eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
61 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 قسمت اول: غریبه   به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را  . . . کیفش را باز کرد و موبایلش را بیرون آورد، داشت از  سنگ قبر عکس می انداخت که با شنیدن صدای بمی موبایل از دستش افتاد: _چیکارمیکنی خانم؟ +ببخشید من فقط داشتم... -دیدم داری عکس میگیری واسه چی؟ + شعرِ...قشنگیه خواستم داشته باشمش...اگه ناراحت شدین عکسی که گرفتم پاک میکنم مرد جوان چند قدم جلو آمد و کنار دختر قرار گرفت و گفت: -نه مسئله ای نیست...اون شعر... از کتابی بود که خودش بهم داد... روز اول! +ببخشید -نه شما ببخشید من این روزا حال خوشی ندارم +هیچکس اینجا حال خوشی نداره -آره درسته فقط عادت ندارم وسط هفته کسی رو اینجا ببینم. شما او... +اومده بودم کنار شیر آب این بطریا رو  پر کنم بعد شعرِ روی این قبر توجهمو جلب کرد...نمی خواستم... -میشه یکی از این بطریا رو قرض بگیرم؟...برای شستن قبر همسرم +بله...خدا رحمتشون کنه -مگه شما میدونی؟...میشناختیش؟ +نه، چی رو؟ -اینکه همسرم باردار بود، آخه گفتی خدا رحمتشون کنه! +وای...نه...متاسفم...من صرفا از جهت احترام اینطوری گفتم دختر چادرش را جمع کرد و یک بطری را از زیر شیر آب برداشت و دومی را زیر شیر آب گذاشت بعد رو به مرد جوان گفت: +پر که شد برش دارید -ممنون، ببخشید اگه ترسوندمت +خداحافظ -یه دقیقه صبر کنید خانم...گوشیت، زمین افتاده بود +بله یادم رفت ممنون -شماهم کسی رو اینجا داری؟ +بله پدرم همین قطعه جلوییه -اون قطعه که...قطعه شهداست! +بله...بازم تسلیت میگم ان شاالله غم آخرتون باشه، با اجازه -تشکر، خداحافظ ناگاه صدای گرفته ای از پشت سرشان بلند شد: آقای کوروش مغربی؟ دختر و مرد جوان هر دو به طرف عقب برگشتند. یک سرباز کم سن و سال همراه پلیس میانسالی در ده قدمی شان ایستاده بودند... ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم✍؛ بانو سین. کاف. غفاری 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
🌱گفت: "خدا چشم را الکی که نیافریده، داده تا نگاه کنیم..." 🌱گفتم: "پس منظورت این است که را الکی آفریده؟" 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠یک زمانی، وقتی مردان، زن جوان باوقار می‎دیدند، با احترام سرشان را پایین می‎انداختند... 🔥حالا اما اوضاع خیلی فرق می‎کند... اگر چشمت را پایین بیاندازی، حواست به کار خودت باشد، عقب مانده‏ای!!! جنبه نداری!!! 📛پیشرفت یعنی اینکه به زن خوب خوب نگاه کنی... با هم بگویید و بخندید و صفحه‏اش را هم دنبال کنی و فیلم‏های شخصی‏اش را هم لایک کنی و البته هیچ طورت هم نشود!!! و افتخار هم کنی که من چقدر پیشرفته هستم که همه چیز می‎بینم و هیچ‎طوری هم نمی‌شوم!!!. 🙄 ♨️بعد خود شما، که آدم پیشرفته‎ای هستی، یک مرتبه دادت درمی‎آید که 🔸چرا ‎ها اینطور شده است؟... 🔸چرا زیاد است؟... 🔸چرا زیاد است؟... 🔸چرا مردم چرت و پرت نگاه می‎کنند؟... 🔸چرا دو میلیون نفر طرفدار فلانی‎اند؟... 🔸چرا زیاد است؟... چرا؟... چرا؟... 🔸همش تقصیر شما آخوندهاست!!! 😡 📌خب عزیز من این چیزها، مقداریش برمی‎گردد به سوغاتی‎های ! ⚠️یک مقداری برمی‎گردد که تو دیگر کلاً هیچ‎طورت نمی‌شود! ✍️ حجت الاسلام صدرالساداتی 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
