🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
💢 قاتل دو بسیجی مشهدی در ملأعام اعدام شد 🔹مجیدرضا رهنورد که طی اقدام تروریستی ۲۶ آبان ۲ نیروی حاف
چرا
مجید رضا رهنورد که
بچه مذهبی بود
#قاتل شد:
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان باشیم.
امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست داد
#خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه
تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او #مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.
مادرش به #عشق امام رضا علیه السلام
نامش را مجیدرضا گذاشت
از کودکی #مسجدی و هیئتی بود
همیشه تلاش میکرد
صف اول #نمازجماعت
خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،
عبا بر شانه می انداخت
#ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد
کم کم تحت تاثیر قرار گرفت
آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی #مسخره می کند:
خودش میگوید ۸ سال رسانه #مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
روز حادثه با دیدن آن گروه #صدنفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد
اول در خانه #وصیت نامه اش را می نویسد که
برای من #گریه نکنید
سر قبرم #قرآن نخوانید،
هر #چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته،
او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما #زجرکش و تکه تکه اش میکنند
برای همین موقع دستگیری میگوید مرا #زود اعدام کنید
اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را می بیند که با #رفتار دینی با او تعامل می کنند
تمام #معادلات ذهنی اش به هم می ریزد
بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه اش بدهند،
با او #صحبت می کنند
از زندگیش می پرسند
برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او #کتاب می دهند بخواند
و خلاصه مجرم و بازجو باهم #گریه میکنند.
آخر تازه فهمیده که این ۸سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شستشو داده تا دست به این #جنایت برند،
به مادرش می گوید،
با مادران #شهدا صحبت کن،
طلب #عفو نکن
فقط طلب #حلالیت کن
من مثل یک #حیوان برادرم را کشتم،
مجید رضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،
یک بار دیگر دست #مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم:
بعداز ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند)
او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت می شود گفت
#دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد
بلکه دوتا جوان را شهید کرد
ویک جوان را #کشت،
دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان عج باشد را تبدیل به یک #قاتل کرد.
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان در فضای مجازی باشیم.
🔶🔹@man_enghelabiam57
هدایت شده از عکسوخاطره💎
𓄂𓆃
💎 یه سال تابستون، علیرضا که نوهی عمهام بود شب خونهی ما موند، فکر کنم حدود سال ۶۲ یا ۶۳ بود، منم یه پسر ۱۲ یا ۱۳ ساله،
یه دفعه علیرضا بهم گفت: مسعود آتاری نداری ؟
گفتم: نه
👈 گفت خب بریم کرایه کنیم!!!!
من که تا حالا چیزی کرایه نکرده بودم و همیشه یا چیزی رو داشتم ، یا نداشتم، این پیشنهاد خیلی منو هیجانزده کرد،
👈 رفتیم یه مغازه که اون موقعها در اصل نوار کاست میفروخت، اما بصورت قاچاق، ویدئو و دو حلقه فیلم VHS فیلم هندی هم کرایه میداد ( من تا حالا از این کارها نکرده بودم، یه پسر پاستوریزه و چشم و گوش بسته، که حتی آوردن اسم ویدئو هم برام یه تابو بود،) خلاصه علیرضا که خودش هم آتاری نداشت و خونهی فامیلهاشون آتاری بازی کرده بود، منو ترغیب کرد تا وارد کار خلاف بشم و با ترس و لرز از فروشنده سئوال کردم:
آتاری هم کرایه میدی؟
فروشنده گفت: بله، شبی ۱۵ تومن (۱۵۰ ریال ) با یه جلد شناسنامه و یه دفترچه بسیج اقتصادی...
قلبم داشت تند تند میزد💓
به علیرضا نگاهی کردم و گفتم حالا چجوری به مامانم بگم؟!
گفت برو بگو، نترس اجازه میده
👈 خلاصه با بسمالله گفتن و بیم و امید رفتم پیش مادرم و گفتم اجازه میدی امشب آتاری کرایه کنیم؟
مادرم که یه دفعه انگار فحش بدی از دهان من خارج شده، آه بلندی کشید و نگاه تندی به من کرد و جوری که منو جلوی علیرضا ضایع هم نکرده باشه گفت: چشمم روشن،
چشمم روشن، حتما چند روز دیگه هم میای و میگی میخوام برم سینما!!! دو روز دیگه هم ... لبش رو گاز گرفت و گفت برید توپ بازی کنید ⚽️
من که تازه ترسم ریخته بود و جریتر شده بودم، شروع کردم به التماس کردن و قول دادن و اینکه دیگه دفعهی آخرمه...
