#اسارت
🩸یکی از وقایع عجیب و دردناک در نزدیکی شام ...
در نقلی آمده است:
🥀 در نزدیکی دمشق، کاروان اسرای آل الله، به سرزمینی به نام "مرشاد" رسیدند؛ وقتی که مردم آنجا باخبر شدند که أسراء در نزدیکی شهرشان منزل کردهاند،
📋 خَرَجَ المَشايخُ و المُخدّراتُ و الشّبانُ يَتفرّجونَ عَلَى السَّبيّ و الرُّؤوسِ
▪️پیرمردها و زنها و جوانانشان از شهر بیرون آمدند و اهلبیت سیدالشهدا علیهالسلام را به تمسخر گرفتند و با این کار، خوش گذاری و شادمانی میکردند.
📋 وَ هُم مَعَ ذلكَ يُصلّونَ عَلَى مُحمّدٍ و آله، و يَلعَنونَ أعداءَهم و هو مِن العَجائب.
▪️و در همین حال نیز، بر محمد و آل محمد صلیاللهعلیهوآله ، صلوات میفرستادند و دشمنانشان را لعنت میکردند. و این از عجایب روزگار بود.
📚 المنتخب،ج۲ ص۴۸۱
✍ شامیان خون به دل خون شدهٔ ما نکنید
خنده بر گریهی ذریهی زهرا نکنید
ما عزادار عزیزان خداییم ولی
پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید
پای سرهای بریده همگی رقصیدید
لااقل سنگ,نثارِ سر بابا نکنید
گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما
نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید
سر بازار اگر قافله را هو کردید
عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید
گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید
صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید
#اسارت
🩸نفرین زینب کبری «سلاماللهعلیها» تمام نشده بود که کاخی ویران شد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که أسرای آل الله نزدیک به شهر دمشق شدند، از کنار قصر بلند و بالایی گذر کردند که یک پیرزنی در آن نشسته بود و نامش "امّ هجّام" بود و همراه او کنیزان و غلامانش نشسته بودند.
🥀 وقتی که آن پیرزن نگاهش به سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام در حالی که بر نیزهای بلند سوار بود و محاسن شریفش با خون خضاب بود، افتاد و گفت: این سر که جلوی همه سر هاست، سر کیست؟ و آن سر هایی که بر نیزه هستند، سر چه کسانی هستد؟
🥀 به او گفتند: آن سر، سر حسین علیهالسلام است و دیگر سر ها، سر برادران و اولاد و خاندان اوست. آن عجوزه بسیار خوشحالی کرد و گفت:
📋 ناوِلِيني حَجَراً لِأضرِبَ بِهِ وَجهَ الحُسينِ عليهالسّلام، فأَتَتْها،
▪️سنگی را برایم بیاورید تا آن را بر سر حسین «علیهالسلام» بزنم. پس سنگی را برایش آوردند.
📋 فضَرَبتْ بِهِ رَأسَ الحُسينِ عليهالسّلام، فَسٰالَ الدّمُ عَلَى وَجهِهِ و شَيبِهِ
▪️آن عجوزه، سنگ را گرفت و با آن بر سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام زد که خون از سر مطهر امام علیهالسلام بر صورت و محاسن شریفش جاری شد.
📋 فَالْتفَتَتْ إلَيه أمُّ كُلثوم، فَرَأتْ الدَّمَ الجَديدَ سٰائلًا عَلَى وَجههِ و لِحيتِه، فلَطَمتْ وَجهَها
▪️ حضرت امکلثوم علیهاالسلام تا نگاهش افتاد، دید خون تازه بر صورت و محاسن سر برادر جاری شده، لذا بر صورتش لطمه زد و فریاد میکشید: وا غوثاه! وا مصيبتاه! وا محمّداه! وا عليّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسيناه! سپس از هوش رفت.
🥀 در این هنگام زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمودند: چه کسی این کار را با صورت برادرم و نور چشمانم کرد؟گفتند: آن پیرزن ملعونه. اینجا بود که زینب کبری سلاماللّهعلیها آهی از دل کشیدند و فرمودند:
📋 اللّهمَّ اهْجِمْ عَلَيها قَصرَها و أحرِقْها بِنارِ الدّنيا قَبلَ نارِ الآخرة.
▪️خدایا! قصرش را بر سرش ویران کن و او را قبل از آتش جهنم با آتش دنیا بسوزان.
🥀 هنوز کلام زینب کبری سلاماللّهعلیها تمام نشده بود، که قصر فرو ریخت و آتش از آن بلند شد و آن پیرزن ملعونه و هر آن کس که در قصر بود، آتش گرفتند و به درک واصل شدند.
📚أسرار الشّهادة، ص۳۱۱
✍اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر کهخَمشوداز غم،عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
#اسارت #حضرت_زینب_علیهاالسلام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸وقتیکه نازدانهٔ سیدالشهداء علیهالسلام از قافله جا میماند و صدیقه کبری سلاماللهعلیها، سر او را به دامن میگیرد...
