِ گهواره به بوسیدنِ محسن نرسید...
این روزا روضهی حضرت مادر قلبم رو متلاشی میکنم.
قربونت برم حضرت زهرا😭😭
https://fatehe-online.ir/2763139
⤴️اگه ممکنه برا مادربزرگ مهربونم
فاتحه و قرآن بخونید.
و اینکه لطف کنید نشر بدید آدمای بیشتری ببینند.
نمیدونم چطوری لطفتون رو جبران کنم.
الهی خدای مهربون امواتتون رو مورد رحمت و مغفرت بیانتهای خودش قرار بده و همهی این صلواتها و ختم قرآنها نوری بشه برای در گذشتگانتون انشاءالله.
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
فَرَجَعَ؛ تاریخ هیچننوشته که «فَرَجَعوا». تاریخ هیچ فعل جمع ننوشته. تاریخ حواسجمع بوده. رسم در تمام جهان است که بعد از دفن و تجهیز میت، طایفه و عشیره متوفی زیر شانههای خانوادهاش را بگیرند و گلاب بر چهرهاش بپاشند و به خانه بیاورندش. همصحبتش شوند و سه روز غذا طبخ کنند و لحظهای تنهایش نگذارند. تاریخ اما نوشته که «فَرَجع». تنها برگشت. بیهیچ همراه. سپس با خانهای ساکت مواجه شد. و تاریک. و سرد. و بستری خالی از فاطمه در آن کنج مهیب و کشنده خانه. آنگاه تکیه بر دیوار زد و نشست؛ کوهی تکیهزده بر دیوار. گریست و شانههایش لرزید و از ریشهایش قطره اشک چکید و زیر لب گفت که من حالا مظلومترین مرد تاریخم. همین.