🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
ادامه متن رادرپست بعدی کانال مطالعه بفرمایید نشرحداکثری 👇👇
💥کشکول(99/180):
لطفا حزب اللهی ها چندبار بخوانند👇
🌹 حضرت علی (ع) فرمود: کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود، بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد!عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 441.
🔴 روح الله زم اعدام شد ولی...👈 از وقتی که مصاحبه روحالله زم رو دیدم و اینکه گفت "روزی هیجده ساعت واسه کانال آمدنیوز فعالیت میکرده" انگار کسی کنج ذهنم نشسته و مدام یه جملههایی رو تکرار میکنه...
✅ زمستان شما را به جنگ فرا میخوانم میگویید هوا سرد است✅ تابستان شما را به جنگ فرا میخوانم میگویید هوا گرم است✅ ای مردنمایان نامرد! کودک صفتان بیخرد✅ چقدر دوست داشتم شمارا هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم
🔹 به خودم فکر میکنم و اعتقادات و ادعاهام، به امثال زَم فکر میکنم و اعتقادات و ادعاهاشون👈 که برایش هیجده ساعت کار و فعالیت می کرده است... بله چیزی که ذهنم رو درگیر خودش کرده همون هجده ساعته!...
🔹 باز به خودم فکر میکنم و به زَم... نگاهم به زاویهای میمونه که از تفکر و اعتقاد من تا تفکر و اعتقاد اون در ذهنم شکل میگیره و دوباره صدایی در گوشم نجوا میکنه و تمام وجودم رو ویران میکنه 👈زمانی که امیرالمومنین (ع) در خطبه 97 نهج البلاغه می فرمایند: اى مردم كه بدن هاى شما حاضر و عقل هاى شما پنهان و افكار و آراء شما گوناگون است و زمامداران شما دچار مشكلات شمايند.👈 رهبر شما از خدا اطاعت مى كند، شما با او مخالفت مى كنيد، امّا رهبر شاميان (معاویه) خداى را معصيت مى كند، از او فرمانبردارند...
🔹 به خدا دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من معامله میکرد. 👈 ده نفر از شما میگرفت و یک نفر از آنها به من میداد.
📣 هر بار که به خودم فکر میکنم چیزی در من نهیب میزنه که تو برای چیزی که اعتقاد و ایمان و تفکرته چند ساعت از روزت رو وقت میذاری؟
🔻 از این منظر امثال زَم کجای زندگیشون ایستادند من و تو کجا...؟
🔹 نکنه کسی که دم از حُب و عشق و ولایتش میزنی آرزو کنه ده نفر مثل تو را با یکی مثل زَم عوض کنه... کجای این معامله ایستادی...؟ و تا کجا پای آرمان های 👈انقلاب اسلامی, امام, شهدا, مقام معظم رهبری, قرآن, امام زمان (عج) و سرانجام "حفظ اسلام" میایستی...؟
📣وچه زیبا شهیدحاج قاسم سلیمانی در
فرازی از وصیتنامه اش می فرماید👈
🍀اگر کسی صدای رهبـر خود را نشنود... به طور یقین صدای امام زمان (عج) خود را هم نمیشنود... و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبری نظام باشد.... والله والله والله اعتقاد قلبی به امام خامنهای مهمترین دلیل عاقبتبخیری در آخرت است... والله والله والله هرکسی این حکیم فرزانه را قبول نداشته باشد عاقبت بخیر نخواهد شد... حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست... خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.... خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی... امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد... برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد... بدانید باید به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید... خیمه، خیمه رسولالله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. و الله و الله و الله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند....
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
🌹سلام خدمت تمامی دوستان و سروران گرامی: 👈از امروز سه شنبه ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۱ تا روز شنبه ۲۱ آبان ماه که سالگرد شهادت پدر موشکی ایران, سرلشگر بسیجی,حاج #حسن_تهرانی_مقدم می باشد 👈 خاطراتی را از آن شهید والامقام از کتاب "#ذوالفقارولایت" نوشته حقیر (#ناصرکاوه) که در چهلمین روز شهادت ایشان چاپ و منتشر شده بود را, برای اولین بار در #فضای_مجازی به خدمت شما عزیزان تقدیم خواهم کرد. باشد با سرمشق قرار دادن زندگی👈 امام و شهدا خصوصا شهیدان تهرانی مقدم و قاسم سلیمانی عاقبت بخیری و رستگاری را خداوند منان نصیب همه ی ما بگرداند. و به شکرانه این نعمت عظیم (آشنایی با سیره شهدا و عمل کردن به راه و روش زندگی آنها), پروردگار عزوجل را به دادن نعمت #جمهوری_اسلامی, تحت رهبری و هدایت امام خمینی و امام خامنه ای👈 شکرگزار خواهیم بود👌 ارادتمند: #ناصرکاوه
🔴 "از سربازان درون گهواره خمینی (ره) تا سرداران امام خامنه ای"
❌اگر آن روز که ساواک گرداگرد خمینی بت شکن را گرفته بود و زخم زبان میزد که سربازانت کجاهستند!؟ و روح خدا فرمود که, سربازان من در گهواره اند! اگر روح آیزنهاور و کارتر و ترامپ خبردار میشد که روزی سربازان در گهواره خمینی، طومار 2500 سال رژیم شاهنشاهی را در هم میپیچند و دیگر نه ژاندارمی دارند و نه کاپیتولاسیون و نه سفارتخانه و نه سفیری! خمینی را که هیچ، هواپیماش را هم که هیچ، دودمانش را در آسمان میزدند, همان در هوا غبارش می کردند! تا سالها بعد روح لینکلن و جرج واشنگتن در گور به خود نلرزد، که وقتی پترائوس چهار ستاره پیام یکی از همین سربازان خمینی را در روی نیز کارش خواند، که در آن نوشته شده بود:👈 "من، !قاسم سلیمانی هستم، ومن هستم که سیاستهای ايران را در عراق، لبنان، غزه, افغانستان, یمن و... تدوين مي كنم!"👌خدا خمینی را نگاه داشت، همان که محمد(ص) را با تار عنکبوتی در غار نگاه داشته بود! قرن هاست که تاریخ انتظار این سربازان را می کشد!...چه شد فتح سه روزه صدام با آمریکا؟ ... مگر چند ساعته کویت را نگرفت بود آنهم بدون آمریکا؟ ... کجا رفت از افسانه نیل تا فرات رایس و صیهونیزم جهانی؟ .... چه شد برخورد تمدن های هانتینگتون, کسینجر، پایان دنیا فوکویاما؟ ... از نیل تا فرات که هیچ از هرات و پنج شیر و صنعا تا لاذقیه و سامرا، آب نمی خوردند مگر با اجازه قاسم سلیمانی آن سرباز در گهواره خمینی! ... تازه این اول هلول 👈 هلال شیعه و مسلمانان است که تا ماه شب چهارده شدنش با ظهور امام زمان (عج) راه طولانی و گردنه های خطرناک بسیار...
❌حسن طهرانی مقدم کابوس شب های یهود که وصیت کرد بر سنگ مزارم بنویسید👈 "اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند!ِ..." او یکی از هزاران سرباز در گهواره خمینی بود که کرور کرور 👈 شهاب, سجیل, رعد, و عماد و... ساخت، تا تل آویو و حیفا را از حالا شخم خورده بدانند و التماس کنند که فقط بگویید تهدید نکنند!... روی دیوار های خرمشهر نوشته بودند، آمدیم تا بمانیم، اما این حسن باقری، احمد متوسلیان، صیاد شیرازی و... سربازان در گهواره خمینی بودند، که کارستانی کرد که در زادگاه صدام عکس امام را بالا میبرند! و همزمان صدام را له دست خودشان (نیروهای آمریکایی) اعدام می کنند... و مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماکِرينَ. تمام شد آن دوران که آواکس هایتان بر سر غواص های خمینی فرود می آمد و آنها را، دست بسته زنده به گور می کرد، خردل می خوردند و تن جلوی تانک می گذاشتند, همچون شهید حسین فهمیده زیر شنی تانک صاف می شدند و اما مردانه می جنگیدند! حالا باید برای کشتن سربازهای سید علی خامنه ای آخرین نسل عمود پرواز های لاکهید مارتین، تایمن، نیجریه و سوریه پرواز کنند!✌گذشت زمان بزن در رو که سربازان وملت خمینی در شلمچه و خرمشهر. و خلیج فارس قطعه فطعه می کردید!
