eitaa logo
ملکه باش✨
555 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
33 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنر_زندگی #هنر_زن_بودن ✾ انتشاردست‌نوشته‌هاصرفاباذکرنام‌نویسنده. ✾کپی‌‌بقیه‌مطالب‌آزادوذکرلینک‌کانال‌اجباری‌نیست. ارتباط: https://abzarek.ir/service-p/msg/2000034
مشاهده در ایتا
دانلود
آتئیست ها خدا رو‌ قبول ندارند ، خب بیان رشد دقیق و متوازن نوزاد رو‌ شرح بدهند، چگونه انجام می دهد؟
تفکر کنید ، در مورد نعمات و قدرتهای خدا .
تفکر محبت می آورد .
با تفکر محبت و علاقه شما به خداوند زیاد می‌شود .
با تفکر از غفلت خارج می شوید .
تفکر جنبه ای از ذکر خداست .
چه جور یه خودکار اگر ساخته می‌شود ، کسی آنرا ساخته است . ولی وجود انسان با این همه نظم و دقت خالق ندارد؟
۱-گاهی نفس متوجه درخواست‌های بدن می‌شود ، مثل خوب خوردن و خوب خوابیدن و گشتن و ...
۲- گاهی نفس متوجه خودش می شود ، مثل خود شیفتگی، تحقیر مردم ، خود برتر بینی
بشریت دو تا اشتباه بزرگ در زندگی دارد : یکی اینکه خود را مالک خود و دارایی های خود می داند . دوم اینکه دنبال خوشگذرانیست.
دوستاتون رو برای خواندن این رمان جذاب دعوت کنید . این بنر رو‌ برای همه بفرستید.👇👆 شب‌های گرم تابستان با 👇 رمان سید طاها ایمانی
ملکه باش✨
#قسمت_هشتم داستان دنباله دار #تمام_زندگی_من: جوان ایرانی روزهای اول،
داستان دنباله دار : هرگز اجازه نمی دهم من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود … اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن … از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن … شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد … متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود … و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام … همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود … رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت … – اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم … سید طاها ایمانی عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••