eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
999 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸تصاویر قاتلان شهید آرمان علی وردی 🔹طبق اعلام دستگاه های امنیتی آن هند جگرخوار که دستور به کشتن شهید آرمان علی وردی را می داد، دستگیر شد. انا من المجرمین منتقمون.
🎤پدر شهید علی‌وردی تعریف می‌کردند: آرمان بشدت اهل رعایت حق الناس بود. یه سال انتخابات بود و من و آرمان رفته بودیم برای شمارش آراء. نیمه شب گذشته بود و آرمان خیلی خسته شده بود؛ بهش گفتم پسرم شما برو قدری استراحت کن من خودم کار رو انجام میدم؛ فعلا هم به شما احتیاجی نیست. آرمان رفت و حدود ۳ ساعت خوابید، فردای اون روز بمن گفت: بابا من چون رفتم خوابیدم واسه شمارش آراء پولی رو قبول نمیکنم. گفتم: پسرم یه مقدار استراحت برای اعضاء طبیعیه و مشکلی نداره. اما آرمان راضی نشد گفت: من وظیفه‌م بوده اونجا سرشماری آراء رو انجام بدم اما رفتم خوابیدم، پس این پول حق من نیست... آخرم پول رو نگرفت... 🌷
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام. گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند. گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت... 🌷
مادر شهید:🎤 روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم... گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه! الانم اون انگشتر رو در دست دارم بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه اجازه نمیدادم میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟! 🌷
آخریـن دیــدار 😔 آخرین باری که دیدمش، دوشنبه دوم آبان بود؛ دو روز قبل از شهادتش. آمده بودم خانه خواهرم، دیدم آرمان نیست. از مادرش پرسیدم: آرمان کجاست؟ گفت: مسجده، دارن کارای روز دانش‌آموز رو انجام می‌دن. به آرمان زنگ زدم و گفتم: آرمان بیا ببینمت تا نرفتم. یک ربع بعد آمد خانه و آخرین بار دیدمش. نمی‌دانستم دیدار آخر است؛ وگرنه از کنارش تکان نمی‌خوردم و سایه به سایه همراهش می‌رفتم... 🎤 روای خاله ی شهید 🌷
بغض‌نامت‌«طلبہ‌بسیجی» لشڪرے‌را‌ابن‌ملجم‌ڪرده‌بود...! ... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 مــرز مــا عشــق اســت...❣ 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 پسرم دوست داشت به عنوان مدافع حرم به سوریه برود... آدمی نبود که به دیگران ظلم کنه، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می خواند ولی به خاطر علاقه ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف داد و رفت طلبه شد. 🎤راوی: پدر شهید 🌷 🌷 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی 👇👇👇👇👇 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani ┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
⭕️‏شب قدرسال قبل توهیئت گفتن:به یکی نیازه که بچه های کوچیک رواز دم درببره تامهدکودک هیئت!!! همه گفتیم ما میخوایم قرآن سربگیریم وقبول نکردیم. 🍃اما آرمان قبول کرد وکل شب احیا فقط دم در وایساده بود وبچه هارو تامهدکودک میبرد! 🔻 راه های عاقبت بخیری فقط اونایی نیست که مافکرمیکنیم گاهی کارهای به نظر کوچیک ثوابش از قرآن به سر گرفتن کمتر نیست اما ما متوجه نیستیم 🌷
پای درس شهدا 💠 روز مادر... روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن. 🍃دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت. و گفت: مبارکه. بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمی‌دادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! نمیخوای من بهشت برم؟ 🌷
او اگر از مرگ می ترسید کفنش را دو سرش نمیپیچید.! 🌷 🌷
ایستگاه شهدا 🌷 شب‌ها همیشه قبل خواب گوشی رو می‌گرفت دستش تا پیام‌هاش رو چک کنه. هر وقتی لطیفه جالبی می‌خوند اول خودش ریز می‌خندید بعد هم برای من تعریف می‌کرد و این‌بار با صدای بلندتر باهم می‌خندیدیم. می‌گفت: دلم نمیاد تنها بخندم... اینجوری حالش بیشتره. خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیش رو می‌کرد که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه. هر وقت می‌دیدمش روحیه می‌گرفتم... 🌷
هدیه ی روز مادر؛خاطره ای از شهید آرمان علی وردی 🔸روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ 🔹گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن. دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت. ▪️گفت: مبارکه. بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمی‌دادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه!نمیخوای من بهشت برم؟ 🌷