❌حالا سربازان خامنه ای در سواحل مدیترانه، اقیانوس هند، باب المندب و... با شما می جنگند و به گفته خودتان، بیش از 7 تریلیون دلار هزینه ایجاد داعش را پودر می کنند و نزدیکی بیت المقدس شهید می شوند که نزدیکترین جاهاست به قبله اول مسلمین!... و چه نزدیک است فتح آخر زمان با حجت ابن الحسن (عج)!... این سربازان در گهواره خمینی بودند که با دست خالی بر هم زدند تمام نظم نوین جهانی تان را!💪 با سرداران و سربازان قد کشیده و برومند "خامنه ای" چه می کنید؟... و چه زیبا فرمودند خداوند عزوجل در سوره نصر که "إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ(1) وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا(2) که هنگامی که فتح و ظفر آید, خواهی دید که فوج فوج مردم به دین خدا در خواهند آمد...
🌷#امام_خامنه_ای👈 ...در قضیهی ترورهای (دانشمندان هستهای)، من عقیدهام این است که بچههای تشکلهای دانشجوئی در این قضیه کوتاه آمدند؛ یعنی کمعملی نشان دادند. باید این قضیه را بزرگ می کردید. البته نه اینکه بزرگ کنید - چون خودش بزرگ است - همان جور که هست، منعکس می کردید. ما حتّی ندیدیم تشکل های ما پوستر این شهدا را هم چاپ کنند، منتشر کنند، پخش کنند، یادمان اینها را نگه دارند. نه، این موضوع اصلاً نباید فراموش شود؛ این کار کوچکی نیست...@man_enghelabiam57 ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
...رشد شتابندهی علمی و فتح قلههای دانش که با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانائی چون مصطفای شهید رونق یافته، امروز قائم به هیچ فردی نیست، این یک جنبش تاریخی و برخاسته از یک عزم خللناپذیر ملی است... ۱۳۹۰/۱۰/۲۲
...اگر دانشمندِ علاقهمند به سرنوشت کشور، آمادهی فداکاری در این راه - فداکاری به حسب خودش - در یک کشوری وجود داشت، آن کشور رشد می کند. چیزی که می تواند این نیرو را به وجود بیاورد، این پیشرفت را به وجود بیاورد، بهتر از همه چیز، ایمان است. اگر این ایمان بود، کشور پیشرفت می کند... ۱۳۹۰/۰۷/۱۳
#کتاب_شهدای_هسته_ای, #ناصرکاوه
✍گوشه ای اززندگانی شهردار #شهیدمهدی.باکری به مناسبت گرامیداشت #روزشهردار
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷https://eitaa.com/man_enghelabiam57وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم...
#ناصرکاوه
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
https://eitaa.com/man_enghelabiam57
✍گوشه ای اززندگانی شهردار #شهیدمهدی.باکری به مناسبت گرامیداشت #روزشهردار
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷https://eitaa.com/man_enghelabiam57وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم...
#ناصرکاوه
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
قسمتی از داستان زندگی، #بی_بی_سکینه
🅾 خاطرات مادر یکی از نیروهای شهید سلیمانی که قابل تامل است👇
✅ "خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند"
🌷من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد.هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه ساله ام مریض بودند و هردو در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، به نام علی!
میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! 👈 حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف، گدایی هم می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد.
شب می گفت مامان!
#چرا_پاهایت_تاول_زده؟
می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست، مادر !
وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم.
علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!"
یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم: مادر سردت نیست؟
می گفت نه، کدوم سرما ؟!
وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب می گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟
با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم...
اون روز مستاصل آمدم در خیابان و رو کردم به خدا و گفتم خدایا🙌 امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟😰 برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه آمد گفت؛ مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده!
خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ...
#علی_که_بزرگ_شد_جنگ_شد.
علی میرفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد تا به چشم حاج قاسم، که فرمانده لشکر کرمان بود بیاد، آنقدر رفت و آمد تا حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و شد جزو فرماندهان محوری #لشکر_ثار الله شد و بعدها هم #علی_شهید_شد...
بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم 👈 خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر !
یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت: منم قاسم، قاسم سلیمانی!؟ دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد...
