📚معرفی کتاب
👈🏻 شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید.
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش نقل می کند که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه ها داشته است. او به مشهد می رود، ریش هایش را کوتاه می کند و به مسئول اعزام می گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. و دست آخر به آرزویش که دیدار محبوب بود نائل آمد و عند ربهم یرزقون شد.
🔰گزیده از کتاب
با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم.
لینک خرید کتاب:
https://bookroom.ir/book/52846/%
📎 #معرفی_کتاب
📎 #شهید_مصطفی_صدر_زاده
🔸https://btid.org/fa/koodak
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزههای علمیه
🌐 btid.or
📚معرفی کتاب اسم تو مصطفاست
✅درباره کتاب:
زندگینامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده را به روایت همسرش، سمیه ابراهیمپور و قلم راضیه تجار میخوانید
راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود داستان زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که روح یکی آنقدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت.
👈🏻گزیدهای از کتاب:
در روزهایی که سوریه بودیم چقدر کمکحالم بودی. محمدعلی را نگه میداشتی تا غذایم را بخورم، برایم لقمه میگرفتی و دهانم میگذاشتی. برنامه گذاشته بودند برویم زینبیه. همراهمان آمدی. ـ جایی میبرمتون که هر چقدر میخواین پارچه بخرین! رفتیم و چهار قواره چادر مشکی و برای تعدادی از دوستانم هم مقنعه گرفتم. تعدادی روسری انتخاب کردی و گفتی یکی از اینها را خودت سر کن. پشت زینبیه مزار شهدا بود، ما را بردی آنجا. زیارت حضرت رقیه (س) هم جزو برنامهمان بود. وقتی شب طوفان شن و غبار شد، برایم ماسک گرفتی و جلوی حرم عکس انداختیم. سینهام از شن و غبار اذیت میشد، اما بودن با تو لذتبخش بود. در زیر آن آسمان بیستاره، مزار خانم حضرت زینب (س) مثل ماه میدرخشید و تو بهعنوان مدافع آن ماه در کنارم بودی و من، که نمیخواستم از دستت بدهم.
⚠️لینک خرید:
https://nashreshahidkazemi.ir/738/%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C.html
📎 #معرفی_کتاب
📎 #شهید_مصطفی_صدر_زاده
🔸https://btid.org/fa/koodak
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزههای علمیه
🌐 btid.or