eitaa logo
مـکـْــتـَـبُ‌الشُـھـَدا'
740 دنبال‌کننده
162 عکس
87 ویدیو
1 فایل
- مقصد آسمان است ؛ از حوالی زمین باید جدا شد .
مشاهده در ایتا
دانلود
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسیر برداشت‌ های غلط خودمان نشویم ‌‌‌
مـکـْــتـَـبُ‌الشُـھـَدا'
. 🔰از بچگی یک خصوصیت اخلاقی‌ای که داشت، #حجب و #حیا و #غیرت بود. وقتی هنوز مدرسه نمی‌رفت، او را در ک
. دوره راهنمایی بود. سمت بیمه از فرمانداری مستقیم میری جلو، ته کوچه، مدرسه راهنمایی بود. سوار اتوبوس می‌شه که بیاد، یه دختر خانم میاد پیش عباس می‌شینه؛ هی میاد سمت عباس خودش رو نزدیک می‌کنه تا بشینه پیشش. عباسم هی می‌رفته سمت شیشه. می‌گه دیگه جا نبود. بعد دختره شمارش رو می‌نویسه و می‌ذاره رو پای عباس. دستش رو می‌ذاره روی پای عباس. عباس یهو عین برق‌گرفته‌ها داد می‌زنه و بلند می‌شه میگه آقای راننده نگه‌دار. راننده میگه چی شده این طوری داد می‌زنه؟ وسط خیابون می‌زنه روی ترمز. می‌گه می‌خوام پیاده شم. راننده هم چند تا حرف بهش می‌زنه که چرا داد زدی؟ بدو بدو اومد خونه؛ دویدنش خیلی قوی بود. به دو اومد خونه. دیدم داره نفس نفس می‌زنه.  اومد خونه نشست و بهش آب دادم خورد. گفتم چی‌شده عباس؟ چرا این طوری شدی؟ صورتش عین لبو شده بود.🥲 👤به نقل از مادر شهید عباس آبیاری محدثه نیشابوری Mashreghnews.ir
مـکـْــتـَـبُ‌الشُـھـَدا'
. دوره راهنمایی بود. سمت بیمه از فرمانداری مستقیم میری جلو، ته کوچه، مدرسه راهنمایی بود. سوار اتوبوس
. میتونست با قیافه خوبی که داره گناه و عشق و حال کنه ولی نه تنها سمت گناه نرفت،گناهم سمتش اومد ازش فرار کرد چهره ی زیبا امتحان خداست‌،موقعیت گناه امتحان خداست چه خوبه تو این امتحانا قبول بشیم و به مقام شهادت برسیم همه ی ما باید به این مقام برسیم♥️
. 🎊می خواست برای عروسیش کارت دعوت💌 بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج ) مسجد جمکران،یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه. قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش! گفته بود: چرا دعوت شما رو رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی😊 💐شهید مصطفی ردانی پور•.
مـکـْــتـَـبُ‌الشُـھـَدا'
. 🎊می خواست برای عروسیش کارت دعوت💌 بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشته بود برای امام رضا
. 🌸مراسم عروسی ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🌸گفتم: چهار صد نفر مهمان آمده، در حالی که برای دویست وپنجاه نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید. خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! 🌸آخر شب چهل نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد!🥺 💐شهید‌مصطفی‌ردانی‌پور
. 🌺 گاهی یڪ حـدیث یا جـمله ی قشنـگ ڪه پیدا می ڪرد ، با ماژیڪ می نوشت روی ڪاغذ و میـزد به دیـوار ... 🌺 بعد در موردش با هم حـرف میزدیم و هر چه ازش فهمیـده بودیم می گفتیـم . این جمله هم می ماند روی دیـوار و توی ذهنمـان ... 🕊
. یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ (برادر‌شهید)
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤بنظرم دیدن این کلیپ در ایام فاطمیه یه رزقه👌 از امشب خونه ما حرم شما مادر 💔 ‌‎‌
15.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. روضه ی کمتر دیده شده از حاج آقا قرائتی 😭😭 میدونی آدم از چی دلش می سوزه.🖤😭
. فوتبالش خیلی خیلی خوب بود.. یه روز تیم فوتبال محلشون با تیم فوتبال یه محله دیگه مسابقه داشت، یک بر صفر میوفتن عقب دقیقه آخر توپ میوفته رو پاش راحت میتونس توپو گل کنه و بازی مساوی بشه اما یهو مادرش صداش میزنه میگه: "مهدی بیا برو نون بگیر.." مهدی هم توپو ول میکنه و میره نون میگیره.. ♥️🕊
. 🔸نحوه ے برخوردبا جوانان.... یڪ جوان بنام دادیرقال را از گردان اخراج ڪرده بودند و داشت مے رفت دفتر قضایے. شهیدبرونسے همراه او رفت دفتر قضایے و گفت: آقا من این رو مےخوام ببرم. گفتند: این به درد شما نمےخوره آقاےبرونسے. گفت: شما چه ڪار دارید؟ من مےخوام ببرمش... همان دادیرقال شد فرمانده گروهان ویژه و مدتے بعد هم شهید شد.😍 بعد از شهادت دادیرقال، یڪ روز حاجے به فرمانده قبلے او گفت:شما این جوونها را نمے شناسین، یڪبار نمازش رو نمے خونه، ڪم محلے مے کنه، یا یه شوخے مے ڪنه، سریع اخراجش مے ڪنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه ڪسے براے ما ڪار ڪنه، همین جوونها هستن. 👤شهید عبدالحسین برونسی