1⃣ برش اول؛
🔻 تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم. گفت: «سید مرتضی! دو سه تا نیرو برام بفرست کارشان دارم.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم. گونیهایی را از قبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت میکردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیرنشین حرکت کردیم. هر گونی را پشت یکی از خانهها میگذاشت. کناری مخفی میشد. صاحبخانه در را باز میکرد، دور و اطراف را وارسی میکرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه میبرد.
2⃣ برش دوم؛
🔸 مغازهٔ میوهفروشی داشت. نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه. در خلال صحبتها، گاهی پیرمرد یا پیرزنی میآمد و میگفت: «آقا سید! میوهٔ لکهدار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.» سید بلند میشد، گُل میوهها را سوا میکرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه میگذاشت و به او میداد. این رویهٔ او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را اینطوری دست مردم میداد.
🎙راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی
📚 برگرفته از کتاب #آقا_مجتبی | خاطراتی از #شهید_سید_مجتبی_هاشمی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳ این پیام همیشگی شهیدان است!
🔻 #مقام_معظم_رهبری: مهم این است که ما به این توجّه کنیم که پیام شهیدان به ما چیست؛ این مهم است. «وَیَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون»؛ این پیام شهیدان است. امروز همهٔ تلاش دشمنان ملّت ایران در «جنگ نرم» چیست؟ این است که ملّت ایران را اندوهگین و «ناامید» و ترسیده و مانند اینها بکنند، وادار کنند ملّت ایران را که از ورود در میدان بترسد، مأیوس باشد؛ پیام شهدا نقطهٔ مقابل این است: «اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون»؛ خوف و حزن برداشته است در میدان شهادت.
🔸 این پیام، پیام روز اوّل شهیدان نیست که خیال کنیم مثلاً ۳۰ سال، ۳۵ سال است شهید شده؛ نه، این پیام، پیام همیشگی شهیدان است؛ یعنی آنها در جوار قدس الهی و نعمت الهی هم که هستند، مرتّب دارند به ما پیام میدهند، بشارت میدهند: «وَیَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون»؛ این پیام شهدا است. اگر وارد میدان مبارزه بشویم -یعنی همان چیزی که دشمنان ما از آن میترسند و واهمه دارند- باید بدانیم که خدای متعال بیم و ترس و اندوه را از ما دور میکند. ۱۳۹۷/۱۲/۰۶
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ فرماندهای که فرمان نمیداد؛ عمل میکرد!
🔻 روش و منش آقا مهدی اینطور نبود که فقط دستور بدهد، بلکه خودش بدون کوچکترین ملاحظهای عامل به عمل بود. بهطور مثال اگر از مسیری رد میشدیم و آشغالی افتاده بود، نمیگفت «میراب این آشغال را بردار»؛ خودش دولا میشد و آن را از زمین بر میداشت. یا مثلاً وقتی میرفت وضو بگیرد و احیاناً میدید سرویس بهداشتی کثیف است، بدون هیچ حرفی آستین بالا میزد و دستشویی را میشست و تمیز میکرد. این حرکات برای من رزمنده پیام داشت که فرمانده لشکرم از این که خم شود و از روی زمین آشغال بردارد، ابایی ندارد و خجالت نمیکشد؛ پس من هم اگر چنین چیزی میدیدم، خجالت نمیکشیدم و همان کار را انجام میدادم.
📣 راوی: عبدالرزاق میراب
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۱۶۰
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ سلیمانی اسرائیل را حبس کرد!
🔻 وقتی سردار سلیمانی وارد میدان جنگ با صهیونیستها شد، فلسطینیها با سنگ میجنگیدند. او کاری کرد که امروزه غزه، کرانهی باختری و شمال فلسطین، میدان فوران آتش برضد صهیونیستهاست؛ به طوری که دور خود دیوار کشیدند. سلیمانی، اسرائیل را حبس کرد. او در جنگ لبنان برابر صهیونیستها، مستقیماً در میدان بود. زندگیِ در خطر، هنر او بود. او در مدیترانه ایستاد تا مسلمانان تهدید نشوند. او سیاست آمریکاییها را برای خاورمیانهی جدید شکست داد. سردار سلیمانی آنقدر قدرت ساخت که اگر صهیونیستها بیخ مرزشان کمی گوش شنوا داشته باشند، زبان ایرانیها، حجازیها، لبنانیها و پاکستانیها را خواهند شنید!
📚 از کتاب #سیمای_سلیمانی
📖 ص ۷۵
👤 راوی: سردار حسین سلامی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #جان_فدا #قاسم_سلیمانی
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ شهادت، شوخی نیست!
🔻در وصیتنامه نوشته بود:
«شهادت، شوخی نیست!
قلب آدمو بو میکنند
بوی دنیا و تعلقاتش را داد
رهایت میکنند.
میگویند:
برو درد بکش
پخته شو
منیّت رو رها کن.»
🌷 مدافع حرم آل الله علیهم السلام #شهید_حاج_مصطفی_رشیدپور
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ فتح اراده و تصمیم
🔻 سردار حاج قاسم سلیمانی میگوید: «در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به هر کاری میدانستم، اما در اولین حملهای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جادهٔ سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن داشتیم از بین برود.» او میگوید: «بالاترین فتح برای سپاه اسلام فتح زمین نبود، فتح «اراده» و «تصمیم» بود.»
