eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
58 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
بازداشت کلاهبردار زن یک تریلیونی! رئیس پلیس پیشگیری تهران: 🔹خانمی با جعل اسناد مالکیت چند قطعه زمین، آنها را به ۶ خریدار فروخته و به مدت ۹ سال متواری شده بود. 🔹متهم پیش از دستگیری نیز درصدد انجام کلاهبرداری مشابه دیگری به همین شیوه بود. 🔹کارشناسان ارزش فعلی اموال کلاهبرداری شده را یک تریلیون ریال اعلام کردند BASIJNEWS.IR 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
خانم شهیندخت مولاوردی؛ معاون سابق ریاست جمهوری در امور زنان که چندی پیش انتشار پوستر همجنس‌بازان در کانال شخصی او خبرساز شده بود؛ به جرم در اختیار قرار دادن اسناد طبقه بندی شده جهت فعالیت تبلیغی علیه نظام به دو سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شد! ان شاء الله که مسئولیت در جمهوری اسلامی برای افراد؛ فرصتی برای خدمت به این مردم مظلوم باشه؛ والا فعالیت تبلیغی علیه این مردم رو که دشمن داره انجام میده ... کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات 👇👇👇👇👇 @mobahesegroup @mobahesegroup
🔴 💠هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانسته‌اید بخشی از خواسته‌های را محقق کنید؟ از او بخواهید صادقانه رفتارهای و شما را بگوید. 💠 و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب شود. انتقاد‌پذیری، شما را نزد همسرتان و تو دل برو می‌کند. 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
🚨 💠 از همسر رهبر انقلاب سوال شد آیا همسرتان در خانه به شما كمك می‌كنند؟ در جواب گفتند: در حال حاضر نه ایشان چنین فرصتی دارند و نه از ایشان چنین انتظاری داریم. اما یك بسیار پسندیده‌ای كه ایشان دارند و می‌تواند نمونه و سرمشقی برای دیگران باشد این است كه زمانی كه ایشان در منزل هستند، اگرچه معمولاً از كار روزانه می‌باشند اما سعی دارند تا جوّ خانه را از مشكلات محیط كارشان به دور نگه دارند. 📙 مجله خانوادگی محجوبه، ترجمه خانم مالکی، مصاحبه سال ۱۳۷۲ 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
❓سلبریتی ها به چه قیمتی به شهرت می رسن؟ ⚜یک عده افراد به دلیل محبوبیت بازیگران در بین مردم میان وارد حرفه بازیگری میشن و سعی می کنن در مدت کوتاهی شهرت و محبوبیت به دست بیارن ❎اونها برای به دست آوردن شهرت دست به هرکاری میزنن.بعضی ها گفتن صدا و سیما این افراد رو بزرگ کرد؛ درحالیکه بازیگران زیادی در قاب تلویزیون میان و میرن ولی کمتر کسی از اونها در مدت کوتاهی مشهور میشه 🔻سلبریتی ها تبدیل شدن به افرادی که زندگی خودشون رو بازیچه ای قرار دادن برای کسب شهرت.