✍🏼به قلم خود مبلغ
دو سه هفته ای بود ک مدام پاپیچم بود
ب هیچ صراطی هم مستقیم نبود
همش بهونه میگرفت
ک مثلا دیگه چقدر کوتاه بیام؛ خوبه؟؟
مثلا چقدر کتک بخورم؛ راضی میشه؟
چقدر محدودم کنه؛ وظیفش بدونم؟
چقدر......
خب راستش؛ زیادم بد و بیراه نمیگفت
پدر این مدلی ک اینقدر تعصب و دست بزن و بددهنی میکرد
واقعا غیر قابل تحمل بود
ولی من ک نمیتونستم جایگاه پدر را پیش بچه پایین بیارم
و از اون طرفم مدیر بهم گفته بود ک مادر این دانش آموز میگه
ک دخترشون توی خونه واقعا خیلی رفتار نامناسبی داره
و باز نمیتونستم
راست راست توی چشاش نگا کنم و بگم ک مدیر چی گفته
چون خودش اصرار و اصرار ک من هیچ کار اشتباهی نمیکنم و همه دعواها تقصیر بابامه
خیلی باهاش حرف زدم
ولی هر روز کلافه تر از دیروزش
اویزون پیداش میشد
توی جلسه اخری
تیر خلاصو با تجربه ی حاج اقای مرادی زدم
اون روز
همینطور ک توی اعماق چشام زل زده بود و از من انتظار معجزه برا حل ماجراهای پدر و دختری را داشت
ب دستای مشت کرده ش
خیره شدم
از زور حرص و استرس قرمز شده بودن
میدونستم توی خونه خیلی تحت فشاره
فشار
فشار
اره راه حل همینه
زودی اون گردنبند "و ان یکاد" را ک توی کیفم بود دراوردم
دادم دستش
یک سرش هم خودم گرفتم
گفتم بکش
_بکشم؟
_اره؛ محکم هم بکش؛ اصلا اینقدری ک پاره بشه
_اخه خانوم پاره میشه
_خب بشه
_خب حیفه
_مگه چقدر پولشه ک حیفه
_کاری ب پولشم ک نداشته باشم؛ اخه دستم هم درد میاد؛ اخرشم چه سودی داره پاره شدن این گردنبند؟؟
جواباش دقیقا همونی شد
ک میخواستم
_ببین دعواهای تو و بابات هم همینه
_هااان!!!؟؟؟
_تو و بابات دارید دعوا میکنید و
این وسط بجای گردنبند؛ ارامش و رابطه خوب تو و اونه ک هی داره؛ سرش کشمکش میشه
اون دستت هم ک گفتی درد میگیره ها؛ اونم اعصابته ک درد میگیره
بقول خودت هم اخرش چه سود؟
حالا بگو ببینم؛ چطور برا یه گردنبند چند تومنی؛ نگران بودی
ولی برا ارامش و اعصابت ناراحت نیستی
_خب خانوم من اینا را میدونم؛ ولی چیکار کنم ک بابام ول کن ماجرا نیست
_یه باره دیگه گردنبندو بکش
همینکه کشید دستمو رها کردم
گردنبند توی دستش موند
_حالا دیگه کششی و تنشی را حس میکنی؟
_نه
_پس ببین؛ هروقت جایی کشمکشی بود؛ بدون ک یه چیز دونفره ست
فقط کافیه ک تو جر و بحثو رها کنی
میبینی ک همه چی تموم میشه
یکم خیره شد ب گردنبند توی دستش
دوباره اون سر گردنبند را گرفتم
و کشیدم و با اخم و ناراحتی ولش کردم سمتش
ناراحت شد
گفتش از من عصبانی هستی؟
_معلومه ک نه
دوباره اون سر گردنبند را گرفتم و کشیدم
ولی این دفعه خیلی اروم و با لبخند رهاش کردم
خندید
گفت فهمیدم
منظورت اینه ک وقتی هم قراره دعوایی را ادامه ندم
با قهر و لجبازی نباشه
ک اثر بدتری بگذاره
_افررررین؛ مثلا چیکار نکنی؟
_مثلا وسط دعوا؛ نرم توی اتاقم و در را محکم بکوبم
مثلا یه لیوان اب بدم دست بابام
_آخ ک چقدر اسمت بهت میاد؛ فهیییییمه
خانوم چقدر این گردنبند را دوستش دارم
پاشدم انداختم گردنش
_یعنی مال من باشه
_ارررره
لبخند رضایت گوشه ی لب فهیمه
اومد و گوشه ی دلم نشست
واسه وقتای کلافگی و خستگی
بدجوری این مدل لبخندا
ب ادم ارامش میده
📎#تجربه_امین
📎#به_قلم_خود_مبلغ
🌸 به کانال #مدارس_امین ملحق شوید:
@mamin110