📚 از کتاب #حاج_قاسم؛ جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی
📖 صفحه ۱۲۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #طوفان_الاقصی
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🔻 وحید [شهید دیالمه] یک خصوصیت داشت که هیچوقت مستقیم وارد بحث مذهبی نمیشد؛ اما به گونهای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب، خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند.
🔸 برای وحید، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ او هدفی داشت به گسترۀ تمامی عرصههای زندگی. گاهی برخی دوستانش از این گفتوگوها کلافه میشدند؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحید! اینکه شما در تاکسی حرف میزنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟» وحید گفت: «من یه چیزی میگم، اگه خدا در اون هدایت را قرار بده، خودش بیدار میشه و میره دنبالش.»
📚 از کتاب «فهم زمانه» | زندگی و روزگار #شهید_دکتر_عبدالحمید_دیالمه
✍ یعقوب توکلی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳ امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف...
🔻 شهید حسین پورجعفری، رئیسدفتر و همراه همیشگی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت: روزی در منطقهای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزند. خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت، بلند کردم که بالای دیوار بگذارم تا برای دوربین استتار باشد. همین که بلوک را بالا گذاشتم، تکتیرانداز بلوک را طوری زد که تکهتکه شد و روی سروصورت ما ریخت. حاجی کمی فاصله گرفت. دوباره خواست با دوربین اطراف را دید بزند که اینبار گلولهای کنار گوشش روی دیوار نشست. خلاصه شناسایی بهخیر گذشت. بعد از شناسایی برای تجدید وضو داخل خانهای شدیم. احساس کردم اوضاع اصلاً مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همان خانه منفجر شد و حدود ۱۷ نفر به شهادت رسیدند. بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: «حسین! امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف... ».
📚 برگرفته از کتاب «اخلاق و معنویت در مکتب شهید سلیمانی»
👤 به قلم جمعی از نویسندگان
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ ولایتپذیری تا پای جان!
🔻 بعد از عملیات خیبر، زمانی که جادۀ بغداد-بصره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقی ماند، حضرت امام(ره) اعلام
فرمودند که به هر قیمتی که شده باید جزایر حفظ شوند. من بلافاصله به شهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شهید باکری و
زین الدین در پد وسط و شهید همت در پد شرقی اطلاع دادم.
🔸 چاههای نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه،
گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن میبارید. شهید کاظمی در آن موقعیت، مقاومت بیسابقهای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی برگشت، سروصورتش
خاکی، سیاه و دودی بود و چند شبانهروز بود که نخوابیده بود. وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم، گفت: «وقتی
دستور امام(ره) را به من
گفتی، دیگر نفهمیدم چه شد. بچهها را جمع کردم و گفتم که اینجا کربلاست، الآن هم عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را
حفظ کنیم.»
📢 راوی: محسن رضایی
📚 برگرفته از کتاب «پرواز در پرواز» | زندگینامه سردار رشید اسلام #شهید_احمد_کاظمی
📖 ص ۹
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
پ.ن: سردار احمد کاظمی در دیماه ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای «داسو فالکن ۲۰» در نزدیکی ارومیه، به همراه شماری از فرماندهان سپاه، در ایام عرفه به شهادت رسید.
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم!
🔻 بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج میداد. مثلا شبها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه مطالعه میکرد. به ما هم توصیه میکرد: «دوست دارم صبحها ورزش کنید و همهٔ کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقتتون را هدر ندید». اما هیچگاه وادارمان نمیکرد مثل خودش باشیم.
🔸 روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم میدید. بیشتر، اخبار و تحلیلهای سیاسی را دنبال میکرد و بعضی سریالهایی مثل امام علی علیه السلام و مردان آنجلس. حسرت به دلم مانده بود یک بار بیاید و همپای ما بنشیند فیلم و سریالی نگاه کند. یک بار خیلی اصرارش کردم و قربانصدقهاش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمیخوام ناراحتتون کنم. اما وقتی پای تلویزیون مینشینم انگار وقتم داره تلف میشه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمیتونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. میشه من برم؟». معذرتخواهی کرد و رفت به اتاقش.
🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر #شهید_علی_صیاد_شیرازی
📚 از کتاب «خدا میخواست زنده بمانی»
✍ فاطمه غفاری
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳️ با اینکه فرمانده بود...
1⃣ با اینکه فرمانده بود، اما همیشه با بچهها محشور و با آنها سر یک سفره مینشست. بارها دیدم که به پاسبخش میگفت برای من هم پست بگذار. نوبتش که میشد، یک اسلحه برمیداشت و میرفت پست میداد. این که من فرمانده هستم و باید فرماندهیام را بکنم، از این خبرها نبود.
2⃣ پابهپای بچهها کار میکرد. زمانی که در قسمت غربی خرمشهر در کوی آریا مستقر بودیم، یک کامیون سیمان برای سنگرسازی آمد. آن روز اکثر بچهها روزه بودند. محمد بچهها را برای کمک صدا زد. هفت، هشت نفر از بچهها جمع شدند. خودش هم با بچهها تمام گونیهای سیمان پنجاه کیلویی را از کامیون خالی کرد.
📚 از کتاب #جهان_آرا | جستارهایی از زندگی و خاطرات #شهید_سیدمحمدعلی_جهانآرا
📖 ص ۱۳۳
🎙 راوی: یکی از همرزمان شهید
✍ نویسنده: علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✳ چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #محرم #امام_حسین
🌺ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