6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أَلسَلامُ عَلَیکَ یَابنَ أَمیرِالمُؤمِنینْ..؛
سلام بر تو ای پسر امیرالمومنین♥️
#یاقمربنیهاشم🌸
#صبحم_بنامتان☀️
#روزتون_حسینی ☀️
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓سوال:
🛑اگه توی خیلی از صنایع کشور پیشرفته شدیم چرا توی تولید خودرو میلنگیم و نمیتونیم یه ماشین درست و حسابی تولید کنیم!؟
✅جوابش رو از تولید کننده یکی از پیشرفته ترین دستگاه های کشور بشنوید...
#ترمز_پیشرفت ❌
#آنتی_فتنه
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#تبلیغات
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻شستشوی انواع مبلمان تشک تخت صندلی ماشین
شستشوی تخصصی مبلمان:مصری،راحتی،استیل،نهارخوری،فرهی،کاناپه، با دستگاه پیشرفته فرچه زن قوی با شامپوی خارجی و خشک کن قوی بدونه آسیب رسانی به الیاف پارچه.
✔ با پرسنل مجرب ومتعهد قابل اعتماد
✔ کاملا تضمینی
✔بارعایت موازین شرعی
✔شستشو با مواد نانو
✔️کوهپایه
۰۹۱۳۸۶۲۲۳۵۲ مرادی
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#آگهی_فروش
🔹پرده پذیرایی به طول۴متر وعرض۳متر.بدون پارگی ورنگ پریدگی
🔹گلیم فرش اتاق کودک.
درحدنو ومناسب سیسمونی
تخفیف جزیی پای معامله.
🔹کالسکه کودک درحدنومیباشد .
📱شماره تماس:
۰۹۱۳۴۲۵۴۳۷۱
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#نیازمندیها
با سلام
بنده حدودا 100لیتر نفت درجه یک موجود دارم ـ...
با گازوییل (با توجه به قیمتاش) عوض میکنم. ...
لطفا اگر لازم دارید تماس بگیرید توافق میکنیم....
مالواجرد.... 09194479854
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅آموزش جالب به فرزند :
تفاوت زندگی بدون خدا و با خدا
#تربیت_فرزند
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیباترین اتفاق این روزها را نگهبان یک بیمارستان رقم زد
🔹ویدئویی از کمک نگهبان بیمارستان به دختربچهای که نفس نمیکشد و پدرش هم دیگر نای دویدن ندارد، مورد توجه کاربران فضای مجازی قرار گرفته است. با کمک به موقع نگهبان بیمارستان و رسیدن به اورژانس، کودک احیای قلبی شده و به زندگی برمیگردد.
✍زیباترین کار در این دنیا، دستگیری کردن از دیگران است.
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_چهلویکم 1⃣4⃣ سرش به سمتم چرخید.. و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که
📚 #دمشق_شهر_عشق
📖 #قسمت_چهلودوم 2⃣4⃣
و زیر گوشم شیطنت کرد:
_مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟🤨 کجا گذاشته رفته؟😁
🌷مادر مصطفی🌷همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل🕊 میرفت که سالم برگشته...
و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی🌸 شده بود..
و میدانست #ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید:
_رفته زینبیه؟😊
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم😢 و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم
_میخواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!😊
بی صدا خندید..😁
و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته..
که دوباره سر به سرم گذاشت
_خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!😂😉
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود..
و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست
_رفته حرم سیده سکینه!😊
و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد
_خدا حفظش کنه،😊 شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از #حرم حضرت سکینه (س) راحته!😊😇
با متانت داخل خانه شد..
و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی😟 و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه #آرام باشد.. 🧐
و جرأت نمیکردم حرفی بزنم..
مبادا حالش را به هم بریزم. مادرمصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد..
و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت...
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید..🤩😍و او هم نگران #حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت..
و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت
_درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها #بودن، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن.
و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید:
_راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟
که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود:
_غلط زیادی کردن!😏😎
و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که #به_عشق_سربازی_اش سینه سپر کرد
_نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و #سردارهمدانی💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪
ابوالفضل #ازخستگی نفس کم آورده و دلش از غصه #غربت سوریه میسوخت که همچنان می گفت
_از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁
_تو درگیریهای حلب وقتی جنازه #تروریست ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون #پیش_نمازمسجد ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته
گفت:
_پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزاده ها رو بیشتر تجهیز کنه!😞
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید:
_میگن آمریکا و اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟😨
و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه ای ماتش برد..😥
و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد:
_نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!😊
سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید
_اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما #سربازای_سیدعلی مثل کوه پشتتون وایسادیم! 😎اینجا فرماندهی با حضرت زینبِ(س)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!😎😊
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد.. و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت
_ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.
و دیگر داریا هم #امن نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد
_باید از اینجا برید!😊
نگاه ما به دهانش مانده😳😨😥 و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد
_انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه 💚تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.😊
به قدری صریح صحبت کرد..
که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد
_میدونم کار و زندگی تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!😊
بوی افطاری در خانه پیچیده..🍵
و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد...
شاید هم حس میکرد
#ادامهدارد..
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