eitaa logo
༺ منار ༻
388 دنبال‌کننده
576 عکس
55 ویدیو
2 فایل
کانال اطلاع رسانی جامعه حوزوی منار عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: «العلماء منار، والأتقياء حصون، والأوصياء سادة» ارتباط: @Javadjahanpoor2
مشاهده در ایتا
دانلود
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔻روایت تبلیغ تجربه تبلیغی زیسته خود را روایت کنید. تجربه تبلیغی زیسته خود در ارتباط با دانش آموزان، مسئولین مدارس و سایر مردم را ضمن توجه به نکات ذیل، روایت کنید. _ به نمونه روایت هایی که جهت آشنایی بیشتر با روایت نویسی قرار می‌گیرد توجه کنید. _ ساده و روان روایت نویسی کنید. _ همه روایت های شما در صورت نیاز بازنویسی و ویرایش خواهد شد. _ با توجه به سطح کمّی و کیفی روایت ها، به ٣ نفر از عزیزانی که اهتمام به روایت نویسی داشته باشند، هدایایی تقدیم خواهد شد. _ در صورتی که روایت نویسی برایتان مقدور نیست میتوانید روایت خود را به صورت روان ضبط و ارسال کنید. _ روایت های خود را در اسرع وقت به شناسه @ya_huu786 ارسال بفرمایید. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
« با اینکه از گفتن این جمله خوشم نمیاد ولی شما اولین آخوندی هستی که باهاش همچین ارتباط خوبی گرفتم! » این جمله را یکی از دانش آموزان کلاس یازدهم به من گفت.من و آقا دانیال وارد کلاس شدیم. بنده شروع به صحبت کردم. دقایق آخر کلاس بود که صحبت ها برای دانش آموزان چالشی شد و در خواست ادامه کلاس را داشتند. طوری که چند نفر از بچه ها با بنده نزد معاون آموزش آمدند و اصرار می کردند که زنگ بعد هم ما به کلاسشان برویم. بعد از اینکه زنگ بعدی را هم به کلاسشان رفتیم، اینقدر شور و هیجان بحث بالا گرفت که مجبور شدیم دانش آموزان کلاس را دو گروه کنیم تا یک گروه با من صحبت کنند و گروه دیگر با آقا دانیال! کلاس دوباره به صورت فعال ادامه یافت و باز هم به زنگ تفریح کشید. شکر خدا توانستیم کلاس را در اواخر زنگ تفریح تمام کنیم. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
༺ منار ༻
#روایت‌‌تبلیغ #رشت #روایت‌جهاد #فاطمیه۱۴۴۷ #تبلیغ‌دانش‌آموزی ‌#جامعه‌حوزوی‌منار ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
من و آقا سید وارد کلاسی شدیم که بچه‌ها به شدت پرشور و شلوغ بودند. فضای جلسه، آمیخته‌ای از انرژی و بی‌قراری بود. تلاش کردیم با داستانی از جنس ایثار، فضایی متفاوت ایجاد کنیم و با همت بچه‌ها، آن شور را به سمت آرامش و تعمق هدایت کنیم. سخن را اینگونه آغاز کردم: بچه‌ها! امروز می‌خواهم داستانی برایتان بگویم از آخرین زمزمه‌ها در خط مقدم، داستانی که نشان می‌دهد اوج سعادت (شهادت) چطور با اساس بندگی (نماز) پیوند می‌خورد. در یکی از محورهای عملیات، دو جوان بسیجی عاشق شهادت، با هم رقابتی دوستانه را آغاز کردند. دعوایشان سر این بود که چه کسی جلوتر برود تا راه را برای هزاران نفر دیگر باز کند. داستان از این قرار بود که در مقابل آن‌ها دریایی از خاک بود و در دو طرف، ۵۰۰۰ نفر از رفقایشان در انتظار حرکت و در مقابلشان ۵۴ تانک و ۷۰۰۰ سرباز عراقی مسلح ایستاده بودند. هر کسی که قصد عبور از آن نقطه را داشت می‌دانست که شهادتش حتمی است. اما ۱۰۰۰ نفر از این رفقا داوطلبانه لباس سرخ شهادت را بر تن کردند و به دل میدان زدند. پس از آنکه سی نفر رفتند و هر کدام به شهادت رسیدند، فرمانده فرصت کوتاهی داد و گفت: «بچه‌ها! یک دقیقه فرصت دارید بدوید!» در آن لحظه، آن رفیقی که سرِ رسیدن به شهادت با دوستش رقابت می‌کرد، دوید؛ نه برای فرار، بلکه برای رسیدن به یار شهیدش که روی خاکریز افتاده بود. خودش را به بالای سر دوستش رساند. خم شد و دید که لب‌های خشکیده‌اش در حال تکان خوردن است. سر خود را پایین آورد و با صدایی آرام شنید که دوستش در آخرین لحظات، کلمات بنیادین ارتباط با خدا را زمزمه می‌کند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ...» و بریده بریده با شکرگزاری ادامه می‌دهد: «...الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». بچه‌ها! آن رفیق به اوج موفقیت رسید، اما در همان اوج، یادش نرفت که باید با نام خدا آغاز کند و با شکرگزاری پایان دهد. حال، سوال من از شما این است: به نظر شما، اگر کسی در این مقام و در چنین لحظه‌ای، از نماز غافل شود، شهید از او می‌گذرد؟! پس از پایان داستان، چند نفر از بچه‌ها با چشمانی اشک‌آلود از ما خواستند که به آن‌ها نماز و اصولش را به آن ها یاد بدهیم. آن شلوغی و سر و صدا، جای خود را به یک آرامش معنوی و تمرکز بر مسیر بندگی داده بود. آقا سید نیز تأیید کرد که هدف اصلی همین بود: پیوند دادن شوق شهادت به اهمیت نماز در لحظات پایانی حیات. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
اینجا خونه شماست! نیازی به حکم نیست! وقتی وارد مدرسه شدیم. طبق معمول سراغ مدیر و معاون رفتیم تا برای ورود به کلاس هماهنگ کنیم. وقتی معاون مربوطه نبود، سراغ مدیر رفتم. بعد از اینکه به مدیر گفتم دوستان کار های نامه و مجوز رو پیگیری کردند تا ما برای تبلیغ در خدمتتون باشیم، آقای مدیر با واکنش خودش تمام نگرانی های ما را برطرف کرد: «حاج آقا نامه‌ای که نیومده، اما اینجا خونه شماست! این حرفا رو با هم نداریم.» و بعد به جای معاون آموزش کلاس ها را برای ما هماهنگ کرد. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom