#سیره_شهدا
زمانی که فرمانده بود ، یک عده پشت سر او حرف می زدند.
یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بدِ شما را می گویند.
خیلی تو هم رفت!! ، از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم.
رو به او کرده و گفتم: محمد جان! زیاد به این قضیه فکر نکن!
گفت ، من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم! ، من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدم های به این خوبی ، غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو می کنن ؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم؟!
سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم ، خدایا این کجاست و من کجا... !!!
🌹 #سردارشهیدمحمد_بروجردی
📙 یادگاران
🌷 #مثل_شهدا_باشیم
#به_وقت_شهدا
توی چله زمستان توی برف و سرما ، که حتی چهارپایان هم از رفتن به امام زاده داوود خوداری می کردند ، میگفت ، بریم امام زاده داوود ! ، اونم نه برای تفریح بلکه برای خود سازی !!
وقتی با یه مکافاتی توی برف و یخبندان وارد امام زاده می شدیم ، همه برای فرار از سوز و سرما دنبال یه جای گرم بودیم ولی محمد به طرف رودخانه می رفت و وضو می گرفت ، بعد چنان با خلوص به نماز می ایستاد که واقعا احساس می کردیم او با ذکر خدا گرم می شود.....
#سردارشهیدمحمد_بروجردی
📚 امام سجاد و شهدا ، ص31
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
ایستگاه #سیره_شهدا 🌷
زمانی که فرمانده بود ، یک عده پشت سر او حرف می زدند.
یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بدِ شما را می گویند.
خیلی تو هم رفت!! ، از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم.
رو به او کرده و گفتم: محمد جان! زیاد به این قضیه فکر نکن!
گفت ، من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم! ، من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدم های به این خوبی ، غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو می کنن ؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم؟!
سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم ، خدایا این کجاست و من کجا... !!!
#سردارشهیدمحمد_بروجردی🌷