eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠 💠💠 💠 "پسرم قاسم" -ششم 🌷محمد قاسم اسدی گندمانی 🌷پدر:عباس اسدی گندمانی فوق لیسانس مدیریت مربی قرآن 🌷مادر: فریبا جعفری ۱۲ امامی طلبه خانه‌دار شهر بروجن استان چهارمحال بختیاری 🌷محمد قاسم فرزند اول ماست. تیر ماه ۱۴۰۰ متولد شد. بعد از شهادت سردار من و همسرم تصمیم گرفتیم اگر خداوند فرزند پسری به ما عنایت کند اسم "حاج قاسم" را زنده نگه داریم این شد که تصمیم گرفتیم اسمش را محمد قاسم بگذاریم.اعضای خانواده هر دوی ما استقبال کردند. همه نام محمد قاسم را دوست داشتند و تحسین کردند... 🌷همسرم محمد قاسم را با صوت‌های ملایم قرآن می‌خواباند و برایش لالایی و شعرهای مذهبی می‌خواند. من هم گاهی برایش مداحی زمزمه می‌کنم. هر بار که اسمش را صدا می‌زنیم، می‌گویم: انشاالله سردار ما را شفاعت کند و دعاگوی تو باشد... 🌷برای من اخلاص و تواضع شهید سلیمانی سرمشق است. از خدا می‌خواهم محمد قاسم ما هم همین‌ها را در وجود خودش داشته باشد. وقتی بزرگ شد به او خواهیم گفت: "نام تو نام یک قهرمان است" قهرمانی که همه به وجودش افتخار می‌کنند. باید به خودت ببالی که نام کسی را داری که نه تنها ملت ایران بلکه جهان به او افتخار می‌کنند... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💠عارف شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضای گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ،شهادت، اسارت و زنده ماندن و دقیقاً همان شد... ✅ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم!✋ صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست . علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .» جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.» مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .» علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟» آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید . « باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...» سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید . بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !» علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.» مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟» علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .» ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .» علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.» محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا. مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.» نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد . علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .» دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !» ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد. مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !» علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.» نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.» همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد. « سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .» -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
~🕊 💌 هروقت‌می‌رفت‌گلزارشهدا قبور شهدا‌ رومی‌شست‌ و می‌گفت: من‌مزارشهدارو می‌شورم‌ به‌ امید اینکه‌ اونها هم‌ غبار از دلم‌ بشورند🌱 ❤️🕊 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💢 شهدای راه قدس در یک قاب -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی: ✅عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می‌شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می‌شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می‌افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می‌گذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمالِ مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد. ✅اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. ✍🏼قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠💠💠 💠💠 💠 "پسرم قاسم" -هفتم 🌷قاسم حسین‌زاده 🌷پدر: علی حسین‌زاده فوق دیپلم مدیریت محیط بان 🌷مادر: زهرا غلامی تحصیلات ابتدایی خانه‌دار روستای کوی حیدر شهر بشاگرد استان هرمزگان 🌷قرار گذاشته بودیم اسم پسرمان را رضا بگذاریم. اما شهادت حاج قاسم نام او را عوض کرد. من محیطبان هستم و روز شهادت حاج قاسم توی کوه بودم. تلفن همراه در کوه و کمر آنتن نمی‌دهد. من و همکارانم بی‌خبر از همه جا مثل هر روز در حال انجام ماموریت بودیم. وقتی به منطقه امواج آنتن رسیدیم، اولین خبری که دریافت کردیم، شهادت حاج قاسم سلیمانی بود. حاله ما دست کمی از حال بقیه نداشت. باید جوری ادای دین می‌کردیم... 🌷نامگذاری پسرمان بخشی از این ادای دین بود. وقتی از بیمارستان به خانه رفتیم. همه خانواده بچه را بغل می‌کردند و حاج قاسم صدایش می‌زدند... پدر خودم هم شهید است. محمد حسین‌زاده تنها شهید روستا... 🌷همه اهل روستا هم از اسم حاج قاسم ما خوشحالند و او را حاج قاسم سلیمانی صدا می‌زنند... 🌷خداوند قبل از قاسم، محمد و حسین و حسن را به ما عنایت کرده بود و لطفش به تولد قاسم ادامه پیدا کرد. دلم می‌خواهد قاسم ما پاسدار شود. یک سپاهی شجاع و با رشادت مثل "حاج قاسم" قاسم ، نامی است که کهنه نمی‌شود... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ما این لباس را کردیم تنمون که پاسدار باشیم پاسدار یعنی چی ، یعنی هم این دنیا را دارد هم آخرنت... احمد کاظمی -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥زیباترین تعریف درباره شهادت که تا الان شنیدم همین بیانات حضرت آقا بوده👌 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
سردار حاجی‌زاده: ما معنی عزیز از دست دادن در غربت را می‌دانیم...💔 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------