به طور ناگهانی خبر از یک ازدواج نامتعارف میدن و از این طریق مردم رو به دنبال خودشون می کشونن تا سر از کارشون دربیارن 💕عاشقانه های دونفری شون رو به رخ مردم می کشن و با جملات خاص و رفتارهای عجیب حاشیه سازی می کنن و بعد از مدت خیلی کوتاهی خبر از اتمام رابطه و جدایی شون رو منتشر می کنن و باز مردم رو برای سرک کشیدن در زندگیشون دعوت می کنن 💔اخیرا فاز روشنفکری اینه که دو طرف که تا دیروز پست های عاشقونه شون رو منتشر می کردن یکباره اعلام می کنن که دیگه نمی تونن با هم ادامه بدن و برای همدیگه آرزوی موفقیت می کنن 💘اما ماجرا با اینجا ختم نمیشه و به سرعت وارد رابطه جدیدی میشن و باز از طریق حاشیه سازی و بروز حرکاتی طرفدارانشون رو به کنجکاوی در مورد رابطه جدیدشون وامیدارن 📌این یعنی کمک کردن به دشمن برای متزلزل کردن خانواده و ترویج روابط آزاد و ناپایدار.مراقب فرزندانمان باشیم فریب سلبریتی های را نخورند 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
باعرض سلام . به اراتمندان شهداوادامه دهنده گان راه شهدا این لینک بنر مجازی ختم قرآن هدیه به روح شهیدمحمد حسین حدادیان می باشد . ♡ لطف نشر دهید . با تشکر http://iporse.ir/6003912
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#ابوحلما💔 قسمت سوم: خواستگاری +ولی تو همیشه میگی به بابا افتخار میکنی خودت گفتی کارِ پاسدار، پاسدار
💔 قسمت چهارم: آخرین بار مادر حلما سینی چای را آورد و روی میز گذاشت همان موقع زنگِ در دوباره به صدا درآمد. مادر حلما به طرف آیفون رفت و بعد از لحظه ای گفت: داییه حلماساداته این را گفت و دکمه آیفون را زد. بلافاصله در بازشد و مردچاق و سفید رویی با کت و شلوار مشکی وارد شد. و از همان جلوی ایوان شروع کرد با صدای بلند سلام و احوال پرسی با مهمانها: سلام حاج حسین گل ...به آقا محمد حدودا ده  بیست دقیقه ای گذشته بود که دایی حلما  گفت: آبجی دیگه به عروس خانمو نمیگی بیاد؟ این آقا محمد جز سلام هیچی نگفته از اول مجلس تاحالا ها منتظر.... مادرحلما لبخندی زد و باعجله گفت: چرا ‌الان باشه داداش بعد به طرف راهروی کوتاه و باریکی که کنار آشپزخانه بود رفت و بعد از در زدن وارد اتاق انتهای راهرو شد. در را که باز کرد بی اختیار چشم هایش درخشید و لبخند زد. حلما روسری صورتی حریرش را جلوی آیینه مرتب کرد و بعد درحالی که به طرف مادرش می چرخید، پرسید:چطورم؟ و درمقابل سکوت مادرش، دوباره پرسید: چطور شدم؟ میگم بد نیست از سر تا پا صورتی پوشیدم؟ شبیه دختربچه ها نیست؟ بهم میاد این روسریه یا عوضش کنم؟ میگم آقای رسولی رو کدوم مبل  نشسته؟ ماماااان! مادرش آرام چانه ظریف حلما را نوازش کرد و گفت: تو هرچی بپوشی خوشکلی، حالا بیا بریم منتظرتن حلما لبخندی زد و گفت: نگفتی آقای رسولی رو کدوم مبل نشسته -کدوم شون آقای رسولی پدر یا پسر؟ +اذیت نکن مامان -درو که باز کنی دقیقا روبه روته +مامااااان من گفتم رو اون مبل آخریه بشونش که وارد میشم اوضاع زیرنظرم باشه نه اینکه تا میام بیرون باهاش چشم تو چشم بشم! -خودش اومد اونجا نشست بهش بگم پاشو برو ته بشین؟ چادرتو بپوش بیا دیگه داییتم اومده +مامانی....میگم -استرس نداشته باش مگه بار اوله تو این خونه خواستگار میاد؟ یا دفعه اوله این آقا محمدو میبینی؟ خوبه چهار دفعه اومدن و رفتن ها! اصلا با من بیا الان بریم +نه تو برو من زود میام...