🏴شیخ شهید: حبیب بن مظاهر
▪️سید الشهدا (علیه السلام) آخرین پرچمی را که بعد از تقسیم پرچم ها در کف داشتند، به شوق برداشتند و فرمودند:« آن که باید این پرچم ار در کف داشته باشد، می رسد!»
▪️سردار پیر از راه رسید تا در فردای عاشورا فرمانده جناح چپ سپاه حسین باشد. روز عاشورا امام حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشتند و هنگام اذان ظهر به او فرمودند: «ای حبیب، از دشمن فرصتی بخواه تا نماز بخوانیم.»
▪️حبیب از لشکر عمر سعد درنگ خواست؛ ولی حسین بن تمیم فریاد زد: « نماز شما پذیرفته نیست.»
▪️حبیب خشمگین پاسخ داد:« نماز از آل رسول قبول نیست و از شما پذیرفته است؟!» حصین تیغ کشید و راهی میدان شد. حبیب نیز اذن از میدان گرفت و بر دشمن چیره شد؛ ولی دیگران به کمک حصین آمدند و دیری نپایید که سر پیرمرد اصحاب به دنبال اسب، در میدان طواف می کرد.امام بالای پیکر حبیب آمدند و چنین فرمودند:
◾️« ای حبیب، خدا برکتت داد! چه گزیده مردی بودی؛ هر شب را به سپیده می رساندی و آغاز قرآن را به پایان».
📗منبع: محمدرضا سنگری، آِیینه داران آفتاب، ج2، ص906 تا 913
#یاران_عاشورایی
🏴تازه مسلمان کربلا: عبدالله بن وهب
▪️کاروان امام حسین (ع) به ثعلبیه رسید. امام فرمان درنگ دادند. در دوردست خیمه ای ساده و کوچک پیدا بود. امام به پیش رفتند. پیرزنی تنها در خیمه ایستاده بود. سید الشهدا (ع) سلام کرده و پرسیدند : «تنها در بیابان چه می کنی مادر؟» پیرزن جواب داد: منتظر پسرم عبدالله هستم. تو که هستی ای جوانمرد؟» در پاسخ شنید: « من حسینم. فرزند دختر پیامبر،حجت خدا هستم و رو به کربلا دارم. وقتی فرزندت رسید، سلام مرا به او برسان و بگو: فرزند پیامبر آخر الزمان تو را به یاری طلبیده است.»
▪️عبدالله نصرانی سابق و تازه مسلمان عاشق ماجرا را که از مادر شنید، اندیشید و راه خود را انتخاب کرد. روز عاشورا هنگامی که دشمن، عبدالله را به شهادت رساند. سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد . ام وهب سر خونین و خاک آلود را برداشت و بوسه ای بر پیشانی اش نشاند و سپس در میان حیرت همگان، سر رابه طرف میدان پرتاب کرد و گفت:
« ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم.»
▪️آسمان و زمین مبهوت این نمایش غریب عشق و ایثار شدند.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آینه داران آفتاب، ج1، ص617
#یاران_عاشورایی
🏴مومن آل فرعون عاشورا: حنظلة بن اسعد شبامی
▪️دشت، داغ و آتش ریز بود. رو به روی سپاه دشمن قرار گرفت و آنها را به سکوت دعوت کرد و گفت:
«ای قوم، من هراسناکِ روزی هستم که از عذاب الهی فریاد می کشند؛ روزی که گریزان و هراسان به امید پناهی هستید و هیچ گریزگاهی از خشم و غضب پروردگار نمی یابید!».
▪️این حنظة بن اسعد شبامی بود که سخنان مؤمن آل فرعون با قوم بنی اسرائیل را خطاب به کوفیان بازگو می کرد این ها را که گفت، ادامه داد: مگر نشیده اید که پیامبر (ص) فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت اند؟»
▪️همهمه از سپاه دشمن برخاست. استهزاء آغاز شد. ولوله به هلهله رسید. حنظله اندوهناک خدمت امام رسید.حنظله اندوهناک خدمت امام رسید و سیدالشهدا (ع) فرمودند:
« خدا رحمتت کند. این مردم از آن زمان مستوجب عذاب شدند که به حقشان خواندی و به ایمانشان دعوت کردی و پاسخت نگفتند و به قتل تو و یاران ایستادند.»
▪️حنظله با نگاهی به سپاه دشمن گفت:
«آیا به دیدار پروردگار خود نرویم و به برادران شهیدمان که در بهشت آرمیده اند، نپیوندیم؟»
▪️امام حسین (ع) فرمودند:
« برو به سوی چیز که از دنیا و هر چه در آن است. بهتر و برتر است»
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج1، ص693 تا 695.
#یاران_عاشورایی
🏴ابراهیم کربلا: بُشر بن عمرو
▪️بشر بن عمرو از کوفه به امام حسین (ع) پیوست. روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بُشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت در آمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست، برای رهاییاش باید سریع چارهای بجوید.
▪️کشمکش غریبی بود بین انتخاب ماندن و رفتن، عاطفه و عقل و کربلا و ری! در این اندیشه بود که امام رافت و رحمت او را فراخواندند: «خدایت رحمت کند بشر! تو یاور و دوستدار مایی. تو فداکار و وفاداری؛ اما بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و برای رهایی فرزندت چاره ای بیندیش.» انگار تعلقی به دنیا نداشت که گفت:
« مولای من، نه، هرگز نمی روم. درندگان بیایان زنده زنده قطعه قطعه ام کنند، اگر از تو جدا شوم! من بروم و در این غربت و تنهایی رهایت کنم؟ ! بروم و عزیز پیامبر را به گرگان درنده و خون خواران این دشت بسپارم؟!»
▪️سید الشهدا (ع) او را ستوده و فرمودند: « اینک که نمی روی، این پارچه های بُرد یمانی را به پسرت محمد بسپار تا در آزادی برادرش هزینه کند.»
▪️بشر همچون ابراهیم (ع) از پسرش گذشت و لقاء محبوب و شهادت در راه معشوق را برگزید.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص 986، 987
#یاران_عاشورایی
🏴همراه سفیر امام: عبدالرحمن بن عبدالله
▪️عبدالرحمن بن عبدالله از اهالی کوفه بود. او به همراه نامه های اهل کوفه، در مکه به حضور امام حسین (علیه السلام) رسید. هنگامی که امام، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود به کوفه فرستادند؛ به اشارت حضرت، عبدالرحمن نیز به کوفه بازگشت تا یاور و بازوی مسلم بن عقیل باشد. مسلم که به شهادت رسید.
▪️عبدالرحمن شبانه از کوفه خارج شد و به ارودگاه سید الشهدا (علیه السلام) پیوست.
روز عاشورا هنگامی که عبدالرحمن به میدان رفت، این گونه رجز می خواند:
« من فرزند عبدالله خاندان یَزَنم. باورمندِ دین حسین و حسنم. ضربه های کشندۀ یمنی بر فرقتان می زنم و با این جهاد به لطف خدای خویش امیدوارم.»
▪️عبدالرحمن با قطعه قطعۀ بدن خویش، تصویر زیبای عشق و ایثار را بر خاک داغ کربلا ترسیم کرد.
📗منبع: محمرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص863 تا 879
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait