eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* سلیمان شناسی روایت سردار سلیمانی آشنایی با زندگی سردار دلها سالی چند بار بیشتر برنج نمی خوردیم. شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم. سید محمد آمده بود. سید روضه می خواند. سالی سه تا چهار ماه خانه ی ما می ماند. بهترین غذا برای او بود. پدر و مادرم خیلی به او احترام می کردند... آن روز خیلی توجه نداشتم. بعدا فهمیدم در عشیره ی بزرگ ما، هیچ کس مثل پدر و مادرم مهمان نواز نیستند. به هر صورت، به دلیل اعتقاد جدی که در خانه مان وجود داشت که مهمان حبیب خداست، هرگز یادم نمی آید که اخمی یا بی توجهی شده باشد. زنی بود به نام حسنیه ی که از عیشره ی ما بود. تقریبا 50 ساله که ظاهرا مرض سل داشت. همه او را رها کرده بودند. پدرم رفت او را به پشت خود کرد و آورد خانه ی ما. چهار سال مادرم از او پذیرایی کرد تا او از دنیا رفت. هرگز ندیدم پدر و مادرم با هم بگو مگو داشته باشند. 📚: از چیزی نمی ترسیدم زندگی نامه ی خودنوشت قاسم سلیمانی
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا مدیر مدرسه بود. یک شب مقدار زیادی لوازم آورد و گفت: لطفاً کمک کن تا اینها رو ببریم مدرسه... ساعت ۹ شب رسیدیم مدرسه. محمد وسایل رو برد توی آبدارخانه و داخل نایلون‌هایی جداگانه گذاشت. ازش پرسیدم: نگفتی اینها برای چیه؟! جواب داد: چند تا شاگرد توی مدرسه داریم که یتیم هستند و وضعیت خوبی ندارند، اینها رو برای آنها تهیه کرده‌ام. 📚: فرهنگ‌نامه شهدای سمنان
👈روابط شخصی حاج قاسم سلیمانی سردار سلیمانی علاقه خاصی به سربازان شهید دارد و با خانواده های آنها دیدار می کند. خودش در جایی گفته: «زمانی که فرزندان شهیدان را می بینم، می خواهم آنها را ببویم و از خود بی خود می شوم». سردار سلیمانی از دوستان نزدیک و صمیمی شهید «عماد مغنیه» بود. قاسم سلیمانی برادر کوچکی به نام سهراب دارد. او درخصوص روحیات حاج قاسم گفته بود: «حاج قاسم خیلی وقت نمی کند به خانواده برسد اما آدمی بسیار عاطفی است و حتی تا زمانی که نسبت به مسائل زندگی من اطمینان پیدا نکرد، مرا رها نکرد، مدام من را کنترل می کرد چون من در سازمان زندان ها کار می کردم و با زندانیان در ارتباط بودم؛ حتی اگر یک موتور می خریدم تا اطمینان پیدا نمی کرد که چگونه آن را تهیه کرده ام راحت نمی شد، شاید به نوعی تمام زندگی اطرافیان ما را زیر نظر داشت تا خدای ناکرده به راه کج و آلوده کشیده نشویم». (بازخوانی زندگی سراسر درس حاج قاسم)
در مکتب شهادت در محضر شهدا همیشه می‌گفت: "خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا(س) خودش به دیدن آن ها می‌رود. بالای سرشان می‌نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می‌بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا(س)؟" می‌گفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س) می‌گفت: " پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقودالاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم..." 🕊 " ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلیمان شناسی روایت سردار سلیمانی آشنایی با زندگی سردار دلها پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز می خواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص می داد. همانگونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همین گونه بود. زکات مالش را چه گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سید محمد می داد. برادرم، حسین، عکس های زیادی از خواننده ها در همان سیاهی های کاه گلی خانه چسبانده بود. پدرم یک روز همه ی آنها را پاره کرد. گفت: این ها مقابل قبله جلوی نماز هستند. برادرم ناراحت شد و کتک مفصلی هم خورد!! 📚: از چیزی نمی ترسیدم زندگی نامه ی خودنوشت قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مکتب شهادت در محضر شهدا دلم راضی نمیشدبرود.گفتم اگربروی شیرم را حلالت نمیکنم. گفت :قبول!یعنی راضی هستی من توخیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه شهید نشوم ! اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زینب (س)میکنم. مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است . می دانستم حریفش نمیشوم .گفتم برو خدابه همراهت . 🎤راوی:شهید محمدرضا شمس الدین
*﷽* در مکتب ولایت در محضر امام روح الله امام نقش مادر را در خانه خیلی تعیین کننده می دانستند و به تربیت بچه ها خیلی اهمیت می دادند. گاهی که ما شوخی می کردیم و می گفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند؟! می گفتند: شما خانه را کم نگیرید، تربیت بچه ها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است. ایشان معتقد بودند: تربیت فرزند از مرد بر نمی آید و این کار دقیقاً به زن بستگی دارد، چون عاطفه زن بیشتر است و قوام خانواده هم باید براساس محبت و عاطفه باشد. 📚: برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)، ج ۱ یادعزیزشان با صلوات🌷 مسابقه شهدایی بعدی در بهمن ماه و دهه فجر همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی از زندگی نامه امام خمینی ره برگزار خواهد شد 👇👇👇👇👇 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی در ایتا https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* 🎥 جشن گرفتن شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس به سبک عراقی بعد از آزادسازی امرلی از داعش
در مکتب شهادت در محضر شهدا شهید رستگار فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر 10 برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره می‌کرد که « چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند.
ویژگی های منحصر بفرد حاج قاسم سلیمانی ۱۱_ نظم و انضباط و دقت در امور ذهنی نظم یافته داشت، دقیق و منضبط بود، در جلسات به موقع حضور می­‌یافت، گاه برای شرکت در جلسه‌­ای مهم از دمشق به تهران می­‌آمد و پس از شرکت در آن مستقیماً به فرودگاه می­‌رفت و عازم دمشق می­‌شد، دقیق بود و وظیفه­‌شناس.❤️ ادامه دارد...............
یاران حاج قاسم مدافعان حرم مجید شوخ طبع بود به همین جهت در نخستین جلسه آشنایی نظرم را جلب کرد. در میان صحبت‌هایم با نیروها چند بار شوخی کرد که خیلی جدی گفتم «اگر شوخی کردن را ادامه بدهی، بیرونت می‌کنم». در آن روز شهید به پهلوی شکسته حضرت (س)‌ قسمم داد تا او را اعزام کنم. من را در آغوش گرفت و گفت 🌹«با من دعوا کن. کتکم بزن ولی بیرونم نکن. تو را به حضرت فاطمه (س) قسم می‌دهم تا من را اعزام کنی.» گفتم آنجا جنگ است شوخی که نیست، اما باز هم با شوخی‌ سعی کرد تا نظرم را جلب کند. با تایید انجام شده و راضی به اعزامش شدم. این قسم مجید در لحظه شهادت حالم را بد کرد چون 4 تیر به پهلویش اصابت کرده بود. 🌹قبل از شروع عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام سخنانم، گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبی‌ات مشخصه؟» پاسخ داد «این یا فردا می شود، یا می شود» این آخرین شوخی مجید بود. [وقت یک تیر به بازوی سمت چپش خورد و خالکوبی اش پاک شد •| 🕊|• یاد عزیزش با صلوات