🌷حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... 👈 علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد...
و قاسم پسر دیگرش که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است...
بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا👇
#مادر_لشکری_از_شهیدان_راه_خداست....
#کناب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
🌷هدیه به روح بی بی #سکینه_پاکزاد_عباسی و فرزند شهیدش سردار #شهید_علی_شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و #شهیدحاج قاسم_سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
حاج قاسم همه زندگی اش برکت بود
همراهان او هم مانند علی شفیعی
هرکدام یک افتخاری برای کشور بودند
ماجرای فوق را بخوانیم نظام ما با خون اینگونه شهیدان آبیاری شده 👈قدر این نظام و ولایت فقیه و.. را بدانیم و خطاب به همه هستم، از خودم تا همه مسئولین و همه مردم از بالا تا پایین و از دارا و ندار 👈 اگر خیانت، دزدی، اختلاس، گرانفروشی، احتکار، کم فروشی، کم کاری، پارتی بازی، رشوه گرفتن و.... انجام دهیم 👈 پا روی این خونها گذاشته و باید در آن دنیا و در مقابل خدا و انبیاء و ائمه معصومین و شهدا، جوابگو باشیم، در ضمن در این دنیا هم خدا ما را رسوا خواهد کرد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
التماس دعا،
https://eitaa.com/man_enghelabiam57
┄┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄
سالروز#شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست #شقی ترین افراد(#منافقین کوردل)بشهادت رسیدند
💥پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی,
#طالب طاهری،
#محسن میرجلیلی،
#شاهرخ طهماسبی
🔰 #معرفیشهید | #سالروز_شهادت
#شهید_مجید_شهریاری
🔅 تاریخ تولد: ۱۶ آذر ۱۳۴۵
📆 تاریخ شهادت: ۸ آذر ۱۳۸۹
📌مزار شهید: امام زاده صالح
🕊محل شهادت : تهران
🚩 اصلا شهید که باشی، شهادت خودش را به آب و آتش میزند که وجود عاشق تو را به آغوش بکشاند، وجودی که لبریز از عشق الهیست و پرورش یافته در مکتب ایزد لایزال است.
💎 برایش فرقی ندارد در چه نوع پوششی باشی، کلاه خود به سر داشته باشی یا کلاه ایمنی، نیزه به دست باشی یا قلم به دست. خلاصه کلام، اهل دلش را خوب میشناسد هر وقت پیدایش کند عطر پروازش به مشامشمیرساند و او را مست در خود میکند.
◼️ مجید شهریاری، فیزیکدان و دانشمند برجسته ی کشور که با علمش به جامعه علمی کشور عزت داده بود قلمش خاری شده بود در چشمان دشمن کوردل، درست ده سال پیش در چنین روزهایی دشمن که نمیتوانست پیشرفت های علمی #جمهوری_اسلامی_ایران را تاب بیاورد دست به جنایتی زد تا به گمان خام خودش مقابل پیشرفت های روز افزون علمی و هسته ای را بگیرد.
◻️ اما غافل از اینکه راه شهدا با شدت و سرعت بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد.
✔️ آری، کافیست عاشق باشی
دستان نشسته به پینه قلم هم میتواند تو را به آسمان برساند
✍ #ناصرکاوه
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔻اَلا اِنَّ حِزبُ الله هُمُ العالِبون
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شیرمرد شلمچه جانبازشهید حسین اسماعیلی
☀️خودش باقی پاش رو میبره😇
....در عملیات کربلای هشت قبل از موعد درگیری به وجود آمد. شب توی تاریکی دیدم یکی داره خودشه روی زمین میکشه و جلو میاد دیدم حسینه. حسین اسماعیلی اشتباهی میره روی مین. پاش نصفه و نیمه با یه ذره گوشت وصل بوده. نیگا میکنه می بینه نیروها پشتش زمین گیر شدن. عراقی ها اومدن لب خاکریز تا درگیر بشن. کارد و در میاره باقی پا رو میبره پرت میکنه توی میدون مین که راه رو باز کنه. راه باز میشه و فریادی هم سر نیروها می زنه، که کنده بشن. نیروها رفتن و خط رو گرفتیم و ماجرا تمام شد...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی دکتر زاکانی