eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
310 عکس
36 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد جوان گفت برای خوب نوشتن باید خوب ببینیم. مثل دوربین‌هایی با قابلیت زوم اپتیکالِ بالا. چادرم را کشیدم روی سرم. زدم به کوچه خیابان. از همان قدم اول، مرد کوتاه قامت و کم مویی دوش به دوش و همراهم، سبیل باریک پشت لبش را دو انگشتی تاب داد و گفت خیالت نباشد مادام، پوآرو این‌جاست! با یک ذره‌بین گردالیِ دسته طلایی ته جیب بارانی‌اش. با زوم اپتیکال x65، حسگر 20.3 مگاپیکسلی و قابلیت فیلم‌برداری حتی. پس فکر کردم که آرتور هستینگز هستم. دستیارِ کارآگاه. با یقیه‌‌ی نوک‌تیز و باریک چهارخانه‌ایی که از جلیقه یقه هفتش پیداست و یک کلاه شاپوی مشکی‌ که رویِ سرش دارد. نگاه نافذ پوآرو روی در و دیوار را دنبال می‌کند و توی ذهنش معماها را کنار هم می‌چیند...
۱۶ دی
۱۶ دی
بچگی‌هام از از اون دانش‌آموزای فراری از مشق بودم. از اون‌ها که بعدِ چهار پنج خطِ خرچنگ و قورباغه، دو سه خط رو قورت می‌دادند و می‌پریدند به جلو. از اون‌ها که قورباغه‌های چاق و درشت هیکل تو دفتر مشقشون زیاد کلمه تو شیکمشون بلعیده بود. که یک صفحه مشقشون، تو هشت نه خط خلاصه می‌شد. یادمه سخت‌گیری معلم عربی‌مون هم منو از صرافت ننداخت و تا آخر راهنمایی دوتا یکی از تمرین‌ نوشتن در رفتم و تو امتحان‌ها اون‌قدری خوب عمل‌کردم که جبران شه. امشب که باید از فصل اولِ "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" زویا پیرزاد رونویسی کنم شدم همون دختر بچه‌ی نق‌نقوی بدخط دورانِ راهنمایی که دلش می‌خواد خرچنگِ تو خط و خطوط دفترش، با اون چنگال‌های قیچی شکل، چندتا جمله رو ببره و بندازه دور. حیف که نمیشه....😢
۱۶ دی
از راهنمایِ مردن با گیاهان دارویی، یک فصل بیشتر نخواندم. دختری که هفده سال ‌بود ندید و آخرین تصویرش از جهان، بوته‌ی عاقِرقرحای سفیدی بود که در پنج سالگی دید. هرچند آن هم داشت کم رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شد. یک دسته گیاه علفی، با ساقه‌های متعدد و برگ‌های کرک دارِ باریک با گلهای سفیدی شبیه به بابونه که به طرز باورنکردنی در چشم‌هایش فرو رفت و... ندیدن و سیاهی... از خواندنش دست کشیدم و در جواب دوستانِ هم‌گروهی‌ام گفتم فضایش برایم سنگین است. اما صدایی درونم فریاد می‌زد ترسیده‌ام. یکی از ترس‌های بزرگ من ندیدن است و آدم‌ در مواجهه با ترس‌‌هایش باید خیلی شجاع باشد که جا نزند. همین است که از نوشتن تکلیفم، زیر پوستی شانه خالی کرده‌ام. من شهامتش را ندارم که با چشم‌های بسته توی خانه راه بروم و از احساساتم بنویسم...
۲۱ دی
تولد دردونه‌ی امامِ رئوف مبارکمون🌱
۲۲ دی
اساساً روح که بزرگ شد تن به زحمت می‌افتد، و روح که کوچک شد تن آسايش پیدا می‌کند. یعنی وقتی که روح بزرگ شد، جسم و تن چاره ای ندارد جز آن‌که به دنبال روح بیاید، به زحمت بی‌افتد و ناراحت شود. اما روح کوچک به دنبال خواهش‌های تن می‌رود . [ استاد مرتضی مطهری ]
۲۴ دی
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام... [ دیوان متنبی ]🌱
۲۴ دی
اول: دیوار شکافته می‌شود. کعبه فاطمه را در آغوش می‌کشد. کعبه سقف ندارد، تا آسمان ادامه دارد با هزاران هزار ستاره. پرده‌ی شب که بر سر خانه‌ است همچون آسمانِ شبِ مکه تیره است اما درخشان و نورانی. قرص ماه از همیشه روشن تر. از همیشه زیبا تر... دوم: فاطمه پا از شکاف کعبه بیرون می‌گذارد. قنداقه‌ای از نور درآغوشش. ابوطالب عبا از صورت نوزاد کنار می‌کشد: یا رب هذا الغسق الدجی والقمر المنبلج المضی بین لنا من أمرك الخفی ماذا ترى فی اسم ذا الصبی "ای خداوند تاریکی و آفتاب و ماه! از آن امر و الطاف خفی خود بر ما روشن نما، که ما اسم این کودک را چه بگذاریم." پس صدای هاتفی را می‌شنود که می گوید: یا أهل بیت المصطفى النبی خصصتم بالولد الزكی إن اسمه من شامخ العلی علی اشتق من العلی* او را علی بخوان خداوند او را با نامِ برتر خود می‌خواند. ___ *گنجى شافعى‏،محمد بن یوسف،كفایة الطالب فی مناقب على بن أبى طالب(علیهما السلام)، ص ۴۰۶ *برگرفته از کتاب طلوع روز چهارم
۲۴ دی
۲۹ دی