فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺عارف باللّه آیت الله قائنی؛
حکایت بسیار عجیب درباره یکی از صلحا که در کربلا دفن شد!
🔻حساب و کتابی که مربوط به امام حسین است با همۀ حسابرسی ها فرق دارد...😭
واقعا که
«اصلاً حسین، جنس غمش فرق می کند!»
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
4.ماجرای حسین علیه السلام قسمت چهارم.mp3
20.88M
امام، شهر بصره را به حمایت از خودش فرا میخواند و برای «دو نفر از بزرگان شیعیان بصره» نامه مینویسد...
«ماجرای حسین» بر اساس کتاب لهوف اثر سید ابن طاووس
4⃣روایت چهارم: بصره در معرض امتحانی سخت قرار میگیرد❗️
#ماجرای_حسین
#قصة_الحسین
#قسمت_چهارم
#محرم
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بیانی روایت گونه از رهبر انقلاب درباره ماجرای روضه علی اصغر(سلام الله علیه)
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
5.ماجرای حسین علیه السلام قسمت پنجم.mp3
19.63M
ورق در کوفه به تدریج بر میگردد؛
به نفع بنی امیه!
و برای امام و یارانش نا امن میشود‼️😔
ادامه «ماجرای حسین» بر اساس کتاب لهوف سید ابن طاووس
5⃣روایت پنجم: آن روی دیگر کوفه!😞
#ماجرای_حسین
#قصة_الحسین
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
6.ماجرای حسین علیه السلام قسمت ششم.mp3
17.45M
این یکی از «معماهای عجیب تاریخ» است؛
اینکه تصویر بیعت هجده هزار نفره با مسلم، در یک روز، بلافاصله به تصویر یک مسلمِ تنها و غریب تغییر میکند❗️
ادامه ماجرای حسین بر اساس کتاب لهوف سید ابن طاووس
6⃣ قسمت ششم: سفیرِ شهیدِ حسین
#ماجرای_حسین
#قصة_الحسین
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
◼️ به فدای مظلومی که با آستین، اشک چشمش را پاک میکرد...
وقتی که سیدالشهدا علیه السلام از علقمه به خیمه ها برمیگشت ، نوشته اند:
و رَجَعَ إلىٰ الْخَيمَةِ و هو يُكَفْكِفُ دُمُوعَهُ بِكُمِّهِ.
▪️ او به خیمه بازمیگشت و با آستین لباسش، سيلاب اشک چشمانش را پاک میکرد.
فَلَمَّا رَأوهُ مُقبِلاً، أتَتْ إلَيهِ سَكينَةُ، و لَزِمَتْ عَنانَ جَوادِهِ و قالَتْ: يا أبَتاه، هل لَکَ عِلمٌ بِعَمِّيَ الْعَبّاسِ؟ أراهُ أبطَأ، و قد وَعَدَني بِالْماءِ و لَيسَ لَهُ عادَةً أنْ يَخلِفَ وَعدَهُ، فَهَلْ شَرِبَ ماءً أو بَلَّ غَليلَه و نَسِىَ ما وَرَاءَهُ، أمْ هو يُجاهِدُ الْأعْداءَ؟
▪️وقتی که سیدالشهدا علیه السلام نزدیک خیام رسید، حضرت سکینه علیها السلام به استقبال او آمد و عنان ذوالجناح را گرفت و عرضه داشت:
ای پدرجان! آیا خبری از عمویم داری؟
می بینم که او دیر کرده است؛ او به من وعده آب داده و محال است که خلف وعده کند.
آیا آب نوشیده و عطشش فروکش کرده و ما را فراموش کرده است یا در اینکه دارد با دشمنان می جنگند؟
فَعِندَها بَكَىٰ الْحسينُ عليه السّلامُ و قالَ: يا بِنتَاه! إنَّ عَمَّكِ الْعَبّاسِ قُتِلَ و بَلَغَتْ روحَهُ الْجَنانَ.
▪️در این زمان بود که گریه، امان سیدالشهدا علیه السلام برید و فرمود:
عمویت عباس کشته شد و روحش به جنت خدا پرواز کرده است.
📚أسرار الشّهادة، /ص۳۳۸
#حضرت_عباس_سلام_الله_علیه
#تاسوعا
#مقتل_مستند
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
7.ماجرای حسین علیه السلام قسمت هفتم.mp3
18.14M
طایفه ای از «اجنّه» و گروه زیادی از «ملائکه» آمده اند تا در رکاب حسین بن علی باشند❗️
و همراه آنها «به سوی کربلا» حرکت کنند؛
- اما «پاسخ اباعبدالله» به آن ها، خبر از یک امتحان بزرگ تاریخی میدهد!
ادامه «ماجرای حسین» بر اساس کتاب لهوف سید ابن طاووس
7⃣قسمت هفتم: به سوی کربلا
#ماجرای_حسین
#قصة_الحسین
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
🩸ای دخترم! با اشکهایت قلبم را آتش مزن...
🥀 ... هنگامی که سیدالشهداء علیهالسلام آماده رفتن به میدان شدند و بر روی ذوالجناح قرار گرفتند،
📋 فأقْبَلَتْ سکینَةُ و هِیَ صارِخَةٌ و کانَ یُحِبُّها حُبّاً شَدیداً فَضَمَّها إلیٰ صَدرِهِ و مَسَحَ دُموعَها بِکُمِّهِ
▪️در اینجا بود که حضرت سکینه سلاماللهعلیها جلو آمد و فریادی کشید.
سیدالشهداء علیهالسّلام او را بسیار دوست داشتند؛ پس او را به سینه اش چسباند و با آستینش اشکهایش را پاک کرد...
🥀 سپس به ایشان فرمود:
📋 سَیَطولُ بَعدِی یا سکینَةُ فَاعْلَمی
مِنکِ الْبُکاءُ إذا الْحَمامُ دِهانِی
▪️ای سکینه! بدان که پس از من، گریه تو طولانی خواهد بود.
📋 لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکَ حَسرَةً
ما دامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانِی
▪️تا زمانی که جان در بدن دارم مرا با اشک حسرت بار خود مسوزان.
📋 فإذا قُتِلتُ فأنتِ أولَیٰ بِالَّذی
تَأتینَهُ یا خَیرَةَ النِّسوانِ
▪️ای بهترین زنان! آنگاه که من کشته شدم، تو سزاوارتری برای گریستن.
📚المناقب،ابن شهرآشوب، ج۴ ص۱۰۹
📚المنتخب ج۲ ص۴۵۰
📚الدمعة الساکبة ج۴ ص۳۳۷
📚نفس المهموم ص۳۴۶
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
8.ماجرای حسین علیه السلام قسمت هشتم.mp3
16.6M
کاروان حسینی راهی کربلاست؛
و در هر منزلی که فرود می آیند ماجراهای مختلفی برایشان اتفاق می افتد...!
🔺این قسمت پر از این حوادث ریز و درشت است!
ادامه «ماجرای حسین» براساس کتاب لهوف سیدابن طاووس
8⃣ قسمت هشتم: سرعت حوادث تندتر میشود!
#ماجرای_حسین
#قصة_الحسین
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
◼️ بگو بدانم پدرم را سیراب کردهاند یا نه...
صالح بن عبدالله یهودی گوید:
در وقت آتش زدن خیمه ها در اطراف صحرا نگاه میکردم. دختری کوچک را دیدم که گوشه جامهاش آتش گرفته بود.
سراسیمه در آن بیابان به اطراف مینگریست و از شدت بیم میلرزید و مانند ابر بهاری میگریست.
مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامهاش را خاموش کنم.
نزدیک شدم و گفتم:
یالا همانجا بايست!
آن طفل بیچاره ایستاد. و مثل بید میلرزید
از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید.
دلم به درد آمد آتش جامهاش را خاموش کردم.
وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود:
ای مرد! لبهایم را میبینی که از آتش عطش کبود شده؟
من خیلی تشنه ام😥
تو میتوانی جرعه ای آب به کام تشنهام برسانی!
از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده؛ ظرف آبی گرفته به او دادم.
دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشید و آهسته آهسته رو به راه نهاد.
پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه میسپاری؟
فرمود:
خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول او را سیراب کنم.
گفتم: نترس زمان منع آب گذشت؛ تو بنوش او را نیز سیراب خواهند کرد، مدتی سکوت کرد، نگاهم کرد و با تمام وجودش پرسید:
گفت: ای مرد سوالی دارم!
گفتم: بگو!
گفت: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند و یا اینکه تشنه کام او را کشتند؟
گفتم: نه. والله تا دم آخر میگفت:
اُسقونِی شَربَةً مِنَ الْماءِ
▪️ به من کمی آب دهید!!.
اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند و با لب تشنه و شکم گرسنه او را کشتند.
وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد و گفت:
اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد.
دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهایش را تر نمود و قطرهای از آن به حلقش نرسید و با ناله و زاری بر حال پدرش میگریست.
در آن حال زن بلند قامتی فریاد زد:
ای دختر برادرم!کجایی که از عمه و خواهران جدایی؟
دختر از شنیدن صدای آن زن مضطر، مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه درونش را عیان ساخت و هق هق گریهاش بلند شد.
📚بحر المصائب ج۵ ص۳۴۶
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171