جناب حبل الله المتین مولانا علی بن ابیطالب صلواتالله علیهما فرمودند:
♨️قسم به کسی که جانم به دست اوست! اگر برای من مسندی قرار دهند، مینشینم و حکم میکنم بین اهل #تورات به توراتشان و بین اهل #انجیل به انجیلشان و به اهل #قرآن به قرآنشان.
📓بحارالأنوار، ج26، ص152
#مظهرالجایب
#فضائل_امیرالمومنین
🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊🕊
🎙مارو به دوستانتون معرفی کنید🗣
👇👇👇👇
https://eitaa.com/maktabmortezaali
مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
🦁نجات سلمان از دست شیر بهوسیلهی امیرمومنان(ع) در دشت ارژن🌳
💠قُشیری از علمای شافعی در کتاب خود، «احسن الکبائر» نقل کرده است:
🌴امیرالمؤمنین(ع) بالای بامِ خانه خرما تناول میکرد و در آن زمان سنّ آن حضرت بیست و هفت سال بود، سلمان در حیاط آن خانه، لباس خود را میدوخت، علی(ع) دانهی خرمائی به طرف او رها کرد.
🍀 سلمان گفت: یا امیرالمومنین با من شوخی میکنید در حالیکه من پیرمردم و شما جوانِ کم سنّ و سال هستیید؟
🌴امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
🦁[ای سلمان؛ مرا از نظر سنّ و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کردهای؟ آیا قصّه دشت ارژن را فراموش کردهای؟ درآن بیابان که گرفتار شیر درنده شدی چه کسی تو را نجات داد؟]
🍀سلمان با شنیدن این کلمات از امیرالمؤمنین(ع) به وحشت افتاد و عرض کرد: از کیفیّت آن جریان برایم بگو.
🌴امیرالمومنین(ع) فرمود:
♨️تو در وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آنجا بود میترسیدی، دستها را به دعا بلند کردی و از خداوند نجات خود را طلبیدی، خداوند هم دعایت را اجابت فرمود و مرا که در آن صحرا عبور میکردم به فریاد تو رساند.
من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه و شمشیرش به دستش بود. شمشیر کشیدم و ضربهای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی.
🍀سلمان عرض کرد: نشانه دیگری که در آنجا بود برایم بگو.
🌴امیرالمؤمنین(ع) دست خود را دراز کرد و از آستین یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود:
این همان هدیهی تو است که به آن اسب سوار دادی.💐
🔥سلمان با دیدن آن بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد و ناگهان صدائی شنید که: خدمت رسول خدا(ص) شرفیاب شو و قصّه ات را برای آن حضرت بازگو🔥.
سلمان خدمت رسول خدا(ص) آمد و قصّه خود را چنین آغاز کرد:
🌟ای رسول خدا؛ من اوصاف شما را در #انجیل خواندم و #محبّت شما در دلم جای گرفت، همه ادیانِ غیر از دین شما را رها کردم و آن را از پدرم #مخفی کردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشهی #کشتن مرا کشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع میشد و دائماً چارهای در قتل من میاندیشید، و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار میکرد، تا اینکه #فرار کردم و به سرزمینی به نام #ارژن» برخورد کردم و در آنجا خواستم ساعتی استراحت کنم، خوابم برد و محتلم شدم.
وقتی از خواب بیدار شدم کنار چشمهای که در همان نزدیکی بود رفتم؛ لباسهای خود را بیرون آوردم و داخل آب شدم تا غسل کنم، ناگهان #شیری ظاهر شد و نزدیک آمد تا روی لباسهای من قرارگرفت، وقتی او را دیدم به #وحشت افتادم، ناله و زاری کردم و از خداوند، نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم که اسب سواری پدیدار شد و شیر را با شمشیر خود ضربهای زد و دو نیم کرد.
من از آب بیرون آمدم و خود را بر رکابِ اسبش انداختم و آن را بوسیدم و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گلها و سبزیها بود، شاخه گُلی گرفتم و به او هدیه کردم و چون گُلها را گرفت از چشمان من ناپدید گشت و بعد از آن از او اثری ندیدم، از این جریان بیشتر از سیصد سال میگذرد
و من این قصّه را برای هیچکس نگفتهام و امروز پسر عموی شما #علیّ بن ابی طالب(ع) به من، آن قضیّه را گفت.
#ادامه_دارد
#معجزات_امیرالمؤمنین
🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊🕊
🎙مارو به دوستانتون معرفی کنید🗣
👇👇👇👇
https://eitaa.com/maktabmortezaali
مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)