#تربیت_فرزند ۳
بابایـ💪ـی جونش؛
پسر شما، مستقیماً از شما الگو میگیره.
💢برای تربیت صحیحِش
زودتر ضعف هایی رو که در خودتون سراغ دارید، درمان کنید.
👈تاشاهد تکرارش نباشید.
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزندپروری
#تربیت_فرزند ۴
دو نکته بسیار مهم و عالی برای زندگی مشترک و تربیت فرزند، نبینید از دستتون رفته
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شاه_کلید #تربیت_فرزند ۵
#استاد_عالی
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
#فرزند_پروری
#تربیت_فرزند ۶
⭕️ زنی روکش پاره شده اتوبوس را در مسیر حرکت رفو کرده.
اینه اون ایرانیی که به احترامش باید تمام قد ایستاد و عرض ادب کرد.
نه اون پزشکی که با سرمایه های این سرزمین تخصص گرفته ، حالا به طمع ثروت بیشتر ، درخواست مهاجرت داده.
🍃🌺فرزندانمان را دوستدار وطن تربیت کنیم.🌺🍃
#مارال_پورمتین
✾•#بانوی_بروز
🌱@banuie_beruz🌱
Eitaa.com/banuie_beruz
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تربیت_فرزند ۷
#والدین_آگاه_بدانند
🍀 برای فرزندتان:
از ۵ درخواست, ۳ مورد را انجام دهید،
👌۱ مورد را با تاخیر
👈و ۱ مورد را رد کنید..
✍با این روش
#صبر و #تحمل «نه » شنیدن را
در فرزندتان افزایش خواهید داد.
#ملکه_باش
@malakeh_bash
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_فرزند ۸
✅ قدیمیا بچه هاشون رو برا #زندگی تربیت می کردن...
⁉️امروزه دخترا و پسرا از چه سنی آماده #ازدواج هستن؟🤔
🎙استاد محسن #عباسی_ولدی
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقش_مادر در #تربیت_فرزند ۹
#دکتر_انوشه
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_فرزند ۱۰
#استاد_شجاعی
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #چهل_و_یکم
که عشق آسان نمود اول...
…نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی …
همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن …
– سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران …
دل توی دلم نبود …
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن …
انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید …
لب ها و چشم های نغمه …
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت …
– به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
– نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …😢
– چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود …
فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره …
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …
- حال زینب اصلا خوب نیست …
بغض نغمه شکست …😭
_خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …
جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد …
چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد…
– یعنی چقدر حالش بده؟ …
بغض اسماعیل هم شکست …😭
– تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه …
صداش بریده بریده شد …
_ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…
دنیا روی سرم خراب شد …
اول علی …
حالا هم زینبم …😖😭😰
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #چهل_و_یکم که عشق آسان نمود اول... …نه دلی
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #چهل_و_دوم
بیا زینبت را ببر تا بیمارستان
هزار بار مردم و زنده شدم …
چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …
از در اتاق که رفتم تو …
مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند …
مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد …
چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد …
بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب …
صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد …
اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت …😭 دست کشیدم روی سرش …
– زینبم … دخترم …
هیچ واکنشی نداشت …
– تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …
دکترش، من رو کشید کنار …
توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود …من با همون لباس منطقه …
بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم …
پرستار زینبم شدم …
اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …
دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من …
اون که رسید از بیمارستان🏥 زدم بیرون …
رفتم خونه …
وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم …
سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …😖😫😭
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی …
و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم …😭✋ زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …
اشکم دیگه اشک نبود … 😫😭
ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تحلیل_رمان🌹
#بی_تو_هرگز
خوندی این قسمت رو؟
یاد چی افتادی؟😔
زینب۱۰سالش بود،
شهادت باباش رو ندیده بود، فقط شنیده بود،
سر باباش رو براش نیاورده بودند،
به پیکر باباش اسب نتازونده بودن،
کتکش نزده بودن،
تو خرابه جاش نداده بودن،
طعنه یتیم بودن بهش نزده بودن،
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••