eitaa logo
ملکه باش✨
556 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
33 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنر_زندگی #هنر_زن_بودن ✾ انتشاردست‌نوشته‌هاصرفاباذکرنام‌نویسنده. ✾کپی‌‌بقیه‌مطالب‌آزادوذکرلینک‌کانال‌اجباری‌نیست. ارتباط: https://abzarek.ir/service-p/msg/2000034
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکه باش✨
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار #تمام زندگی من: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من
توجه کردید ؟ آنیتای تازه مسلمان ، دختر چشم رنگی و موبور اروپایی در دل گرمای طاقت فرسای تهران با چادر مشکی می ره بیرون .افتخار آمیز نیست ؟ خوشم می یاد از کسانی که دینشون رو باشناخت انتخاب می کنند و پای همه سختیهاش می ایستند .👌
مادامی که پارو نزنی.. قایق زندگی تو ، یا سرجایش می ماند یا با هر بادی به بیراهه خواهد رفت... بیکار ننشین ... پارو بزن و در مسیر درست حرکت کن. 💞تلاش لازمه پیروزیست... عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
وقتی به چیزی اعتقاد داری با چنگ و دندون حفظش میکنی . عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
دوستاتون رو برای خواندن این رمان جذاب دعوت کنید . این بنر رو‌ برای همه بفرستید.👇👆 شب‌های گرم تابستان با 👇 رمان سید طاها ایمانی
ملکه باش✨
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار #تمام زندگی من: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من
چهاردهم داستان دنباله دار : پایه های اعتماد تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت … متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلویزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد … حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … – امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … – هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش … و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم … سید طاها ایمانی عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار #تمام_زندگی_من: پایه های اعتماد تلخ ترین
. پانزدهم داستان دنباله دار : مهمانی شیطان چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … – متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ … – نه … چطور؟ … – این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه … با حالت بی حوصله ای اومد سمتم … – یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها … – امل بازی؟ … امل چی هست؟ … خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت … – یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز … سرش رو آورد بیرون … – محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن … تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم … – چت شد تو؟ … – از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ … با خنده اومد طرفم … – زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن … دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم … – راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون …😔 سید طاها ایمانی عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
مداحی_آنلاین_بارون_بارون_جواد_مقدم.mp3
5.25M
بارون بارون ... ببار از طاق آسمون زودتر خودت برسون به تشنه های نیمه جون 🎙 🔊 💔 عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
این شهدای گمنام عزیز تا حالا حاجت افراد مختلفی را برآورده کرده اند.مقبره شهدا در دانشگاه امیرکبیر هست.
در محضر استاد هستیم.
بلعم باعورا باطن اشیاء رو می دیده مستجاب الدعوة بوده بعضی می گویند اسم اعظم داشت .
اینها مربوط به اوایل دوره خودسازی و نزدیکی به خداست .
این افراد قدرت تأثیر در افراد هم پیدا می کنند .