💕💕
#قصه_شب
قصه ی آب نبات و تندباد خانم🍬🍭
خانم گربه 4 تا بچه ی کوچولوی ناز به دنیا آورده بود. به آنها شیر می داد و مواظبشان بود تا سالم بمانند وبزرگ شوند. خانم گربه مادر خیلی مهربانی بود. چهل روز ماه تمام به بچه ها شیر داد تا کم کم بزرگ شدند و توانستند همراه او حرکت کنند و بیرون بروند و ببینند توی شهر چه خبر است. خانم گربه اسم خوراکی ها ها را روی بچه هایش گذاشته بود. اولی را تربچه ، دومی را آلوچه، سومی را گردو و چهارمی را آب نبات صدا می زد.
وقتی بچه گربه ها کمی از او دور می شدند، صدا می زد:«آهای بچه ها کجایید؟ تربچه،آلوچه،گردو،آب نبات بیایید.»
بچه گربه ها هم تا صدای مادرشان را می شنیدند،تندتند می دویدند و خودشان را به او می رساندند تا گم نشوند.
یک روز مامان گربه ها،آنها را به یک مزرعه برد تا موش بگیرند.خودش یک موش را با دقت شکار کرد تا بچه ها ببینند و یاد بگیرند. بعد به آنها گفت:« بچه ها،حالا نوبت شماست. بروید برای خودتان موش شکار کنید.اما همین که صدایتان زدم بیایید همین جا پیش من.»
بچه ها گفتند چشم مامان و رفتند تا موش بگیرند.هرکدام به گوشه ای از مزرعه رفتند. آب نبات از بقیه جدا شد و دیگر نتوانست پیدایشان کند. موش هم گیرش نیامد. خسته و گرسنه توی مزرعه می گشت که چشمش به سگی افتاد که در گوشه ای توی آفتاب دراز کشیده بود و داشت به بچه هایش شیر می داد. آب نبات به طرفش رفت و روبروی او ایستاد و نگاهش کرد. خانم سگه گفت:« آهای بچه گربه،اسمت چیه؟مامانت کجاست؟چطوری آمدی این جا؟»
آب نبات گفت:« اسمم آب نبات است.من با مامان و خواهر و برادرهایم به این جا آمدم تا موش بگیرم اما موش گیرنیاوردم،مامانم را هم گم کردم.»
خانم سگه گفت:«آخی! گربه ی بیچاره!حتماً خیلی گرسنه ای. بیا این جا تا به تو هم شیر بدهم.راستی چه اسم بامزه ای داری!آب نبات!» وخندید.
آب نبات گفت:«اسم شما چیه؟»
سگ جواب داد:« اسمم سگه.من خانم سگ هستم.صاحب مزرعه اسمم را گذاشته تندباد.چون مثل باد می دوم.»
آب نبات گفت:« مادرم به ما گفته که سگ ها دشمن گربه ها هستند و نباید به آنها نزدیک شویم.»
خانم سگه خندید و گفت:« من یک مادرم.خودم بچه دارم. همه ی بچه های حیوانات را مثل بچه های خودم دوست دارم.حالا هم دوست تو هستم.بیا شیر بخور، نترس عزیزم.»
آب نبات با خوشحالی به طرف سگ رفت و کنار توله ها خوابید و شروع کرد به نوشیدن شیر. او خیلی گرسنه بود و تندتند شیر می خورد. ناگهان صدای میو میوی مادرش را شنید که او را صدا می زد:« میو میو آب نبات کجایی؟»
آب نبات سرش را به طرف صدای مادرش چرخاند و جواب داد:« من اینجا هستم.دارم شیر می خورم.»
خانم گربه به طرف خانم سگ آمد و وقتی دید آب نبات دارد شیر می خورد، تعجب کرد. کمی هم ترسید. اما خانم سگ گفت:« خانم گربه نگران نباش، کاری به بچه ات ندارم.او گرسنه بود، من هم شیرش دادم.»
خانم گربه گفت:«باورم نمی شود! سگ ها با گربه ها بد هستند اما شما با همه ی سگ ها فرق دارید. من از شما متشکرم.»
خانم سگ گفت:« بله من یک مادرم و بچه دارم،مثل شما.برای همین به بچه گربه ی کوچولو محبت کردم و شیرش دادم تا اگر مادرش را پیدا نکرد، گرسنه نماند.»
آب نبات شیرش را خورد، سیر شد و میومیو کرد و دست هایش را لیسید و از خانم سگ تشکر کرد و همراه مادرش راه افتاد و رفت. او با خودش می گفت:« من تنها گربه ای هستم که شیر سگ هم خورده ام.حالا برای خواهر و برادرهایم هم ماجرای امروز را تعریف می کنم تا بدانند خانم سگ یعنی تندباد خانم، چقدر مهربان بود.»