زود میام دیگه مامان جون برو مادرش که بیرون رفت. چادر سفیدش را سرش زد و نفس عمیقی کشید بعد زیر لب "بسم الله الرحمن الرحیم" گفت و از اتاق بیرون رفت. نگاهش را عمدا به زمین دوخته بود، به ابتدای راهرو که رسید سلام کرد. همه پیش پایش بلند شدند و سلام کردند. دایی اش میخواست با شیطنت چیزی بگوید که با اشاره مادرش ساکت ماند. در عوض دست حلما را کشید و روی مبل تک نفره کنار مبلی که محمد نشسته بود، نشاند. بعد بلند شد و از ظرف بلور میوه تعارف کرد. ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم✍؛ بانو سین. کاف. غفاری 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#ابوحلما💔 قسمت چهارم: آخرین بار مادر حلما سینی چای را آورد و روی میز گذاشت همان موقع زنگِ در دوباره
💔 قسمت پنجم: تصمیم حلما نگاهش را روی زمین چرخاند و بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد. امتداد چشم های سیاهش به نگاه عمیقِ محمد که رسید، آیینه درخشان نگاهشان  به هم برخورد کرد و انگار قامت قلبهایشان به یکباره فروریخت که چشم هایشان دوباره مبهوت زمین شد. حاج حسین بشقاب میوه را روی میز گذاشت و رو به مادر و دایی حلما گفت: اگه اجازه بدید پسرم و دختر خانمتون  مثل جلسه قبل یه صحبتی هم داشته باشن. دایی نگاهی به مادر انداخت و مادر رو به نگاه پر اشتیاق حلما، گفت: مامان جان اگه موافق باشی چند دقیقه ای حرف بزنید. حلما بعد از مکث کوتاهی گفت: چشم و بعد از محمد بلند شد و هردو به طرف اتاق حلما رفتند. به اتاق که رسیدند، محمد ایستاد و گفت: اول شما بفرمایید. حلما با قدم های آهسته  وارد اتاق شد و روی فرش فیروزه ای اتاقش نشست. محمد هم با مقداری فاصله روبرویش نشست و سرش را پایین انداخت. بعد از چند لحظه حلما سکوت را اینطور شکست: +میشه یه چیزی بپرسم؟ -بله...بفرمایید +هدف تون از ازدواج چیه؟ -جلسه پیش هم گفتم که... +بله گفتین عمل به سنت پیامبر(ص)، درسته ولی این جواب خیلی کلیه یعنی شما جواب همه سوالامو کلی گفتین -بسم الله الرحمن الرحیم، ساده ترین شکلی که میتونم بگم همینه که خدای بخشنده و مهربونی که الان از اول جلسه اسمشو آوردم از ما خواسته سالم و پاک زندگی کنیم منم همینو میخوام...همینکه یه زندگی پاک و شاد داشته باشم و فکر میکنم ازدواج بزرگترین قدم برای داشتن چنین زندگی خوبیه البته اگه انتخاب آدم درست باشه +چرا فکر کردین ...یعنی چطور شد که ...برای چی بنظرتون من میتونم کسی باشم که باهاش زندگی خوبی... -من معیارای مختلفی داشتم اما در درجه اول در وجود خود شما دو خصوصیت بود که ... ببینید سادات خانم ...حیا و اخلاق خوب شما برای من خیلی مهمه و البته از نظر ظاهری هم... م... +آقای رسولی -بله +من دختر شهیدم -این برای من افتخاره سادات خانم +منظورم اینه که...من... با خیلی از دخترا فرق دارم. از وقتی چشم باز کردم پدرم نبوده! نه مثل دخترای شهدای دیگه...همیشه بابام...شما میدونستید پدرم جانباز بوده... -بله اینم می دون... +اینم میدونستید که پدرم جانباز اعصاب و روان بود؟...بابام تا همین پنج سال پیش زنده بود ولی من فقط از پشت شیشه اجازه داشتم ببینمش. یا وقتی خواب بود...هیچ وقت نشد یه دل سیر باهاش حرف بزنم.این اواخر اونقدر حالش بد بود که کوچیکترین صدا و حتی بوی عطری باعث میشد تشنج عصبی داشته باشه مدام ... مدام یاد اتاق شکنجه بعثیا می افتاد... -خواهش میکنم گریه نکنید من درک میکنم...من میدونستم سادات خانم ولی حرفی نزدم چون تا به امروز خودتون چیزی درموردش نگفتید +من...روحیه حساسی دارم یه طبع لطیف و شکننده فراتر از هر دختر دیگه غصه ها و حسرتام بیشتر از هر دختر دل نازک دیگه است. پس مردی که میخوام بهش تکیه کنم باید محکم تر از خیلیای دیگه باشه -ان شاالله همه توانمو به کار میگیرم اونی باشم که شما میخوایید +ان شاالله... حلما این را که گفت انگار تازه به خودش آمد. طوری که بخواهد حرف را عوض کند پرسید: +راستی شما از کجا درمورد پدرم میدونستید؟ تحقیق ... -بابام تو عملیات آخری که پدرتون اسیر شد شرکت داشت...جزء نیروهای اطلاعات عملیات سپاه رفته بود برای شناسایی... +پس چرا پدرتون تا حالا چیزی نگفتن؟ -بابام اکثر اوقات از روزایی که جبهه بوده حرف نمیزنه، حتی ازم خواسته در مورد  ترکشایی که تو سرشه چیزی نگم بهتون +شماهم که نگفتین و خنده هردوشان درهم تلفیق شد. دایی حلما ضربه ای به درِ بازِ اتاق زد و پرسید: مبارکه؟ و در مقابل سکوت آمیخته به لبخند هر دو شان، بلند گفت: مبارکه! ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️ به قلم✍؛ بانو سین. کاف. غفاری 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ غرب یعنی جایی که بیش از ۵۰ درصد از جمعیتش یا بی‌خانواده هستند یعنی تنها زندگی می‌کنند یا دارای خانواده‌های تک‌والدینی و تک فرزندی هستند. ⭕️ سال‌هاست با رسانه‌های فارسی زبانش خانواده ایرانی را تخریب می‌کند، و این‌بار به سراغ مادر رکن اصلی نهاد خانواده رفته. 🌸 @hejabuni 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊? اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کم نخواه.mp3
3.41M
🔹کم نخواه 🔸اگر کسی از حضرت زهرا سلام الله علیها کم بگیره، خیلی تنبل هست‼️ 🎙حجت الاسلام عالی 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
من و دخترم 🔹اگه دختر دارید باید مراقب باشید چه پیغامی از شما درباره ظاهرش می‌گیره. 🔸با حجم بالای کارتون‌های پرنسسی، تبلیغات زیبایی و ظاهرهای زیبای فریبنده امروزی، مراقب باشید شما درباره خودتون و بقیه چه قضاوتی می‌کنید. 🔹اگه درباره چاقی، لاغری، چهره‌تون و ... نگرانی دارید اون رو ابراز نکنید اگه شما ظاهر خودتون رو دوست نداشته باشید، دخترتون حرمت نفس پایین‌تری خواهد داشت. 🔸 مقابل فرزندتون مرتب خودتون رو وزن نکنید. موقع لباس پوشیدن مدام از چاقی خودتون ابراز نگرانی نکنید. 🔹 بهش نگید چاق شدی زیاد نخور، ببین دنده‌هات بیرون زده باید بیشتر غذا بخوری، وزنش رو مرتب چک نکنید. براش رژیم سخت نگیرید مگر با دستور پزشک. 🔸 اگر فرزندتون ببینه شما خودتون و اون رو همون طوری که هست دوست دارید، یاد می‌گیره خودش رو هم دوست داشته باشه. 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
چادرى بودن، بر عكس فكر مردم افتخاره✌️ چادر كه سرم ميكنم برق تحسينو تو چشماى قشنگ پدرم ميبينم 📎قرار نيس چون چادر سرت ميكنى شلوار لوله تفنگى بپوشى يا با تيشرت بياى و ساق دست دستت نكنى 📎قرار نيس آرايش كنى و بوى عطرت تا سر خيابون بره 📎قرار نيس وسط خيابون و در بيارى 📎يه لباسي هم بپوشى كه اگه چادر نداشته باشى توجه جلب نكنه ولى اين چادر كه مياد روش تورو جذاب تر كنه ⛔️ اگه قبول كردى چادر سرت كنى 🌸 يعنى بهش رسيدى 🌸 يعنى نميخواى بى حرمتش كنى 🌸 يعنى نميخواى مادر(س) خجالت زده كنى 🌸 يعنى تا جون تو بدنت هس از سرت نميوفته 🌸 يعنى براى خيابونت جداس واسه مهمونى جدا اين يعنى مهمونى كه ميرى يهو شوهر خاله و شوهر عمه و پسراى فاميل محرم نميشن بهت ❌اگه ميتونى حرمتشو حفظ كنى سرت كن وگرنه چادر بدون عفت و حيا حق الناسه چون دارى همه ى چادرى هاى پاك و زير سوال ميبرى❌ 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#ابوحلما💔 قسمت پنجم: تصمیم حلما نگاهش را روی زمین چرخاند و بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد. امتدا
💔 قسمت ششم: انتخاب  میگم خانم رسولی، آخر هفته بله برون شد دیگه؟...متوجهم ولی خدمت تون که گفته بودم پسر کوچیکم سربازه نمیشه که بله برونِ تنها خواهرش نباشه!...  پس جمعه صبح ان شاالله، سلام برسونید...خداحافظ مادر حلما تلفن را قطع کرد و رو به حلما که سرش را به گوشی تلفن چسبانده بود گفت: کله تو ببر اونورتر خب نفهمیدم چی گفتم اِ... حلما  سری تکان داد و خودش را کمی عقب کشید و همانطور که سعی داشت ذوقش را پنهان کند، پرسید: + ساعت چند میان؟ -بعد نماز مغرب +ان شاالله -چه هولم هست دخترم +مامانییییییی -بلهههههه +به نظرررررت -پسر خوبیه +صبرکن ببین چی میخوام بگم بعدش... -ها چی میخوای بگی؟... همینو میخواستی بپرسی دیگه، محمد پسر خوبیه عمو هاتم گفتن هرجا تحقیق کردیم به ادب و صبر معروفه این پسر +آقای رسولی دیروز گفتش که بریم گلزار سر مزار بابا ازش اجازه بگیریم -خب؟ +اجازه میدی برم؟ -به دایی میگم فردا صبح سر راه کارش  برسوندت گلزار +پس عصر که زنگ میزنه خونه بهش بگم فردا صبح میام -آره +مامانی راستی باید بریم برا بله برون روسری و بلوز بخرم -باز خوبه هر بار با تغییر سِت لباست، چادرتو عوض نمی کنی وگرنه باید با خیاطی مهناز خانم قرارداد می بستیم +مامان جونم -دیگه چیه +عاشقتم -عاشق که هستی حالا مطمئنی عاشق منی؟ +مامانییییییییی از شیطونی زدی رو دست من ها! -قربونت برم الهی +خدا نکنه (فردای آن روز ساعت۸صبح_گلزار شهدای تهران) +سلام -سلام سادات خانم +چرا زحمت کشیدین -راستش این  دسته گل بزرگو من نخریدم +روش یه کارته؟! -اجازه بدین برش دارم....نوشته:  زندگی مان را به شهدا مدیونیم...از طرف... کوروش! +شما دیدین کی این دسته گل رو آورد؟ -نه وقتی رسیدم کنار مزار پدرتون بود.... سادات خانم....قبل از اینکه بیایید با پدرتون صبحت کردم، راستش حس خیلی عجیبیه انگار که الان اینجاست +همیشه هست... ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️ به قلم✍؛ بانو سین. کاف. غفاری 💞 🆔 @Negah_madar ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