🔸تصاویر قاتلان شهید آرمان علی وردی
🔹طبق اعلام دستگاه های امنیتی آن هند جگرخوار که دستور به کشتن شهید آرمان علی وردی را می داد، دستگیر شد.
انا من المجرمین منتقمون.
#شهید_ارمان_علی_وردی
#جنایت_اکباتان
🎤پدر شهید علیوردی تعریف میکردند:
آرمان بشدت اهل رعایت حق الناس بود.
یه سال انتخابات بود و من و آرمان رفته بودیم برای شمارش آراء. نیمه شب گذشته بود و آرمان خیلی خسته شده بود؛ بهش گفتم پسرم شما برو قدری استراحت کن من خودم کار رو انجام میدم؛ فعلا هم به شما احتیاجی نیست.
آرمان رفت و حدود ۳ ساعت خوابید، فردای اون روز بمن گفت: بابا من چون رفتم خوابیدم واسه شمارش آراء پولی رو قبول نمیکنم.
گفتم: پسرم یه مقدار استراحت برای اعضاء طبیعیه و مشکلی نداره. اما آرمان راضی نشد
گفت: من وظیفهم بوده اونجا سرشماری آراء رو انجام بدم اما رفتم خوابیدم، پس این پول حق من نیست...
آخرم پول رو نگرفت...
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
مادر شهید:🎤
روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود...
آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند.
چشم هامو بستم.
آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم...
گفتم: مادر نکن!
دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه!
الانم اون انگشتر رو در دست دارم
بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه
اجازه نمیدادم
میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟!
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
آخریـن دیــدار 😔
آخرین باری که دیدمش، دوشنبه دوم آبان بود؛ دو روز قبل از شهادتش. آمده بودم خانه خواهرم، دیدم آرمان نیست. از مادرش پرسیدم: آرمان کجاست؟
گفت: مسجده، دارن کارای روز دانشآموز رو انجام میدن. به آرمان زنگ زدم و گفتم: آرمان بیا ببینمت تا نرفتم. یک ربع بعد آمد خانه و آخرین بار دیدمش. نمیدانستم دیدار آخر است؛ وگرنه از کنارش تکان نمیخوردم و سایه به سایه همراهش میرفتم...
🎤 روای خاله ی شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی 🌷
بغضنامت«طلبہبسیجی»
لشڪرےراابنملجمڪردهبود...!
#فرقشکافته...
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
مــرز مــا عشــق اســت...❣
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
پسرم دوست داشت به عنوان مدافع حرم به سوریه برود...
آدمی نبود که به دیگران ظلم کنه، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می خواند ولی به خاطر علاقه ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف داد و رفت طلبه شد.
🎤راوی: پدر شهید
#حاج_قاسم🌷
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
⭕️شب قدرسال قبل توهیئت گفتن:به یکی نیازه که بچه های کوچیک رواز دم درببره تامهدکودک هیئت!!!
همه گفتیم ما میخوایم قرآن سربگیریم وقبول نکردیم.
🍃اما آرمان قبول کرد وکل شب احیا فقط دم در وایساده بود وبچه هارو تامهدکودک میبرد!
🔻 راه های عاقبت بخیری فقط اونایی نیست که مافکرمیکنیم گاهی کارهای به نظر کوچیک ثوابش از قرآن به سر گرفتن کمتر نیست اما ما متوجه نیستیم
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
پای درس شهدا
💠 روز مادر...
روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟
گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن.
🍃دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت. و گفت: مبارکه.
بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمیدادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه!
نمیخوای من بهشت برم؟
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
او اگر از مرگ می ترسید
کفنش را دو سرش نمیپیچید.!
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
#شبتون_شهدایی🌷
ایستگاه شهدا 🌷
شبها همیشه قبل خواب گوشی رو میگرفت دستش تا پیامهاش رو چک کنه.
هر وقتی لطیفه جالبی میخوند اول خودش ریز میخندید بعد هم برای من تعریف میکرد و اینبار با صدای بلندتر باهم میخندیدیم. میگفت:
دلم نمیاد تنها بخندم... اینجوری حالش بیشتره.
خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیش رو میکرد که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه.
هر وقت میدیدمش روحیه میگرفتم...
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
هدیه ی روز مادر؛خاطره ای از شهید آرمان علی وردی
🔸روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟
🔹گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن. دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت.
▪️گفت: مبارکه. بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمیدادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه!نمیخوای من بهشت برم؟
#شهید_آرمان_علی_وردی 🌷