به دنبال شناسنامه اش که آمدند، گمان کردم میخواهد ازدواج کند. گفتم: "عبدالحمید چه خبر است؟ شناسنامه را برای چه میخواهی؟ میخواهی داماد شوی؟" خندید و گفت: "نه مادر، چند تا از علمای مشهد با من صحبت کردند که نماینده شدن برای تو واجب است...."
وقتی هم مردم مشهد با او رای دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت: "مبارکه داداش." رو کرد به دخترم و گفت: "نمایندگی یعنی مسئولیت، تبریک نداره!"
خاطره #شهید_عبدالحمید_دیالمه
راوی: خانم طاهره افجه، مادر شهید
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani