*﷽*
#به_وقت_حاج_قاسم
#مکتب_سردار_سلیمانی
خاطرات ماندگار و به یاد ماندنی سردار📝
بعد از عملیات والفجر چهار وقتی از ارتفاعات کنگرک برمی گشتیم،من وحسین داخل یک ماشین بودیم.همه بچه ها بار و بنه ها را جمع کرده و رفته بودند وما آخرین نفرها بودیم.
تو ماشین صحبت می کردیم و می آمدیم .
حسین گفت:رادیو رو روشن کن.من به محض این که رادیو را روشن کردم سرود کجایید ای شهیدان خدایی ...شروع شد.
با شنیدن این سرود یکمرتبه حسین ساکت شد.مستقیم به جاده نگاه می کرد.یک دستش روی فرمان و دست دیگرش هم روی شیشه ماشین بود.چنان محو سرود شده بود که دیگر توجهی به اطرافش نداشت.
احساس می کردم که فقط جمسش آنجاست گویا یاد رفقای شهیدش افتاده بود.
📕:نخل سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاران_سردار
شهید یوسف اللهی با اینکه از لحاظ سنی جوان بود اما مانند یک پدر برای بچه ها زحمت می کشید. به آب وغذایشان رسیدگی می کرد. مراقب نماز وعباداتشان بود. ماموریت هایشان را زیر نظر می گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز از آنها مراقبت می کرد.
وقتی قرار بود بچه ها برای شناسایی بروند ، خودش قبل از همه می رفت ومحور را بررسی می کرد. بعد بچه ها را تا اواسط راه همراهی می کرد و محور را تحویلشان می داد.
📕:نخل سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
برای درمان شیمیایی حسین به خارج از کشور می رود. آنجا با یکی از دوستان دوره تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.آن دوست طی یک هفته اقامت حسین به دنبالش می رود و سعی می کند او را راهنمایی کند و شهر را نشانش دهد و هر جا که نیاز بود به عنوان مترجم کمک کند.
او را به خوبی می شناخت. از هوش واستعدادش با خبر بود و سابقه موفقیتهای درسی اش را می دانست.به همین خاطر زمانی که حسین می خواهد به ایران برگردد پیشنهاد عجیبی به حسین می دهد.
می گوید : تو به اندازه کافی جنگیده ای ، دو بار مجروح شده ای و وظیفه ات را هرچه بود انجام داده ای ، همین جا بمان درس بخوان و آینده درخشانی داشته باشی.من آشناهای زیادی اینجا دارم قول می دهم همه امکانات را برات فراهم کنم.
حسین تشکر می کند و می گوید : اینجا برای شما خوب است و دشتهای داغ جنوب برای من.دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست.
اما حسین پسر غلامحسین آفریده شده برای جنگ و تا جنگ هست و من زنده ام توی جبهه می مانم.
📕 : نخل سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_باصلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
داشتم بدنش را می شستم ، چشمم به پاهای مجروحش افتاد. وقتی که دقت کردم ، دیدم پایش سوراخ است.
یعنی حفره ای در آن ایجاد شده بود و دکتر ها یک لوله یک پلاستیکی کار گذاشته بودند ، که از این طرف می شد آن طرف را دید.
به خاطر همین من پاهایش را خیلی آرامتر می شستم. سعی می کردم خیلی آهسته و با احتیاط کیسه بکشم.
اما حسین گفت : هادی
گفتم : بله.
گفت : محکم بکش. روی این زخم ها را هم بکش. گفتم : آخر اذیت می شوی.
تازه ممکن است خطرناک باشد.
گفت : مگر چقدر کارشان دارم که تو اینقدر نازشان می کنی. این ها را من فقط در همین عملیات احتیاج دارم.
تمام وجودم و این پاها را فقط برای این عملیات می خواهم نه بیشتر.
آن لحظه حرفش را باور نکردم چون از آینده هیچ خبر نداشتم.
📕 :نخل سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#به_وقت_شهدا
راه شهید ، کلام شهید
یک شب تو خط شلمچه یکی از دوستان با من شوخی ساده ای کرد. من چون چیزی بر خلاف انتظار و توقعم دیدم خیلی ناراحت شدم.
فردای آن روز وقتی شهید یوسف اللهی برای سر کشی به سنگر آمد پیشش رفتم و گله کردم.
گفتم : حسین آقا من با شما همشهری هستم و به خاطر شما تو اطلاعات آمدم.
حسین من را آهسته کنار کشید ، لبخندی زد و گفت : ما اصلا خاطری نداریم. شما در واقع به خاطر خدا آمده اید.
بعد گفت : من قبول دارم ، به فرض هم کسی مطلبی گفته باشد شما باید به یک نکته توجه کنی ، اگر در جمعی که خوب نیستند دوام آوردی و خودت را حفظ کردی هنر است و الا با خوب ها ساختن که هنر نیست.
حرف حسین مثل آب سردی آرامم کرد.حرف آن روزش تو ذهنم ماند و حتی در موارد متعدد دیگری هم کمکم کرد.
📕:نخل سوخته
🎤:احمد نخعی
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی🕊
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
یکبار نیمه های شب مادر حسین از خواب بیدارم کرد و گفت:بلند شو برویم سر خاک حسین.
گفتم:الان که نصفه شب است!
گفت:می دانم اما من خوابش را دیده ام.می خواهم همین الان سر مزارش بروم.
ساعت حدود دو و نیم نصف شب بود،بلند شدم.خودم را آماده کردم و با ایشان به گلزار شهدا رفتیم.
مادر سر خاک نشست.شروع به صحبت کرد.درد دل می کرد.گویا آمده بود تا بازدید پسرش را پس بدهد.
آنشب تا صبح سر قبر حسین نشستیم.این فراق برای مادر خیلی سنگین بود.می خواست هر چه زودتر به فرزندش ملحق شود.و عاقبت نیز چنین شد.
خداوند هر دو را قرین رحمت خویش گرداند.
📕 : نخل سوخته
🎤 راوی: پدر شهید
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
برای اولین بار همراه بچه های اطلاعات رفتم شناسایی. موقع برگشت وقتی به خط خودی نزدیک شدیم. دیدم همه ی بچه ها افتادند روی زمین، سجده کردند و بعد دو رکعت نماز خواندند.
محمد حسین که متوجه شد ، تعجب کرده ام گفت: بچه ها سجده شکر به جای می آورند... این کار هر شب اوناست.
هواپیماهای عراقی مقر اطلاعات عملیات را بمباران کردند وچند نفر از بچه های اطلاعات زخمی شدند.
محمد حسین می خواست همراه زخمی ها برود و کمکشان کند. رو کردم بهش و گفتم: حسین تو به منطقه آشنا تری، همین جا بمان و عقب نرو. گفت: قرار نیست ما تکلیفمان را فقط یک جا انجام دهیم!
"تکلیف برای من نه زمان می شناسد و نه مکان" و الان از همه چیز واجب تر انتقال این بچه ها به عقب است.
#عارف_بالله
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani