eitaa logo
مناهج 🇵🇸🇮🇷
19.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
177 فایل
﷽ 🌀 نگرش‌ها و دغدغه‌های حوزه و روحانیت 🌐 Manahejj.ir 📠 ارتباط با سردبیر: 🆔 @Manahejj_Admin 📻 رادیو مناهج: 🎧 @Manahejj_Radio 💳 جهت حمایت مالی از مناهج: به ادمین پیام بدهید... ⛔️ تبلیغ و تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 ترسیدم اگر برای فرزندم سفارش کنم، از چشم خدا بیفتم! 📝 خاطرۀ دکتر علی حائری شیرازی از مرحوم پدر 🔸 چند وقتی بود که دانشجوی دکتری شده بودم. در پردیس دانشگاه تهران درس می‌خواندم و هزینۀ دانشگاه هم کم نبود. گاه‌گاهی که فراخوان جذب هیأت علمی إعلام می‌شد، هجوم می‌بردم به سایت، شاید دانشگاهی دورافتاده، دانشجوی دکترا هم بخواهد. بیشتر اوقات هم ناکام بودم و به مرحلۀ مصاحبه نمی‌رسیدم. 🔹 یکبار در لیست مراکز جذب، نام «جامعة المصطفی» را دیدم. در شرایط پذیرش هم نوشته بود: «فوق لیسانس حقوق». ولی هرچه کردم وارد سایت پذیرنده نمی‌شد. چند باری تلاش کردم که موفقیت آمیز نبود. تلفن پشتیبانی را گرفتم و گفتم وارد سایت جامعة المصطفی نمی‌شود. گفت: «درسته، جامعة المصطفی گزینش خاص داره و خودش ثبت نام میکنه. از طریق این فراخوان نمی‌تونید وارد بشید. با خودشون هماهنگ کنید». 🔹 روحانی‌ای می‌شناختم که در جامعة المصطفی مشغول به کار بود. زنگ زدم، گفت: بله چون فضای خاصی اینجا حکم فرماست، فقط افراد خاصی که از همه لحاظ مورد شناخت باشند می‌توانند ثبت نام کنند و از میان ایشان مصاحبه خواهد شد. بعد ادامه داد: «حضرت آقای اعرافی که ارادت خاصی به والد شما دارند. اگر ایشان شما را تأیید کنند، حتماً در میان مصاحبه شوندگان قرار خواهید گرفت». 🔹 پدر پس از وفات مادر، بلا استثنا هر روز جویای حالم می‌شدند. عصر زنگ زدند. گفتم شما که چند سالی است اصرار دارید که من به قم بیایم و همراه و مونس شما باشم و درس حوزه را هم از سر بگیرم. امروز متوجه شدم چنین فرصتی برایم مهیاست. کافیست شما چند جمله‌ای خطاب به حضرت آقای اعرافی بنویسد و مرا معرفی کنید تا در زمرۀ مصاحبه شوندگان قرار بگیرم. سکوت کردند. بعد خیلی کوتاه گفتند: «چند جمله‌ای برایش می‌نویسم و قطع کردند!» 🔹 با خوشحالی به مسئول دفتر ایشان در قم تماس گرفتم. اتفاقاً ایشان به خاطر کاری، وقتی از آقای اعرافی گرفته بود و گفت هفتۀ آینده اگر مرقومۀ والد، آماده شده باشد، آن را هم همراه خود خواهم برد. ♨️ چند روز گذشت. دوباره پیگیر شدم. مسئول دفتر گفت: «بله، متن مفصلی نوشته بودند. من هم آنرا به حضرت آقای اعرافی رساندم». خیلی خوشحال شدم. البته متعجب هم شدم. چون عادت پدر اینچنین بود که هر موقع مطلبی می‌نوشتند که ارتباطی با من داشت، زنگ می‌زدند و مطلب را تمام و کمال برایم می‌خواندند. اما این بار چنین نبود. برای آنکه بدانم پدر در نامه، در وصف من چه نوشته، دوباره پیگیر شدم. بنا شد یک نسخه از نامه را برایم بفرستند. ✅ بعد از دو سه روز، نامه را دیدم. چند صفحه بود. از ابتدا تا انتها خواندم. ضعف‌های حوزه را برشمرده بودند و نصایحی کاربردی کرده بودند. دوباره به صدر و ذیل نامه نگاه کردم. هیچ اثری از من در آن نبود!! 🔺 کمی بعد، پدر تماس گرفت. با کنایه گفتم: «نامۀ شما را به آقای اعرافی خواندم. خجالتم دادید از بس که از من تعریف کرده بودید!» جواب دادند: « با پدرت با کنایه صحبت نکن!» بعد ادامه دادند: «شنیدم آقای اعرافی گزینۀ اصلی مدیریت حوزه‌های علمیه است. دیدم فرصتی دست داده تا خیرخواهی کنم. ترسیدم از چشم خدا بیفتیم وقتی من برای رزق و روزیَت تصمیم بگیرم و خدا هم برکت را از زندگیمان خواهد برد». @Manahejj