هدایت شده از گسترده امید
🔴درمان را از همین امشب شروع کنید
چند سال ازدواج کردیم ولی همسرم نمی تونست من رو کاملا راضی کنه . رابطمون سرد شده بود و لذتی نمی بردم. کلی دارو امتحان کردیم ولی فایده نداشت تا اینکه اتفاقی عضو کانالی شدم و اونجا آموزش ساخت یه دارو داد با دستورالعمل خاص و راحتش منم درست کردم دادم شوهرم بذاره زیر زبون قوت بگیره. باورمون نمی شد واقعا جواب داد اونم در این حد که تا وقتی دارو در نمیورد قدرت داشت. اکثر مردها به دلایل مختلف دچار این مشکل هستن و باعث لطمه دیدن همسر میشه درحالی که اسلام 1400 سال پیش براش راه حل داده و ما خجالت میکشیم از پرسیدن و پیدا کردن راه چاره حالا کافیه اینجا کلیک کنید و درمان همه بیماری ها رو ببینید👇
http://eitaa.com/joinchat/3837788161C2cf3796ffe
هدایت شده از ❤اسرار روانشناسی❤
💕💕
جشن تولد جوجه ها🐣
وقتی امتحانات مینا تمام شد، از پدر و مادرش خواست تا او را چند روزی به روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگ بفرستند. پدر و مادر هم قبول کردند و یک روز همه با هم به روستای باصفای پدرو مادربزرگ رفتند. مادربزرگ با خوشحالی برای آنها غذا درست کرد. او مرغ و خروس های زیادی داشت و هرروز تخم مرغ ها را جمع می کرد.مقداری از آنها را می فروخت و مقداری را هم برای خودشان نگه می داشت.غذایی که مادربزرگ درست کرد یک نوع کوکو با تخم مرغ بود.مینا و پدر و مادرش این غذا را خیلی دوست داشتند.فردای آن روز پدر و مادر به شهر برگشتند اما مینا پیش پدرو مادربزرگ ماند.
مادربزرگ هفت تا تخم زیر پای مرغی گذاشت و به مینا گفت:« دخترم این مرغ کرچ است.او 21 روز روی این تخم ها می خوابد تا تخم ها تبدیل به جوجه شوند.اگر 21 روز پیش من بمانی می توانی تولد جوجه ها را ببینی.» مینا با خوشحالی گفت:« حتماً می مانم.من روستا و مزرعه ها و گاو و گوسفندها و مرغ و خروس ها را دوست دارم.از شیر و پنیری که شما درست می کنید و کوکوهایی که با تخم مرغ های خودتان می پزید هم خیلی خوشم می آید.خودتان را هم خیلی خیلی دوست دارم.می خواهم تمام فصل تابستان پیش شما بمانم.» مادربزرگ خندید و مینا را بوسید و گفت:« من هم نوه ی گلم را خیلی دوست دارم.خوشحال می شوم که پیش ما بمانی.»
مینا هرروز با پدر بزرگ به مزرعه می رفت و در کارها به او کمک می کرد.وقتی در خانه بود با مادربزرگ به مرغ و خروس ها سر می زد و برای آنها دانه می پاشید و به مرغی که روی تخم ها خوابیده بود آب و دانه می داد. گاهی وقت ها برای مرغ که تنها و دور از مرغ های دیگر توی لانه خوابیده بود شعر می خواند تا حوصله اش سرنرود.21 روز گذشت.پدربزرگ و مادربزرگ و مینا به سراغ مرغ رفتند.تخم های زیر پای مرغ یکی یکی می شکستند و از آنها جوجه های کوچولوی قشنگی جیک جیک کنان بیرون می آمد.مرغ قدقدکنان جوجه ها را زیر بال و پرش می گرفت و مواظب آنها بود.جوجه ها آنقدر قشنگ و بامزه بودند که مینا بیشتر وقتش را در کنار آنها می گذراند و تماشایشان می کرد.
مینا با خودش فکرمی کرد که این جوجه ها چطور توی تخمی که هیچ سوراخی نداشت زنده مانده اند؟آنها توی تخم چطور نفس می کشیدند؟ او خیلی فکر کرد ولی نتوانست جواب سؤالش را پیدا کند.
شب که همه دورهم نشسته بودند، مینا از پدربزرگ پرسید:« پدرجان،من می خواهم بدانم جوجه ها وقتی توی تخم بودند چطوری نفس می کشیدند؟»
پدربزرگ نگاهی به مادربزرگ که مشغول ریختن چای بود کرد و گفت:« من جواب سؤالت را نمی دانم ، شاید مادربزرگ بتواند به سؤالت پاسخ بدهد.»
مادربزرگ سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت و گفت:« توی تخم مرغ اول زرده و بعد سفیده تشکیل می شود. در اطراف زرده و سفیده ، یک پوسته ی نازک وجود دارد و روی این پوسته، پوسته ی سفت و سفید تخم مرغ درست می شود.روی این پوسته ی سفت، سوراخ های ریزی وجود دارد که هوا از آن وارد تخم مرغ می شود و جوجه می تواند نفس بکشد.»
مینا جواب سؤالش را گرفت.فردای آن روز او با دقت بیشتری به جوجه ها که کمی بزرگتر شده بودند و جیک جیک کنان در کنار مادرشان دانه برمی چیدند نگاه می کرد و از تماشای آنها لذت می برد.
@mama_bardari👼
هدایت شده از گسترده زمرد
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اول اسم عشقت چیه؟😉♥️
بیابهشکلیپاسمیبدهسوپرایزشکن🙈💞👇🏻
🎈مهدی🎊 @aStoriekadeh♥️
🎈حسین🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈فاطمه🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈دریا 🎊 @aStoriekadeh♥️
🎈فائزه🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈امین🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈مهدیه🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈زهرا🎊@aStoriekadeh ♥️
🎈سعید🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈رضا🎊 @aStoriekadeh♥️
🎈علی🎊 @aStoriekadeh ♥️
🎈دنیا🎊@aStoriekadeh ♥️
کلیپ های اسمی مخصوص استوری😻🎊🎈
هدایت شده از ❤اسرار روانشناسی❤
❤️استوری روزدختر💍 @aStoriekadeh
❤️استوری غمگین😔 @aStoriekadeh
❤️استوری تولد🎂 @aStoriekadeh
❤️استوری شبونه🌛 @aStoriekadeh
❤️استوری روز مادر🖤 @aStoriekadeh
❤️استوری ولنتاین🍺 @aStoriekadeh
❤️استوری پسرونه🤴 @aStoriekadeh
❤️استوری دخترونه👸 @aStoriekadeh
❤️استوری رفیق👭 @aStoriekadeh
❤️استوری ست🔗 @aStoriekadeh
❤️استوری یلدایی🙃 @aStoriekadeh
❤️استوری عید قربان🤤 @aStoriekadeh
❤️استوری کادو🎁 @aStoriekadeh
کلاغه میگه قار و قارو قار!
آی بچه ها خبردار
یه بچه بی اجازه رفته در مغازه
خریده چیپس و پفک هم تمبرو هم لواشک
خورده هرچی خریده حالا رنگش پریده
بدجوری داره دل درد رنگش شده زرد زرد !
ببین چه حالی داره میخواد بالا بیاره
اشکاش میریزه شرشر براش نوشته دکتر
شربت و قرص و کپسول سرم با چند تا آمپول
تا نزنه آمپولاش تا نخوره سوپ و آش
تبش نمیشه کمتر حالش نمیشه بهتر
@mama_bardari👼
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
😍 با پوست #سفید_و_بلوری برای شوهرت دلبری کن 😍
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
💢 پوست صورتت را مثل آینه بدون چروک و لک کن !
❗️گودی و سیاهی دور چشمت را رآحت درمان کن و گونه و صورتت را تپل شفاف کن
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
❌ اینجا ۲۰ سال #جوونتر_و_خوشکلتر میشی پس عجله کن ❌
هدایت شده از ❤اسرار روانشناسی❤
💥 راز های زیبایی پوست که کمتر کسی میدونه ❗️
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
❗️تناسب اندام و لاغری شکم و پهلو فقط در ۱۸ روز ❗️
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
💯 صورت و اندام تپل و گوشتی با این روش راحت ❗️
http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
#بوتاکس_طبیعی
#سفید_کننده
#توصیه_هایی_برای_غذای_کمکی
❇️شروع غذای کمکی برای شیرخواران 6 ماه تمام می باشد
❇️بعد از شروع غذای کودک وعده های کمکی را از حجم کم شروع کرده و به تدریج افزایش دهید
❇️به یاد داشته باشید تا یک سال غذای اصلی کودک شیر و سپس غذای کمکی می باشد.
❇️تا یک سالگی به غذای کمکی کودک نمک یا ادویه ای اضافه نشود
❇️برای وزن گیری بیشتر کودک از کره در تهیه غذای او استفاده شود
❇️بهتر است تا زیر یک سال از شیر گاو استفاده نشود.
@mama_bardari👼
🍃🍄نشانه های توقف رشد جنین
🍃1.کوتاه بودن ارتفاع رحم🤦♀️
🍃2.پایین اومدن سطح HCG
🍃3.انقباضات در بارداری
🍃4.شروع درد از مقابل بدن و حرکت به سمت پشت(البته خیلی وقتا این درد طبیعیه فقط اگر درد پشت بیش از حد و غیر قابل تحمل بود باید حواستون رو جمع کنید)
🍃5.تب
🍃6.عدم ویار و حالت تهوع در ماه های اول
و...
@mama_bardari👼
توصیههای غذایی در خصوص دختر شدن جنین !👧🏻
▫️میوههای مزاج سرد، زیاد
▫️میوههای مزاج گرم، کم
▫️مصرف گوشت سفید
▫️مصرف تخمه کدو
▫️مصرف لبنیات
@midwife_dr