مجروح شده بود، برده بودنش بیمارستان؛ پانزده روز بستری بود، توی این مدت از یک خانم #پرستار خوشش آمده بود!!
رفته بودم دیدنش...
گفت: مامان، نظرت در مورد این خانم چیه؟
با خنده گفتم:
چیه مرتضی انگار تو گلوت گیر کرده؟
خندید و گفت:
حالا اگر گیر کرده باشه چی؟
اشکالی داره؟
از بیمارستان که آمد، رفتیم #خواستگاری!
همه چیز جور شد، خیلی سریع و آسان...
اول صیغه #محرمیت خواندیم؛
بعد هم جشن #عقد را برگزار کردیم...
روایت مادر شهید
مرتضی نور صالحی🌷