eitaa logo
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
278 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
766 ویدیو
51 فایل
--کانال رسمی متولد بهار ۱۳۷۲🌿 پیوسته به سیدالشهدا بهار ۱۳۹۵🕊️ :/ آرمان ما تشکیل جامعه انقلابی و مهدوی است! •سایت‌جهت‌آشنایی↓ http://shahiddaneshgar.ir •صفحه اینستاگرامی↓ @maktab.abbasdanshgar.ir •جهـت ارتبـاطات بیشـتر↓ @mohammadmahdi1996 @Y_akhoondi
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5800769373845066407.mp3
3.69M
-یه‌جوری آرومم کن آقا منم دل دارم میدونی که با دوریت همیشه مشکل‌ دارم..❤️‍🩹 🎤-مجتبی‌رمضانی-
هر وقت دلت گرفت بگو: 「یا عباس، نَحنُ بحِماک..」 ای عباس ما در پناه تو هستیم! -ماه‌بنی‌هاشم-🌙
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
شب هشتم محرم الحرام السلام‌علیک یا علی ابن‌الحسین🥀🖐🏻 بخوانیم گوشه ای از زندگینامه ی حضرت علی اکبر☝
شب نهم محرم الحرام السلام‌علیک یا عباس ابن علی🥀🖐🏻 بخوانیم گوشه ای از زندگینامه ی قمر منیر بنی هاشم☝️🏻🖤 ✓مجموعه‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ ╭━━━⊰•°🥀°•⊱━━━╮ @maktababbasdanshgar ‌‌╰━━━⊰•°🖤°•⊱━━━╯
-میگفت.. گریه بر مصائب اهل بیت(ع) و به خصوص سیدالشهدا(ع) شاید از آن قبیل مستحباتی باشد که افضل از آن نیست. بنده خیال میکنم فضیلت گریه بر سید الشهدا(ع) بالاتر از نماز شب است. -آیت‌الله‌بهجت-
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۲۴۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم یزدانی : مس
۲۴۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم مولایی، استان سمنان : برای پست کردن یک نامه به ادارۀ پست شعبۀ شهرک تعاون سمنان رفتم. ساختمان پست با ساختمان ستاد کنگرۀ سه‌هزار شهید استان سمنان کنار هم است. در محوطۀ حیاط آن ساختمان ستاد کنگره‌‌ اطلاعیه‌ای دیدم نوشته بود رونمایی از کتاب این مرد پایان ندارد از سردار شهید سلیمانی و کتاب آخرین نماز در حلب از شهید عباس دانشگر. در همان حال، صوت قرآن به گوشم رسید. با خودم گفتم: چرا زودتر خبردار نشدم؟ به داخل شعبۀ پست رفتم. به آقایی که مسئول پست بود، گفتم: «امروز رونمایی از کتاب شهید عباس دانشگره؟» گفت: «بله.» وقتی حسرت و ناراحتی من را دید، گفت: «مگه شما شهید دانشگر رو می‌‌شناسید؟» گفتم: «بله. تمام اتاق من پره از عکس‌های مختلف شهید.» گفت: «چرا زودتر نیامدی؟» گفتم: «بی‌‌اطلاع بودم!» همین‌طور که داشتم آدرس را روی پاکت می‌‌نوشتم، توی دلم با عباس درددل می‌‌کردم. می‌گفتم: «باشه عباس! یعنی من این‌قدر بد بودم که نتونستم بیام داخل مراسم.» غم و اندوه در چهره‌‌ام سایه انداخته بود. تو حال خودم بودم. مسئول پست گفت: «صبر کن ببینم می‌‌تونم برات کاری کنم.» یک مرتبه دیدم یکی از مسئولین مراسم رونمایی نزدم آمد و با گرمی احوال‌پرسی کرد. گفت: «رونمایی عمومی نیست، ولی اشکال نداره. شما می‌‌تونید وارد بشید.» از خوشحالی در پوستم نمی‌‌گنجیدم. وارد مراسم شدم. دیدم برخی مسئولین اجرایی استان و شهرستان سمنان در صندلی جلو نشسته‌‌اند. من هم در وسط‌‌های مجلس یک صندلی جا بود نشستم. مجری مراسم در رابطه با تهیه کتاب آخرین نماز در حلب می‌‌گفت. به کیف پول نگاه کردم، دیدم پول کافی ندارم. بعد همین‌طور که چشم دوخته بودم به عکس عباس، گفتم: «عباس‌جان، تو که می‌‌دونی پول همراهم نیست!» یک‌مرتبه دیدم آقایی برگشت گفت: «خانم، این کتاب برای شماست.» با تعجب دیدم کتاب آخرین نماز در حلب مال شهید عباس است. چند دقیقه بعد، مجری در رابطه با تهیۀ کتاب این مرد پایان ندارد از سردار شهید سلیمانی داشت توضیح می‌‌داد. من باز توی دلم حسرت این را خوردم که نمی‌‌توانم این کتاب را تهیه کنم. دوباره آقایی آمد و گفت: «این هم برای شماست.» به پدر شهید یادداشت دادم و گفتم: «می‌‌تونم چند دقیقه‌‌ای صحبت کنم؟» او گفت: «با مجری هماهنگی می‌‌کنم.» یک‌مرتبه من را دعوت کردند پشت تریبون. رفتم خیلی کوتاه از آشنایی خودم با عباس گفتم. گویا مطلبی را که می‌‌خواستم بیان کنم، از قبل در وجودم نقش بسته بود و بدون لکنت زبان چند دقیقه‌‌ای صحبت کردم. عباس عزیز حرف دلم را شنید. چه شنیدنی! ...
🥀 ای وای از این قاب‌ها... 😔چه کسانی رو از دست دادیم... 🏴 گزارش تصویری از اولین شب مراسم عزاداری در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۳/۴/۲۲
فَاذْكُرُونِی ... بگو خدایا شکرت ... یهو دیدی خدا هم پای آرزوتو امضا کرد ... وَكَانَ اللَّـهُ شَاكِرًا عَلِيمًا... کار خدا که نشد نداره... 🌹
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۲۴۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم مولایی، است
۲۴۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم یوسف‌آبادی : مدتی بود که حالم خوب نبود. کارم شده بود گریه. آن زمان من زیاد در فکر شهدا نبودم. یک شب جوانی را در خواب دیدم که احساس کردم ایشان یک شهید است. در یک مکان خیلی نورانی با پیراهن سفید ایستاده بود و با لبخند رضایت من را نگاه می‌کرد. وقتی بیدار شدم، آرامش خاصی داشتم. یک روز در فضای مجازی سرگرم نگاه کردن عکس‌ها و فیلم‌ها بودم که خیلی اتفاقی عکسی را دیدم. اولش گفتم خدایا این چهره چقدر آشنا است. بعد، یقین کردم آن جوانی که در خواب دیدم همین ایشان است. تازه متوجه شدم که ایشان شهید شده است و نامش شهید عباس دانشگر است. آن لحظه دلم لرزید و اشکم درآمد. همان لحظه از خداوند متعال و ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) سپاسگزاری کردم. خدا خواست تا با یک شهید آشنا بشوم و او را الگوی زندگی خودم قرار بدهم. آرام‌آرام مسیر زندگی‌ام تغییر کرد و زمینه‌ای شد که من با شهدا بیشتر آشنا شوم و در مشکلات زندگی از آنان کمک بگیرم. ...
بارالــٰها... در این شب تو را به مهربانیت قسم دلهای گرفته را شاد و دست های نیازمند را بی نیاز گردان و قلبی نورانی، تنی سالم و زندگی آرام نصیبمان بگردان! 💫🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا