eitaa logo
#من_منتظرم!
891 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝
قوم یهود تمام داستانهای تورات رو با فرهنگ و باور مصری ممزوج کرد... چون کابالا رو دوست داشت وارد دین خودش کرد و شاکله کتاب مقدس و یهودیت رو با کابالا شکل داد و از اون صورت الهی خارج کرد. مثالش هم همون ماجرای خلقت که تعریف کردم البته از این مثال ها فراوانه! کمی احساس لرز میکردم... بلند شدم تا دمنوشی دم بگذارم همونطور که چای ساز رو برای جوش اومدن آب روشن میکردم ادامه دادم: حالا به نظرتون چرا؟ برگردیم به همون شخصیتی که توی قرآن دشمن بشریته ولی با منطق تورات دوست انسانها و کمک حالشون برای رسیدن به هدفشونه! شیطان... اگر یادتون باشه تو ماجرای خلقت گفتم شیطان سوگند خورده بود همه انسانها رو گمراه کنه برای گمراه کردن همه آدمها وسوسه تک به تک که جواب نمیده آدما زیادن زحمتش زیاده اثرش کم بهترین کار چیه؟ طراحی یک و مکتب که همه انسانها رو درون خودش جا بده و حل کنه و یکجا با هم ببره جهنم! شیطان در واقع اینو گفت؛ گفت خدایا کاری میکنم انسان نه تنها به تو سجده نکنه و کافر بشه بلکه به من سجده کنه! و من رو بپرسته و همین الگو رو روی زمین برای انسانها پیاده کرد پشت میز نشستم و دستهام رو روی بازو هام کشیدم که کمی گرم بشم: پشت تمام مکاتب غیر الهی و خدایان متعدد باستانی یک چهره و یک شخصیت پنهان شده و اون روح تمام بت ها... کسی که بت پرستی، الهه پرستی و چند خدایی رو روی زمین سنت کرد شیطانه کسی که در قالب بت ها خودش رو برای پرستش در مقابل خدا عرضه کرد شیطانه خدای خورشید همون شیطانه یادته گفتم هر جای دنیا تمثال خدای خورشید رو ساختن المان های مشابهی داشت* یادته گفتم دستورات یکسانی به پیروانش میداد؟ که الان میگم چه دستوراتی دلیلش این بود که پشت همشون یک نفر قرار داشت مکتب فکری کابالا مکتب پرستش شیطانه قدرت ساحران و کاهنان معبد ارتباط با شیطانه شیاطین رقیق هستن و از جنس حرارت و انرژی بنا براین قدرت های ماوراء الطبیعه ای دارن که برای انسان که جرمی و سنگینه و اون امکانات رو نداره جذابه انسانهای مجنون قدرتی که همیشه دوست داشتن روی زمین خدایی کنن رو شیطان زیر علمش جمع کرد و براشون مکتب فکری تشکیل داد تا باهاش تمام آدمهای عادی رو مدیریت کنن... و اون آدمهای خاص با شیاطین ارتباط داشتن یه قدرت های ابتدائی ای هم داشتن که در مقایسه با قدرت خدا هیچه ولی چون راحت به دست میاد یه عده میرن دنبالش و براشون جذابیت داره کابالا مکتب جوندار و اصلی شیطانه که توش ۳۳ مرتبه برای رسیدن به مقام خدایی ذکر میشه که این ۳۳ مرتبه در یک انسان جمع شده* از کتر یا تاج پادشاهی شروع میشه و تا ملخوت یا همون ملکوت خدا ادامه داره یعنی آخرین قله ای که باید فتح کنن ملکوت خداست! همون جایی که درخت حیات نگهداری میشه! پس قرار شیطان با اون انسان های قدرت طلب این شد که اون بهشون قدرت بده و اونا در عوض بپرستنش و مردم رو در باطن به پرستشش در بیارن پس هر آن چیزی که از اسطوره های خدایان در هر جای دنیا میشنوید همون شیطانه خدای خورشید اسیریس همون شیطانه هروس همون شیطانه آپیس همون شیطانه بعل همون شیطانه حالا این مکتب فکری وارد دین یهودیت شده یادتونه گفتم یهود بعد از موسی تورات رو کابالیزه کرد نشانه هاش رو هم تو ماجرای خلقت نشون دادم که چطور شیطان تطهیر و تقدیس شد عده خاصی از قوم موسی رفتن سراغ ارتباط با شیاطین و گرفتن قدرت و به مرور دینشون رو دچار تحریفات جدی کردن و کتاب مقدس رو به این روزی انداختن که میبینید! حالا آموزه های شیطان در این مکاتب برای پیروانش چیه؟! همون چیزایی که در بت پرستی میبینیم تو طول تاریخ اما یکی از این دستورات خیلی خاص و متفاوته در تمام مکاتب غیر الهی و بت پرستانه یک سنت وجود داره و اون کردن انسانه! اینطور برای مردم جا انداخته بودن که شما باید بابت هر پدیده طبیعی عجیبی قربانی کنید اونم انسان! زلزله می اومد آدم قربانی میکردن سیل می اومد خورشید گرفتگی میشد هر چیزی اصلا میگفتن خدایان غضب کردن باید خون بریزید تا بلا دفع بشه اگر اون بلا رفع میشد که میگفتن دیدید قربانی کردید خدایان بلا رو از بین بردن اگرم نمیشد میگفتن قربانی قبول نشده کم بوده دوباره! چقدر انسانهای بیگناه اینجوری کشته شدن بیشتر هم بچه چون میگفتن خون پاک بریزید! بیشتر بچه هاشون رو قربانی میکردن به روشهای مختلف یه جاهایی سر میبریدن یه جاهایی زنده زنده توی آتیش مینداختن خورشید پرستای برخی نواحی که خیلی خجسته بودن هر بار که خورشید غروب میکرد میگفتن خدا غضب کرده نعمت نورش رو از ما دریغ کرده باید قربانی بدیم تا صبح دوباره طلوع کنه و واقعا فکر میکردن اگر قربانی نکنن دیگه خورشید درنمی آد! "حالا سوالی که من دارم اینه که آیا ممکنه یه فکری همینجوری بیاد بین مردم و مثل صلاح کشتار جمعی از انسانها کشته بگیره؟ این فکر مال کیه و از این کار چه نفعی میبره؟! "