#سبک_زندگی_شهدا
آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد.
وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت:
باید این بدن را #آماده کنم.
در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند.
میگفت:
من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد....
#شهیدابراهیم_هادی
📕صبحتون شهدایی
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: همسرداری شهدا
معلم مربوطه: سردار عشق
#شهید_مهدی_زین_الدین
فرمانده دلاور لشکر علی بن ابیطالب
#سبک_زندگی_شهدا
💞ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یڪ لیوان بود و یڪ قابلمه.وقتی می رفتم آنها را بشویم، می دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می گفت: #انتخاب ڪن، یا بشور یا آب بڪش
💞به او می گفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب می گفت: هر چه هست، #با_هم می شوییم.
💞یڪ روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. همه با هم سر سفره نشسته بودیم.
💞من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش #نزده تا من برگردم.
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
مهدی جان روحت شاد و یادت تا ابد در قلبهای ❤️ ما جاودان باد
شادی روحش صلوات
لحظه به لحظه با خاطرات شهدا
در کانال👇
سبک زندگی شهدا
@sabkezendegishohada
#عشق_فقط_شهدا
❤️❤️🕊🕊❤️❤️
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پـای درس شهـــید....
🔶 #سبک_زندگی_شهدا....
✍رختها رو گذاشتم تا وقتےاز بیرون اومدم بشورم...وقتے برگشتم دیدم
علے از جبهه برگشتہ و گوشه حیات نشستہ و رختها هم روی طناب پهن شده...
رفتم پیشش و بهش گفتم:
الهے بمیرم مــــــــادر، تو با #یڪ_دست چطوری این همه لباس رو شستے⁉️
گفت : مـادر جـون اگه دو دست هم نداشتم باز #وجدانم قبول نمےڪرد من خونه باشم و تو زحمت بکشے ...
#سردارشهیـد_علی_ماهانی
یادش با صلوات
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
راه شهید ، عمل شهید
سخت ترین شب عمر
شهید علیرضا عاصمی
اولین شبی که در تربیت معلم خوابید صبح به کاشمر زنگ زد که سخت ترین شب عمرم دیشب بود که راحت روی تخت خوابیدم ولی دوستانم زیر خمپاره بودند. همان روز عازم شد و تعدادی استاد و دانشجو را هم با خود به جبهه برد.
#سبک_زندگی_شهدا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شهیدان راه خدا
روح امام و شهدا بویژه سردار شهید علیرضا عاصمی شاد به برکت صلوات
♥️ عشق فقط شهدا♥️
#سبک_زندگی_شهدا
شهید عبدالرضا مجیری
رمزشهادت،اهمیت نمازشب
من خیلی عوامل را دلیل این توفیق الهی می دونم ؛ یکی اینکه شهید عزیز مقید بود هر شب باید نماز شب بخونه و اگر شبی خوابش می برد با ناراحتی از خواب بیدار می شد و مکرر باغصه می گفت آیا دیروز چی کار کردم که نماز شبم قضا شد و مهم تر اینکه بعضی ها که نماز واجبشون قضا میشه یادشون میره قضا کنند.
ولی شهید عزیز به خود لازم می دونست همون روز تا قبل از غروب آفتاب قضای نماز شبش را بخونه و برای اینکه نفسش را جریمه کنه یک روز هم روزه نذری می گرفت به نظر من این همه اهمیت به نماز مستحبی تا حدی که قضای نماز شب را هم برای خودش واجب می دونست در رسیدن به هدف خیلی دستش را گرفت .
نقل از همسرشهید
کجایند مردان خوب خدا
کجایند شهیدان بی ادعا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
♥️ عشق فقط شهدا♥️
عشق است شهید مجیری را💞
✅#سبک_زندگی_شهدا
🌸 یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت.
🌸 شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: بابت امروز صبح معذرت می خواهم. می گفت: نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...
#شهید_اسماعیل_دقایقی
📚برگفته از نیمه پنهان ماه-جلد چهارم
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
#سبک_زندگی_شهدا 🌷
💠خرید لباس
🔰خرید لباسهایمان👕 هم جالب بود، لباسهایش را با #نظر_من میخرید. میگفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباسهایم را انتخاب کند. #سلیقهاش را میپسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباسهایمان را به هم واگذار کنیم.
🔰یکبار با خانواده👨👩👧👦 نشسته بودیم که #امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، #پدرم گفت «به به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج آقا، خوش سلیقهام که همچین #خانمی همسرم شده♥️» حسابی شوخ طبع بود...
🔰وقتی برای خرید لباس #جشن_عقد رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس #دقیق بود. حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً #خوب دوخته نشده❌» فروشنده عذرخواهی کرد...
🔰برای لباس #عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 #گلهایش را نچسباندهام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر #حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من #خودم میچسبانم!»
🔰حدود 8 ساعت⏰ آنجا بودیم و تمام #گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای💎 وسط گلها را خودش با حوصله و #سلیقه تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد! جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئینگری که #حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#شهید_امین_کریمی
#به_وقت_شهدا
#مردان_الهی
#سبک_زندگی_شهدا
خانهای در تهران نداشت. وزیر دفاع که شد در میدان پاستور یک زیرزمین را برای زندگی با خانواده برگزید. آن ساختمان ۲ طبقه داشت، اما دکتر زیرزمین آن را برای سکونت انتخاب کرد. آبان ۵۹ به عنوان وزیر انتخاب شد، اما تا شب عید هیچ حقوقی نگرفت
چقدر دور شدهایم از زندگی به سبک #مصطفی_چمران
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
دریغ از فراموشی لاله ها
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
#سبک_زندگی_شهدا
راه شهید ، کلام شهید
وقتے بهش میگفتیم
چرا گمنام ڪار میڪنے🙄
میگفت:
اے بابا همیشہ ڪارےڪن
ڪه اگہ خـدآ تـو رو دید
خوشش بیآد نہ مردم :)✌️🏼
#شهیدابراهیمهادی 🕊•°
#یاد_عزیزش_با_صلوات
*﷽*
#سبک_زندگی_شهدا
پدرم هر کجا متوجه نیازمندی میشد بی درنگ و در حد توان برای رفع نیاز آن شخص اقدام میکرد.
از هیچ بخششی دریغ نمیکرد.بخشش پول ، زمین ، محصولات کشاورزی ، وقت ،آبرو و اعتبار و جان که ارزشمندترین دارایی هر کسی است.
به ما سفارش میکرد که نماز ، دستگیری و بخشش را فراموش نکنید.
بنا بود در محله ای مسجد بسازند ولی پولی برای اقدام اولیه نبود. به مادرم گفت : اگر طلا هایت را برای کمک به این کار هزینه کنید ضرر نمی کنی!
و مادر با رضایت طلاهای خود را اهدا کرد و آن مسجد با طلاهای مادرم بنایش نهاده شد.
راوی فرزند شهید
📚 :حماسه ۴۱
#شهید_محمد_بخش_بیباک
#یاد_عزیزش_با_صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهیدان
#سبک_زندگی_شهدا
🌹یک پاسدار عادی🌹
حسین زیر بار ازدواج نمی رفت و می گفت:
🔹"اولا، من بلد نیستم زن بستونم؛
دوما، نه خونه ای دارم و نه چیزی؛
بعدش هم، الان جنگه و وقت این حرف ها نیست."
🌺کل پساندازش 36 هزار تومان بود.
به او گفتم:
🔸"من با این پول برات خونه می سازم."
خانه را برایش روبراه کردم و بالاخره اینکه یک روز به من گفت:
🔹"بیا برو با این ننه ام یه دختر واسه من پیدا کن."
🔷برگه ای هم داد دستم که در آن نوشته بود:👇👇👇
"اینجانب حسین خرازی،
یک پاسدار عادی،
یک دست ندارم،
هیشت و پیشت هم ندارم،
(به گویش اصفهانی یعنی "آه در بساط ندارم")
امکان کشته شدنم هم هست،
حقوق ماهیانه ام هم 2000 تومان است."
🔸گفت:
"هر جا میری، حتما اینا رو بگو."😀
چند جایی با مادرش به خواستگاری رفتیم و منتظر جواب ماندیم.
⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار است
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
#سبک_زندگی_شهدا🌷
🔹️حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد ، مگه عجله نداشتی؟
🔸️همینطور که آرام حرکت می کرد ، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت ، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.
🔹️ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم ، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
🔸️گفتم: ابرام جون، ما کار داریم ، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
🔹️آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد او در حالی که عجله داشت ، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