eitaa logo
ملکه باش✨
555 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
33 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنر_زندگی #هنر_زن_بودن ✾ انتشاردست‌نوشته‌هاصرفاباذکرنام‌نویسنده. ✾کپی‌‌بقیه‌مطالب‌آزادوذکرلینک‌کانال‌اجباری‌نیست. ارتباط: https://abzarek.ir/service-p/msg/2000034
مشاهده در ایتا
دانلود
اهداف نادرست انسان را به گناهان سوق می دهد .
قرآن به خانمها می فرماید ، در خانه های خود آرام بگیرید و دنبال خود نمایی نباشید .
به این علت به ساختمانهای بلند برج می گویند ، که همه آنرا می بینند . کلمه برج به معنی دیده شدن هست . قرآن به خانمها می گوید ، تبرّج نکنید و از خانه بیرون بروید .قرآن می گوید ، این همان جاهلیت اول است .
خب جاهلیت دوم چیست ؟
همان رفتارها الان دارد ، تکرار می شود ، این تکرارها جاهلیت دوم است .
از صحیفه سجادیه غفلت نکنید ، می توانید ، زندگی خود را از صحیفه سجادیه استخراج کنید .
دیگه بقیه حرفهای استاد رو نرسیدم بنویسم . حیف شد ، ولی اونایی که حضوری اونجا بودن بهره خوبی بردند. هی بهتون می گم پاشید بیایید ،برای همینه😁 خب بریم سر وقت رمان امشب دو قسمت براتون می ذارم 😊
دوستاتون رو برای خواندن این رمان جذاب دعوت کنید . این بنر رو‌ برای همه بفرستید.👇👆 شب‌های گرم تابستان با 👇 رمان سید طاها ایمانی
ملکه باش✨
#قسمت یازدهم داستان دنباله دار #تمام_زندگی_من: تقصیر کسی نیست پدر و مادر م
دوازدهم داستان دنباله دار زندگی من: گرمای تهران ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم … آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم … ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم … اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم … – اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی‌ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ … و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم … تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن … . سید طاها ایمانی عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار #تمام زندگی من: گرمای تهران ما چند ماه توی خ
سیزدهم داستان دنباله دار زندگی من: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من به یه شکل بود … تا اینکه اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد … یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … – متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ … با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … – اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد … و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` … همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … سید طاها ایمانی عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار #تمام زندگی من: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من
توجه کردید ؟ آنیتای تازه مسلمان ، دختر چشم رنگی و موبور اروپایی در دل گرمای طاقت فرسای تهران با چادر مشکی می ره بیرون .افتخار آمیز نیست ؟ خوشم می یاد از کسانی که دینشون رو باشناخت انتخاب می کنند و پای همه سختیهاش می ایستند .👌
مادامی که پارو نزنی.. قایق زندگی تو ، یا سرجایش می ماند یا با هر بادی به بیراهه خواهد رفت... بیکار ننشین ... پارو بزن و در مسیر درست حرکت کن. 💞تلاش لازمه پیروزیست... عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••