رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهرعشق 📖 #قسمت_پنجاهودوم 2⃣5⃣ یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد.. و دل مصطف
📚 #دمشق_شهر_عشق
📖 #قسمت_پنجاهوسوم 3⃣5⃣
التماس میکردم او را رها کنند..
مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم 😩😭😵😰😭که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم....
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود...
و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند...
و از لبه بام پرتش کردند..😱😱
که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت...
و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم:
_یـــــــــــا زیــــــــــــنب!💔✨😱😱😭😭😭😭😭🤲🤲🤲😭😭😭😵😵😵😰😰😭😭😭
با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم،..
به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم.. چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد...😣😖😰😭
با همین یک کلمه...
#ایرانی🇮🇷 و #شیعه✨ بودنم را با هم فهمیده بودند...
و نمیدانستند با این #غنیمت_قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند...
بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب(س) را با ناله صدا میزدم،..
دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند..
و آنها تازه 🔥طعمه ابوجعده🔥را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید
_ابوجعده چقدر براش میده؟👿😈
و دیگری اعتراض کرد
_برا چی بدیمش دست ابوجعده؟میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟😈😏
و او برای تحویل من به ابوجعده...
کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت
_بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴٨ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!😈😈😈😈
سپس به سمت صورتم خم شد،..
چانه ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید...😣😖😰😭
که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد
_فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!👿😏😈
از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید..
و تنها #حضورحرم حضرت زینب(س) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت این همه #نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم..
که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم...
ایکاش به مبادله ام راضی شده بودند😣 و هوس تحویلم به ابوجعده
بی تاب شان کرده بود...
که همان لحظه با کسی تماس گرفتند..📲و مژده به دام افتادنم را دادند...
احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد..
که رگبار گلوله لحظه ای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای مقاومت به جانشان افتاده بود..
که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند:
_ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!😈😏👿
صدایش را نمیشنیدم..
اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم #نرخ تعیین میکند...😱😰😭
و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند...
پیکرم را در زمین فشار میدادم..
بلکه این سنگ ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه ام را با تمام قدرت کشید و تن بی توانم را با یک تکان از جا کَند...😭😭😖😖
با فشار دستش شانه ام را هل میداد تا جلو بیفتم،..
میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند..که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود...
پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه پله زمین خوردم...
احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر#ذکری جز نام #حضرت_زینب(س) به لب هایم
نمی آمد😖🤲😭
که حضرت را با #نفسهایم صدا میزدم
و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است...
دلم میخواست خودم از جا بلند شوم.. و #امانم_نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند...
شانه ام را وحشیانه فشار میدادند..
تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم.. 😖😭🤲
و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت..
که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند...
مسیر حمله به سمت حرم را بررسی میکردند..
و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد...👿😡😈
کریه تر از آن شب نگاهم میکرد👁👹 و به گمانم در همین یک سال به قدری خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده
بود..
تماسش را قطع کرد..
و انگار برای جویدن حنجره ام آماده میشد..
که دندانهایش را به هم میسایید و با نعره ای سرم خراب شد
_پس از وهابیهای افغانستانی؟!😈😡😏👿
جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود..😰😖😭
و او طوری عربده کشید که روح ازبدنم رفت
_یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!👿😡😈
و همان تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقویی..
#ادامهدارد...
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_پنجاهوسوم 3⃣5⃣ التماس میکردم او را رها کنند.. مقابل پایشان به زمین افتاده
📚 #دمشق_شهرعشق
📖 #قسمت_پنجاهوچهارم 4⃣5⃣
که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم..
و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی اش
جانم را گرفت
_آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!😈😡😏😈👿
قلبم از وحشت به خودش می پیچید..
و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم..
که شلیک گلوله😭😣😖😭😭😰 پرده گوشم را پاره کرد..
و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت...🔥
از شدت وحشت..
رمقی به قدم هایم نمانده.. و با همان ضربی که به کتفم خورده بود،..
از پله آخر روی زمین افتادم...😣😭😣
حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد..و انگار عده ای میدویدند..
که کسی روی کمرم #خیمه زد..و زیر پیکرش #پنهانم کرد...
رگبار گلوله خانه را پُر کرده..
و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را #بپوشاند،..😭🕊
تکان های قفسه سینه اش را روی شانه ام حس میکردم..
و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند
_یا حسین!🕊✨
که دلم از سوز #صدای_مظلومش😭😭 آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد.. پیراهنم از پشت خیس و داغ شده.. و دیگر ناله ای هم نمیزد که فقط خس خس نفس هایش را پشت گوشم میشنیدم...
بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی وقفه، چیزی نمیفهمیدم...
که گلوله باران تمام شد...😣😭😭😭😣
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود،..
چیزی نمیدیدم..
و تنها بوی خون و باروت مشامم را میسوزاند..
که زمزمه مصطفی🌸 در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد...
گردنم از شدت درد..
به سختی تکان میخورد، به زحمت سرم را چرخاندم..
و #پیکرپاره_پاره اش دلم را زیر و رو کرد.😭😭😭
🕊ابوالفضل✨🕊 روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود،..
از تمام بدنش خون میچکید..
و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
تازه میفهمیدم #پیکربرادرم😱😭🕊 #سپر من بوده...
پیراهن سپیدم همه از #خونش رنگ گل شده بود،..😭😭😭
کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین #نوری✨👣 که به نگاهش مانده بود، دنبال #من میگشت...😭😭😭
اسلحه مصطفی کنارش مانده..
و نفسش هنوز برای #ناموسش می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭
گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود...
ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند..
و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸
دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد..
و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند..
و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊
#اعجازنجاتم مستش کرده بود..
که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊
صورتش به #سپیدی_ماه میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید..
و آخر #نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭
که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند...
شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭
که با هر دو دستم..
پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭
مصطفی تقلّا میکرد..دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭
که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😭😭😭
جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده..
و چند نفر از رزمندگان🌟..
مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند...
مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،..
با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از #پیکربرادرم دل کندم...
و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊
در #حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم..
و تازه دیدم...
کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند...
نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد..
که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد..
و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭
دو نفر از رزمندگان..
بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده..
و دنبال ما برادرم را میکشیدند...
جسد چند تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد...
یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷
و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️
که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید..
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهرعشق 📖 #قسمت_پنجاهوچهارم 4⃣5⃣ که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله م
📚 #دمشق_شهرعشق
📖 #قسمت_پنجاهوپنجم 5⃣5⃣
سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته..
و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود..
که در انتهای کوچه..
مهتاب #حرم🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست...
تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم..
و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم #پنهان شویم...
گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر #آخرین_پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود...
گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،..
پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید..
و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥
که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم
_من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞
نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت...
و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد
_پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭
و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭
_وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭
من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم..
که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد
_قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭
چشمانش از گریه رنگ خون شده بود..
و این همه غم در دلش جا نمیشد..
که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت..
و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم..
و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️
جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود.
این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠
که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠
هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت #محرم_شدنمان پرده #شرمش را پاره نکرده..
و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید..
و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓
خودم نمیدانستم..
اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم..
و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم
_مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊
صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،..
سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند..
که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید...
رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده..
و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 #حرمت_حرم و #خون_ما با هم شکسته میشد...
میتوانستم تصور کنم..
تکفیری هایی که #حرم را با #مدافعانش محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند..
و فقط از خدا میخواستم..😣🤲
شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣
تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢
و مصطفی🌸🌟 با مدافعان...
و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند..
و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده
بود😥😥 که پس از نماز صبح...
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهرعشق 📖 #قسمت_پنجاهوپنجم 5⃣5⃣ سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای ز
📚 #دمشق_شهر_عشق
📖 #قسمتماقبلآخر
پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥
نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥
نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده
بود که خودم پیش قدم شدم
_من #نمیترسم مصطفی!😊✨
از اینکه حرف دلش را خواندم..
لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود..
که نفسش گرفت
_اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️
از هول #اسارت دیروزم..
دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد..
و صدای شکستن دلش بلند شد
_تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣
هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده..
ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش #بردارم..❤️✌️
که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم..
_یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌
محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود..
که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم
_اگه قراره بلایی سر #حرم و این #مردم بیاد، #جون_من دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️
و نفهمیدم با همین حرفم...
با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨
_این #حرم و جون این #مردم و جون #تو همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش #تامن_زنده_باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌
در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌
و با همین دستان خالی..
عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم #دل_کَند و بلند شد،.
پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد..
و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋
لبهایش آهسته تکان میخورد..
و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد...
که تنها یک لحظه به سمتم چرخید..
و میترسید چشمانم پابندش
کند که از نگاهم #گذشت..
و به سمت در حرم به راه افتاد...
در برابر نگاهم میرفت..
و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم...
لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓
که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚
میدانستم رفتن امام حسین(س) را به
چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌
این #حرم و #مردم و #مصطفی را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸
که پشت حرم همهمه شد...😧👤👥👤👥👥👥😧😧😧
مردم👥👥👥 مقابل در جمع شده بودند،..
رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند..
و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید...
دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع #تازه_نفس وارد حرم شده بودند..
و باورم نمیشد..😢😍
حلقه محاصره شکسته شده باشد..
که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃♂
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊
و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد
_زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪😍
یک لحظه فقط نگاهش کردم،..
تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید..
از این همه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید..
_تمام منطقه تو محاصره اس!😍💪نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن!✌️✌️ با ١۴ نفر😊 و کلی تجهیزات😍💪 اومدن کمک!
بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم😢..
و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد😊🕊
و انگار به عشق سربازی حاج قاسم✨💪 با همان بدن پاره پاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد
_ببین! خودش کلاش دست گرفته!😍💪✌️
سردار سلیمانی را ندیده بودم..😊
و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود...
پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد...
از طنین صدایش پیدا بود..😊😍
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _شخصیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
1⃣ " قسمت اولِ #زندگینامه"
آیت الله سید ابراهیم رئیسی در آذرماه ۱۳۳۹ در خانوادهای روحانی در محله نوغان مشهد دیده به جهان گشود.
پدر ایشان حجت الاسلام سیدحاجی رئیس الساداتی و همچنین مادر وی سیده عصمت خدادادحسینی از سلاله سادات حسینی و نسبتش از هر دو طرف به حضرت زید بن علی بن الحسین (ع) میرسد می باشد
شهید خدمت، پدرش را در ۵ سالگی از دست داد. تحصیلات ابتدایی و حوزوی را ابتدا در مشهد گذراند و سپس در سال ۱۳۵۴ جهت ادامه تحصیل به حوزة علمیة قم و مدرسه آیت الله بروجردی رفت.
#ادامهدارد....
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _شخصیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
2⃣ "قسمت دومِ #زندگینامه"
آیت الله سید ابراهیم رئیسی، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهای به نام مدرسه جوادیه به اتمام رساند. سپس بقیهی تحصیلات ایشان، در شاخهی علوم حوزوی قرار میگیرد. تحصیلات حوزوی ایشان از مدارسی چون نواب و آیت الله موسوی نژاد آغاز شد. در ادامه ایشان به حوزهی علمیه رفته و پس از فارغالتحصیلی کامل از حوزه، مشغول به تحصیل در رشتهی کارشناسی ارشد حقوق خصوصی شدند. بعد از فارغالتحصیلی در این رشته، ایشان تحصیلات دکتری خود را در رشتهی فقه و حقوق ادامه دادند. سرانجام در سال 1390، موفق به کسب درجه دکتری در این رشته شدند.
#خادم_حرم_ایران
#اصفهان
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
" قسمت سوم زندگینامه: #فعالیت_سیاسی"
اولین جرقههای فعالیت سیاسی آیت الله سید ابراهیم رئیسی
شاید بتوان اولین حرکات سیاسی آیت الله رئیسی را مربوط به دی ماه 1356 دانست. زمانی که روزنامهی اطلاعات در نسخهای منتشر شده، به آیت الله خمینی، توهین و قلب مردم را جریحهدار کرد. در این برهه، مردم و طلاب حلقههای اعتراضآمیزی را علیه این توهینات به امام شکل دادند که آیت الله رئیسی بهعنوان یکی از پرچمداران اصلی آن فعالیت مینمود. این اعتراضات، تازه شروع کار جوانی انقلابی چون ایشان بود. در ادامه، شهید رئیسی از پای نایستادند و با کمک به روحانیون تحت ستم شاه، شرکت در تحصنهای انقلابی و... روح تازهای به کالبد انقلاب دمیدند.
#خادم_حرم_ایران
#اصفهان
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
" قسمت چهارم زندگینامه: فعالیت سیاسی"
کارنامه مجاهدتهای شهید آیتالله «سید ابراهیم رئیسی»، هم در عرصه مبارزه با رژیم طاغوت و هم پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در راه خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و مردم، کارنامه درخشانی است؛ این شهید والامقام قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، از طلاب مبارز بوده و از سال ۱۳۵۶ یعنی تقریباً از آن دورانی که قیام ۱۹ دی رخ داد بههمراه دیگر طلاب مبارز وارد عرصه مبارزه با طاغوت شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران، برای بهثمر نشستن خون شهدایی که در این مسیر مبارزه میکردند، علیرغم اینکه بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفت، هیچگاه صحنه را ترک نکرد.
شهید آیتالله «سید ابراهیم رئیسی» برگهایی از خاطرات خود از این دوران را بیان کرده که این خاطرات در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت شده است؛
#خادم_حرم_ایران
#اصفهان
#ادامهدارد..
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
" قسمت پنجم زندگینامه:
ورود آیت الله شهید رئیسی به عرصهی مدیریت
شاید اگر بخواهیم اولین تاریخ ورود آیت الله سید ابراهیم رئیسی به مدیریت را مشخص کنیم، باید به سال 1359 اشاره کنیم. زمانی که ایشان به دادیاری شهرستان کرج منصوب شدند. در ادامه با عملکرد درخشان ایشان در این سمت، به مقام دادستانی کرج و همدان، به صورت همزمان رسیدند. شهید رئیسی توانستند که از سال 1361 نا 1363 این ارگانها را هدایت کنند.
آیت الله رئیسی، از ماموریت برای حل مشکلات مردم تا مدیریت قضایی تهران
پس از درخشش شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی، در حیطهی حل مشکلات مردم، امام خمینی(ره) به ایشان ماموریتی دادند. طی فرمان مستقیم امام(ره)، ایشان مامور شدند که به حل مشکلات مردم در استانهای سمنان و لرستان رسیدگی کنند. در ادامه در سال 1364، به علت درخشش ایشان در قوهی قضا، به مقام جانشین دادستان انقلاب تهران رسیدند. اینگونه مسئولیت قضایی شهید رئیسی در تهران آغاز شد.
#خادم_حرم_ایران
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
در پانزده قسمت
" قسمت ششم زندگینامه:"
ادامه فعالیت در عرصهی مدیریت
از سال 1368 تا 1373، آیت الله رئیسی به مقام دادستانی تهران رسیدند و در آن مدت توانستند که به پروندههای مفسدانهی در جریان رسیدگی کنند. مبارزهی فعالانهی ایشان با فساد در آن سالها، سبب جان گرفتن دوبارهی روحیهی انقلابی شد. به همین جهت ایشان از ۱۳۸۳ تا سال ۱۳۹۳، به مدت 10 سال به عنوان معاون اول قوهی قضائیه خدمت نمودند. همچنین از سال 1393 تا 1394، به مقام دادستانی کل کشور منصوب شدند.
از ریاست قوهی قضائیه تا مجریه
آیت الله سید ابراهیم رئیسی، در سال 1397 با حکم مستقیم رهبر انقلاب، حضرت آیت الله خامنهای، به مقام ریاست قوهی قضائیه رسید. با این اتفاق، تحولی عظیم در حیطهی این دستگاه اتفاق افتاد و شاهد اجرای عدالت برای تمام اقشار جامعه شدیم. با رسیدن آیت الله رئیسی به ریاست قوهی قضا، بسیاری از پروندههایی که بخاطر رانت، پارتی و... مختومه اعلام شده بود، دوباره به جریان افتاد. اینگونه بود که امید دوباره به قلب مظلومان بازگشت و سید مظلومان توانست پرچم عدالت را در قوهی قضا برافراشته کند.
#خادم_حرم_ایران
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
" قسمت هشتم:
سوابق علمی،آثار و تألیفات
✍آیتالله سیدابراهیم رئیسی در حوزه علمیه قم، اصول فقه را نزد آیتالله مروی، لمعتین را نزد آیتالله فاضل هرندی، رسائل را نزد آیتالله موسوی تهرانی، مکاسب محرمه را نزد آیتالله دوزدوزانی، کتابالبیع مکاسب را نزد آیتالله خزعلی، خیارات مکاسب را نزد آیتالله ستوده و آیتالله طاهری خرمآبادی و کفایه را نزد آیتالله سیدعلی محقق داماد، تفسیر قرآن کریم را نزد آیتالله مشکینی و آیتالله خزعلی، شرح منظومه و فلسفه را نزد آیتالله احمد بهشتی و دوره شناخت را نزد آیتالله مطهری و نهجالبلاغه را نزد آیتالله نوری همدانی آموخت.
آیتالله سیدابراهیم رئیسی، خارج اصول را نزد آیتالله سید محمدحسن مرعشی شوشتری و آیتالله هاشمی شاهرودی و خارج فقه را نزد آیتالله آقامجتبی تهرانی و حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی تلمذ نمود. او پیش از پایان دوره سطح توانست، به دوره کارشناسی ارشد رشته حقوق خصوصی راه یافته و پس از دفاع از پایاننامه خویش در سال ۱۳۸۰ با قبولی در کنکور دکترای مدرسه عالی شهید مطهری در رشته فقه و حقوق خصوصی ادامه تحصیل دهد.
#ادامهدارد...
#خادم_حرم_ایران #اصفهان
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
"شهید رئیسی از ولادت تا شهادت"
✍مروری کوتاه بر ۶۳ سال عمر پر برکت شهید خدمت حضرت آیت الله رئیسی عزیز
( زندگینامه _فعالیت _ خدمات)
" قسمت نهم:
سوابق علمی،آثار و تألیفات
....وی با تکمیل تحقیقات خود در رشته فقه و حقوق، موفق به اخذ مدرک عالیترین سطح حوزه (سطح چهار) شد و در نهایت رساله دکترای خود را با عنوان «تعارض اصل و ظاهر در فقه و حقوق» دفاع کرد و با اخذ نمره ممتاز به درجه دکترای فقه و حقوق در مدرسه عالی شهید مطهری نائل شد.
وی علاوه بر مسئولیتهای کلان کشوری، بنا به توصیه مکرر آیتالله مهدوی کنی و آیتالله حاج آقامجتبی تهرانی، مبنی بر حفظ ارتباط درسی خود با طلاب، از سال ۸۰ تا زمان شهادت(اردیبهشت۱۴۰۳) بهعنوان مدرس در مدارس علمیه تهران از جمله مدرسه مجد، مدرسه امیرالمؤمنین(ع)، مدرسه امام حسین(ع) و مدرسه مروی به تدریس سطوح عالی حوزه همچون رسائل و مکاسب، کفایتین و قواعد فقهیه مشغول بود و بعد از عزیمت به مشهد مقدس از ابتدای سال ۱۳۹۵ در مدرسه عالی نواب، به تدریس در موضوع «فقه وقف» پرداخت.
آیتالله رئیسی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری دانشگاه امام صادق(ع) و مدرسه عالی شهید مطهری و دانشگاه آزاد اسلامی، به تدریس دروس تخصصی فقه قضا ، فقه اقتصاد، اصول فقه و قانون مدنی پرداخته است.
#خادم_حرم_ایران
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