#ارسالیشما
#زیباییهایمالواجرد
🏞 تصاویر زیبا و بیادماندنی از بافت قدیم روستا.
🌹سپاس از گروه رسانه ای مردمی مالواجرد
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#تبلیغات
#آگهیفروش
باسلام
🔸کابینت تمام ام دی اف سالم و تمیز..در حد نو..
🔸متراژ ۶و نیم بالا ۶ و نیم پایین..مجموع ۱۳ متر.
🔸صفحه رو ۳ سانتی..ارتفاع دیواری۹۰سانت.
🔸دارای کاور یخچال و ماشین لباسشویی
🔸قسمت زیر سینک پی وی سی ضد آب و بدون پوسیدگی.
🔸دارای ویترین ۲طرف.
🔸بهمراه هود شیشه ای مارک کَن وسینک ۲قلو مارک اخوان.
🔴 فروش فوری..قیمت پایین بدلیل کمبود جا ۲۶ ت..
۰۹۹۴۴۹۳۷۵۷۱صادقی
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
. 📚#تنها_میان_داعش 📖 #قسمت_هشتم 8⃣ رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفه
.
📚#تنها_میان_داعش
📖#قسمت_نهم 9⃣
به نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :
《حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!》
قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و
دلم نمی آمد بیش از این زجرش بدهم که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی آمد.
عباس و عمو با هم از پله های ایوان پایین دویدند و زن عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می گرفت. بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظه ای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری اش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمه شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم.
درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده های شیرینش و از همه سختتر سکوت مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم. قلبم به قدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به جای اشک خون میبارید! از حیاط همهمه ای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود.
به سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم...
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#تبلیغات
❗️کشف روش ترک اعتیاد معجزه کرد ❗️
🔰 قطع طبیعی مصرف مواد در هفته اول
🔰ایجاد بی میلی شدید نسبت به مواد و از بین رفتن کامل وسوسه برگشت بسوی مواد در همان بیست روز اول
🔸کاملا گیاهی و بدون عوارض
🔹بدون نیاز به بستری شدن
🔸بدون تحمل درد و خماری
🔹بدون بازگشت
🔸بدون نیاز به استراحت در منزل
🔹بدون نیاز به غیبت از محل کار
با تاییدیه سازمان غذا و دارو و سیب سلامت و مجوز بین المللی GMP
☘️@moshaver_tabar☘️
https://eitaa.com/joinchat/3429303007C3c35e734d6
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