🍀جواني به نام "اِبنِ سِيرِين" كه در يك دكان بزازي، شاگردي مي‌كرد، مورد طمع زني هوسباز قرار گرفت. 🍀آن زن براي رسيدن به خواهش شيطاني ‌خود نقشه‌اي ريخت. روزي به دكان بزازي رفت و پارچه‌هاي زيادي خريد و به صاحب دكان گفت: "اگر ممكن است، اجازه بدهيد شاگرد شما مرا در حمل پارچه‌ها كمك كند". 🍀ابن سيرين پارچه‌ها را برداشت و به خانه زن رفت. زن ماجراي عشق خود را نسبت به او بازگو كرد و گفت: "اكنون هيچ محدوديتي براي تو وجود ندارد!" 🍀ابن سيرين در آغاز تحريك شد، اما لحظه‌اي انديشيد. نخست ‌در اين جهان را به ياد آورد و سپس ‎هاي سخت قيامت و ديگر اينكه از نعمت‌هاي بي‌كران بهشتي بي‎بهره مي‎شود و از همه غمناك‌تر، از او ناخشنود مي‌گردد. 🍀اين انديشه‌ها سبب گرديد تا خود را نگه‌ دارد و زن را نیز پند و اندرز داد. اما زن او را تهديد كرد كه اگر به خواسته من تن ندهي، با داد و فرياد همسايه‌ها را خبر مي‌كنم و به آنها مي‌گويم تو قصد بدي نسبت به من داشته‌اي! 🍀ابن سيرين كه خود را در يك دام خطرناك مي‌ديد، نقشه‌اي به ذهنش رسيد. سپس اظهار تمایل كرد و اجازه خواست که به دستشويي برود. 🍀او در دستشویی لباسش را با اندکی نجاست آلوده كرد و با همان حال به نزد زن بازگشت! زن با ديدن ‌اين صحنه از او بدش آمد و او را از خانه‌اش كرد. 🌸پس از ‌اين جريان بود كه خداوند به ابن‎سيرين علم تعبير خواب بخشيد و سپس يكي از و مشهور عصر خود شد. 📚برگرفته از داستان ابن سيرين در الكني و الالقاب، ج1، ص308 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌پیشنهاد میکنم روزتان را با شعری درباره حضرت زهرا آغاز کنید حتما ببینید👌 خیلی زیباست 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
🍃یا_فاطمه‌الزهرا🍃 انبیا هر یڪ گروهے را شفاعٺ مےڪنند انبیا را یڪ بہ یڪ زهرا شفاعٺ مےڪند نور زهرا ابتدائا خلق عالم ڪرده اسٺ عاقبٺ هم نور او روزے قیامٺ مےڪند 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
بنام حضرت عشق
🌷 هنگامی که ...و.....هماهنگ شدند تا را از سلام الله علیها باز دارند و خبر این موضوع به آن بانورسید 🌷🍃 سربند خویش را بر سر و (صورتش )استوار بست و خود را در چادر (بالاپوش ) خویش پوشاند و با همراهی گروهی از بستگان و بانوان خویشاوندش روی به مسجد آورد 💚 جامه آن حضرت چنان بلند بود که هنگام حرکت سراپای پیکر شریفش را پوشیده داشت 🌹 راه رفتن آن بانو همانند راه رفتن پدرش صلی الله علیه وآله بود!🌹 حضرت زهرا بر ابوبکر وارد شد درحالی که وی در جمع مهاجر و انصار و سایر مردم بود . پس پرده ای میان مردم و آن حضرت آویخته شد و آن نشست . 🍃🌷 آنگاه چنان نالید که براثر آن همگان گریستند و مجلس پرخروش و منقلب شد 🌷🍃 سپس اندکی درنگ نمود تا آنگاه که صدای گریه مردم فرو خفته و هیجانشان آرام گرفت با ستایش خداوند و ستودن او و درود بر صلی الله علیه وآله سخن را آغاز کرد ✅ مردم دیگر بار گریستند و چون آرام شدند آن گرامی سخن خود را پی گرفت و فرمود 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 1
🍃🌷فرازهایی از 🌹حضرت زهرا(سلام الله علیها) 🍃🌷 🍃🌷 قسمت اول 🌹حمد برای خداست به پاس نعمت‌هایی که عطا فرمود،و سپاس نیز برای اوست نسبت به هر چه (که ) الهام نمود (و آموخت ) وستایش و تمجید زیبنده او ، بدانچه که پیشاپیش بخشیده است : از انواع نعمت‌هایی که آغاز عطا فرمود ،و فراگیری مواهبی که به سوی آفریدگان ارزانی داشته و نیکیهایی که (پیاپی ) بذل نموده است 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 2
🌷🍃 فرازی از 🌹🍃خانم حضرت زهرا سلام الله علیها 🌷🍃 🌷🍃قسمت دوم 🌷 شمار نعمتهایش بیش از آن است که به شماره آید و گستره و دامنه اش از دسترس جبران و تکافو دور است 🌷🍃همچنان که بی پایان و نهایت آنها را نیز نتوان دریافت او برای افزایش و پیوستگی نعمتهایش مردم را به شکر آنها فراخواند 🍃🌷🍃 و از آفریدگانش به پاس فراوانی و بزرگی نعمتهایش ستایش خواست و با فراخواندن آنان به نظایر آن نعمتها ، خویش را دو چندان فرمود 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 3
🍃🌷 فرازی از 💌 ❤️ حضرت زهرا سلام الله علیهم 🍃🌷 🍃🌷 قسمت سوم 🍃🌷و گواهی میدهم که معبودی جز نیست هم او که یگانه است و برایش هیچ انباز و همتایی نداشت 🌷 این سخنی است که درون مایه آن « اخلاص » نهاده شده و دلها به مفهوم آن پیوسته , 🌷🌷 و ( ) حقیقت آن را در گستره اندیشه ، روشنی ( ونمود ) بخشیده است 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 4
✅ ادامه دارد....