🔰 #معرفی_یادمان | #شلمچه
🔻شلمچه منطقه ای مرزی در غرب خرمشهر و نزدیکترین نقطه مرزی به شهر بصره است. شلمچه یکی از مهمترین محورهای هجوم اولیه ارتش بعث عراق به ایران بود. ارتش عراق با گذر از این منطقه به سوی خرمشهر تاخت.
🔆دشمن در سال ۱۳۶۴ به دنبال مشاهده پیشروی های رزمندگان اسلام، به فکر ایجاد مانعی غیر قابل عبور برای نیروهای اسلام افتاد، و پیرو تدابیر پدافندی خود، بر شمال جزیره بوارین ، آب زیادی را در زمینی به وسعت ۷۵ کیلومتر مربع، رها ساخت.
💠در طول جنگ تحمیلی منطقه شلمچه صحنه عملیات های بیت المقدس، رمضان، کربلای۴، کربلای ۵، کربلای۸ و بیت المقدس۷ بوده که در این میان، نبرد کربلای۵ از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
🕊در عملیات کربلای۵ مردان بزرگی از این منطقه آسمانی شدند. که در بین ایشان سرداران شهیدی چون حسین خرازی، یدالله کلهر، اسماعیل دقیقی، عبدالله میثمی و... به چشم می خورند. در این یادمان ۸ شهید گمنام مدفون هستند که زیارتگاه زائران راهیان نور و مسافران کربلاست.
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
اروند رادیو.mp3
5.43M
📻 رادیوپلاک
زیارت با معرفت
((یادمان شهدای عملیات والفجر ۸))
(اروند کنار)
#راهیان_نور_مجازی
#اختصاصی_دلدادگان_جامانده🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهید سلیمانی همه فرمایشات رهبری را بدون تفسیر به رأی عمل می کرد
حجتالاسلام علیدادی سلیمانی، امام جمعه کرمان در نشست با ائمه جمعه تهران، قم، البرز و قزوین:
🔸شهید حاج قاسم سلیمانی، رسالت جمهوری اسلامی را در منطقه خوب پیاده کرد. او مقاومت های کوچک منقطع را به هم متصل و جبهه واحد مقاومت ایجاد کرد و بعد از آن نیز این جبهه، به جهت مساحت و فراگیری به شدت گسترش یافت.
🔸دو محور در شخصیت ایشان خیلی تأثیر گذاشت؛ یکی ولایی بودن به معنی حقیقی کلمه که فرمایشات رهبری را بدون تفسیر به رأی همه را رعایت می کرد حتی در جبهه مقاومت؛ دوم معنویت شهید سلیمانی، که فوقالعاده بود و اسم او حاکمان و فرماندهان دنیا و حتی دشمنان را تکان میداد.
#حاج_قاسم🍃
فدایی #امام_زمان 🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
معناےانتظار،راباید
ازمادرانشھداۍگمنامپرسید
ماچهمیفھمیمدلتنگیهـارا💔...!
#شھیدانہ
اصلا تاکتیک عباس در واحد اطلاعات و عملیات، ملاقات با سران گروهکها بود و بیشتر وقتش صرف رفت و آمد میان آنها میشد. غالبا هم تنها میرفت و بدون اسلحه. مثلا یک گردن کلفتی به اسم «علی مریوان» دار و دسته مسلح سی _ چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصمیم گرفت که «علی مریوان» را وادار به تسلیم کند. اراده کرد و رفت پیش شان. امیدوار نبودیم زنده برگردد، جلویش را هم نمیتوانستیم بگیریم. تصمیم که میگرفت دیگر تمام بود. هرچه میگفتیم بابا! اینها که آدم نیستند، میروی، سرت را برایمان میفرستند، عین خیالش نبود. مدتی با آنها رفت و آمد میکرد، با آنها غذا میخورد، حتی کنارشان میخوابید! اینها عباس را میشناختند که کیست و چه کاره است ولی بهش «تو» نمیگفتند. بالاخره «علی مریوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسلیم شدند. دفترچه خاطره علی مریوان که دست بچهها افتاد دیدند یک جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم، ولی دیدم این کار ناجوانمردانهای است. عباس بدون اسلحه و آدم میآید. این ها همه حسن نیت او را نشان میدهد. کار درستی نیست که به او صدمه بزنم...».
#شهیداطلاعات
فدایی امام زمان❤️
#شهید_عباس_کریمی
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
پس از مدتی پدرش این بار از سقز به اقلید تبعید شد و در این فرصت خانواده وی نیز از خرمآباد به قم مهاجرت کردند و او نیز همراه با خانواده به قم نقل مکان کرد.
پس از انقلاب، مهدی زینالدین به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی در شهرهای تبریز و قم نقش بسزایی داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران، به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزشهای کوتاه، به جبهه رفت و پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی لشکر امام علی ابن ابی طالب (ع) منصوب گردید.
در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ شهید زینالدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند که با دشمن بعثی درگیر شدند و در نهایت به مقام رفیع شهادت نائل آمدند.
پیکر مطهر سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) در قم باشکوه تشییع و سپس در قطعه ۵ گلزار شهدای علی بن جعفر قم به خاک سپرده شد.
شهید مهدی زین الدین در فرازی از وصیتنامه کوتاهش آورده است: در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج) و خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی میخواهد.
#شهیداطلاعات
فدایی #امام_زمان💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: چند روز قبلتر از این در ایام عید نوروز، روزها و شبهای خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گلآلود بر تن کرده بود؛ نمیدانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخلهای سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زندهای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم.
در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم.
شبها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجام شود.
از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم. برای سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.
مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی میکردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را خادم الحسین معرفی کردند به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید.
غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بنبست خورده بودم، گریه کردم.
وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است.
با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت»
با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است».
از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم.
این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم میشود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچی درحق این مردم باید گفته شود.
جمعه 30 فروردين 1398
#لحظه_طلایی
حاج قاسم فدایی #امام_زمان❤️
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عید نــوروز بود.برای علی اکبر و برادرش شـلوار نو خریده بودم،دیگر متوجه نـشدم از آن شـلوار استفاده کرد یا نه!
سیـزده عیـد بود ڪه علـی اکبرگفت: بابا شلوارم به دوچرخه گیرکرده و پاره شده، به من پول بده شلوار نو بخرم !
به ایشان پول دادم و شلوار خرید.
یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش ، محمد و علی را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای محمد است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم : « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته!»
وقتی علی اکبر آمد جریان را پرسیدم . از شرم سرش را پایین انداخت و گفت:
«راستش محمد ، خانواده فقیری دارد و یتیم است. امسال لباس نو نداشت ، برای همین شلوارم را به او هدیه دادم و دوست نداشتم شما متوجه شوید.»
عرق سردی بر پیشانی ام جوشید ، از این رفتار علی اکبر خیلی خوشحال شدم و در دل او را تحسین کردم.
#شهیدعلےاکبرپیرویان
#لحظه_طلایی زندگی به سبک شهدا💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani