3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#پست🌿
•وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِاجْهَرُوا بِهِ
إِنَّهُعَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ •
آنچه در دلت هست
چه بلند بلند به کسی بگویی
چه در دلت نگه داری
کسی هست که اول
تا آخرش را میداند
مواظب دلت باش...!♥️
سـورهمـلک|۱۳ 🌱
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خادمی که از یاران امام زمان (عج) شد
سخنران استاد عالی
#شهید_سید_احمد_پلارک
شهید پلارک ما:
شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، “غسیل الملائکه” است.
“غسیل الملائکه”
به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند.
داستان یکی از یاران پیامبر است
که بعد از شهادتش، پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد.
شاید به همین خاطر باشد که همیشه قبر شهید پلارک نیز خوشبو و عطر آگین است.
بهشت زهرایی ها به او شهید عطری می گویند.
خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند. او معجزه خداست.
@maliche11gol
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #جمعه_های_دلتنگی
شب و روز و ماه و سالم تیره و تاره بیا
نیستی و تموم عالم غم تو داره بیا ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✨﷽✨
💚 غیبت امام عصر(علیه السلام ) امتحان بزرگی است تا شیعیان صبر خود را در گرفتاری های این زمان بیازمایند و با همه سختی هایی که تحمّل می کنند، از فرج الهی ناامید نشوند. امّا آیا همه مؤمنان از این امتحان بزرگ الهی موفّق بیرون می آیند؟
✍ حضرت امام جواد(علیه السلام) میفرمایند: حضرت داراى غیبتى است که روزهایش زیاد ومدتش طولانی است. پس افراد مخلص منتظر ظهور اویند و افراد شکّاک مُنکرش هستند
📚 منتخب الاثر ص224
امام صادق (علیه السلام ) : اِنَّ هذا الاَمرَ لا یَأتیکُم إلّا بَعدَ إیاسٍ. لا وَاللهِ حَتّی تُمَیِّزوا. لا وَاللهِ حتّی تُمحَّصُوا.
این امر (فرج #امام_زمان(علیه السلام) برای شما محقق نمی شود مگر بعد از ناامیدی. نه به خدا قسم محقّق نمی شود تا اینکه (خوب و بد شما) از هم جدا شوید. نه به خدا قسم محقّق نمی شود مگر این که از ناخالصی ها پاک بشوید.
📚 بحارالانوار ج 52 ص 111 ح 20.
انشاءالله ظهور نزدیک است
@maliche11gol
#قسمت_سوم
هوای پائیز خنک و دلپذیر شده بود دم غروب کمی باد می وزید که احساس سرما کردم
کشاورزان گندم ها را درو کرده بودند با دوستانم به آرامی قدم در دشت گذاشتیم صدای پارس
سگ ها از دور و نزدیک شنیده می شد
گله گوسفند ها همراه با چوپان به طرف روستا می آمدند من و دوستانم از غروب دل
انگیز خورشید لذت میبردیم خورشید رنگ سرخش را در دشت پهن کرده بود با غروب خودش
اعلام می کردکه شب به زودی فرا می رسد!
وقتی به خانه برگشتم بوی نان تازه خانه را پر کرده بود، مادرم معموال عصر ها نان
می پخت تا صبح ها بیشتر به کار هایش برسد.
داخل اتاق رفتم بعد وضو گرفتم سجاده ام را پهن کردم چادر نمازی که مادربزرگم از
مشهد آورده بود سر کردم و مشغول خواندن نماز شدم
در حال خواندن نماز بودم که صدای برادرم را شنیدم که همراه پدرم و دام ها از دشت
به خانه باز گشتند
نمازم که تمام شد دویدم تا به آن ها خسته نباشید بگویم خوشحال بودم که برادرم را
بعد یک روز تالش می دیدم
پدر و برادم لباس هایشان خاکی شده بود لباس هایشان را عوض کردند و دستانشان را
شستند
وقتی به اتاق آمدند سفره شام را پهن کردیم دورهمی غذا خوردیم ، گفتیم ، خندیدم
بعد از شام دورهم نشتیم کلی خاطره تعریف کردیم از روزی که گذشت ، تفریحی که
با دوستانم در دشت رفتم ..
برادرم می گفت امروز طبیعت دشت خیلی زیبا بود ، برگ درختان زرد و نارنجی خیلی
منظره ی قشنگی بود
کم کم چشمانم خواب را به ماندن در کنار خانواده ترجیح می داد بلند شدم رخت
خواب را پهن کردم و در فکر آرزو های فردا به خواب رفتم تا صبحی تازه با خاطراتی زیبا را
آغاز کنم
نویسنده تمنا🌺
☘کپی حرام