👈 علیرضا هم تا اون موقع پشت من سنگر گرفته بود، نطقش باز شد و گفت: زن دائی آتاری خیلی خوبه، توی آتاری فوتبال هم هست،
ما اصلا بخاطر فوتبال میخوایم آتاری کرایه کنیم،
مادرم بیشتر اخم کرد و همراه با لبخند تند و از روی عصبانیت و خشمی که سعی میکرد به لبخند تبدیلش کنه،
مادرم که تازه متوجه واژه کرایه شده بود گفت: چرا کرایه؟
چرا نمیخرید؟
گفتم گرونه! حدود ۵۰۰ تومنه،
گفت: پولش مهم نیست ( بنده خدا خیلی مستأصل شده بود، الان که دیدم مادری با خالکوبی پسرش غافلگیر شده بود و گریه میکرد، متوجه میشم که مادرم اون زمان که نمیدونست آتاری اصلا چی هست، چه حالی داشته، مادرم همیشه به روز بود، اما خب تازه آتاری آمده بود و خیلی از مردم نمیدونستن آتاری چیه...)
__به من گفت: باشه خودم برای تولدت میخرم،
گفتم ما امشب میخوایم بازی کنیم،
علیرضا امشب اینجاست، هرشب که نیست!!!
گفت: خب کی کرایه میده؟!
گفتم فلانی،
حالا دیگه یه دفعه صداش رو بالا برد و گفت:
همون که میگن فیلمهای بد کرایه میده؟
منم خودم رو زدم به بیخبری وگفتم، نه بابا اون بنده خدا فقط نوار مجاز میفروشه، حالا بعضی وقتها نوار ترانه هم میفروشه که دیگه فکر کنم توبه کرده باشه😊
[ راستش خود منم نمیدونستم آتاری چیه، فقط از زبان بچههایی شنیده بودم که اونها هم از بچههای دیگه شنیده بودن که باهاش توی تلویزیون بازی میکنن،]
👈 گفت: اصلا من باید اول از دائیجان سئوال کنم، اگه گفت اشکالی ندارد اجازه میدم،
من که انگار جام جهانی رو فتح کرده باشم نگاهی به علیرضا انداختم و علیرضا هم از اینکه چیزی که توی خونهی خودشون بهش دسترسی نداشته رو میتونه توی خونهی ما بدست بیاره، خیلی خوشحال بود،
مادرم هم خوشحال بود که تونسته بود با بهانهای اصرارهای منو مشروط کنه به اجازهی نظارت استصوابی از سوی دائیجانم!!!!!
👈 خلاصه،
مادرم زنگ میزنم به داداشش،
دائیم زنگ میزنه به یکی از دوستاش و سئوال میکنه که آتاری مشکلی نداره؟!
که بالاخره از سوی سلسله مراتب اجازه صادر شد و منو علیرضا با دویدن با یه شناسنامه و یه دفترچه بسیج اقتصادی و ۱۵ تومن پول رفتیم اون مغازه و طرف که انگار قرار بود فرمول غنیسازی اورانیوم رو در اختیار ما بذاره با غروری خاص، وسائل رو تحویل ما داد و در همون حال گفت، از الان تا ۲۴ ساعت، هر یک ساعت که تاخیر کنی ۲ تومن جریمه میشی!!!!
یادش بخیر،
اون شب تا صبح هیچ کدوم ما نخوابیدم، مادرم و دائی و مادربزرگ و پسر عموم که خبردار شد با خواهرش آمد و تخمه هم خریده بودن،
ظهر روز بعد بود که دائیم ۱۵ تومن دیگه بهم داد و برو ۲۴ ساعت دیگه تمدیدش کن....
✍️ کمتر از دو ماه بعد تولدم بود، #مادرم❤️ برام یه آتاری خریده بود،
ووووووو حالا من روبروی تلویزیون نشستم، پسرانم دارن PS5 بازی میکنن، و منم بهشون غر میزنم که،
بسه دیگه،
این که نشد نون و آب،
خاموشش کنید و برید درستون رو بخونید و آماده بشید که امشب میخوایم بریم خونهی مامانجون به مناسبت #روز_مادر❤️
اینم بگم که دیروز سر مزار علیرضا بودم،
خدا رحمتش کنه، چند سال پیش توی خانطومان شهید شد.
✍️ خاطرهی واقعی از
مسعود𓄂𓆃فدک