در نقلها آمده است:
🥀 شبی از شبهایی که قافله در راه شام بود، حضرت سکینه سلاماللهعلیها (در برخی نقل، حضرت رقیه سلاماللهعلیها آمده) به یاد پدر و درد اسارت و غم های دلش، گریه زیادی کرد و صدای او به گریه بلند شد.
🥀 شتربان او وقتی که دید گریهاش تمامی ندارد، گفت:
📋 اُسكُتي يا جارِيَة! فقد أذَّيتِني بِبُكائِكِ
▪️ای کنیزک! ساکت شو! مرا با گریهات آزار میدهی!
🥀 اما آن نازدانه، گریهاش تمام نشد، بلکه چنان نالهای کشید که نزدیک بود روح از بدنش جدا شود. آن شتربان ملعون گفت: ای دختر خارجی! ساکت شو دیگر!
🥀 آن دختر مظلومه با شنیدن این جمله حالش دگرگون شد و با ناله گفت: ای وای من! آه ای پدرم! تو را از روی ظلم و جور کشتند و حالا تو را خارجی هم میخوانند!؟
📋 فَغَضَبَ اللَّعينُ مِن قَولِها، و أخَذَ بِيَدِها، و جَذَبَها و رَمَىٰ بِها عَلىٰ الْأرضِ فَلَمَّا سَقَطَتْ غُشِيَ عَلَيْها.
▪️آن شتربان دیگر به غضب آمد و دست آن مخدّره را گرفت و از روی شتر کشید و آن بانوی مظلومه را محکم به زمین زد و حضرت سکینه عليها السّلام بيهوش شد.
🥀 وقتی که به هوش آمد، همه رفته بودند و اثری از قافله نبود. با پای برهنه در تاریکی شب راه افتاد. گاهی مینشست و گاهی بلند میشد و گاهی پدر و گاهی عمهاش را صدا میزد. ساعتی از شب را همینگونه سپری کرد و باز اثری از قافله ندید و بيهوش روی زمین افتاد.
🥀 در همين ساعت بود که ديدند نیزهای که سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام بر آن بود، در زمین فرو رفت و هرچه حامل آن نیزه و لشکریان دیگر تلاش کردند تا آن رابیرون بیاورند، نتوانستند.
🥀 خبر به عمر سعد لعين رسيد و او گفت: از علي بن الحسین علیهماالسلام سؤال کنید؛ آنان سراغ امام سجاد علیه السلام رفتند و قضیه را بازگو کردند.
🥀 حضرت فرمودند: بروید به عمه جانم زينب کبری عليهاالسلام بگویید دنبال بچهها بگردد؛ شاید کودکی در دل شب گمشده باشد.
🥀 خبر به زینب کبری سلاماللّهعلیها دادند و آن بانو تک تک اطفال را صدا زد اما تا آن نازدانه را صدا زد، جوابی نشنید.
📋 فَرَمَتْ زينبُ بِنَفسِها مِن ظَهرِ النَّاقَةِ، و جَعَلَتْ تُنادِي: وا غُربَتاهُ! واضَيعَتاهُ... في أيِّ أرضٍ طَرَحوكِ، و في أيِّ وادٍ ضَيَعوكِ!
▪️پس از همان بالای نافه، خودش را بر زمین انداخت و ناله سر میداد: وا غربتاه!! … دخترم! در کدام وادی و بیابان تو را انداخته و رها کرده اند؟!
📋 فَرَجَعَتْ إلىٰ وَراءِ الْقافِلَةِ، و هِيَ تَعدو في الْبَراري حافِيَةً و الشَّوكُ تَدخُلُ في رِجلَيْها، و تَصرُخُ، و تُنادِي
▪️آن بانو با پای برهنه به عقب قافله رفت و خارهای بیابان در پای او میرفت و آن حضرت ناله سر میداد و سکینه خاتون را صدا میزد.
🥀 همین گونه در عقب قافله رفت تا اینکه یک سیاهی نمایان شد. زینب کبری عليهاالسلام جلو آمدند و دیدند که یک بانویی روی ریگ و رمل بیابان نشسته و سر آن نازدانه را به دامن گرفته است و گریه میکند.
🥀 زينب کبری عليهاالسلام جلو آمدند و فرمودند: شما کیستید که بر یتیمان ما ترحم میکنید؟ آن بانو ، رو به زينب کبری عليهاالسلام کردند و فرمودند:
📋 بُنيَّةَ زينبُ! أنا اُمُّكِ فاطمةُ الزَّهراءِ أظَنَنتِ إنِّي أغفُلُ عَن أيتامِ وَلَدِي!
▪️دخترم زينب! منم مادرت فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها»؛ تو گمان میکنی من از حال یتیمان پسرم غافل میشوم!؟
📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۶
✍ قافله رفته بود و من بیهوش
روی شن زارهای تفتیده
ماه با هر ستاره ای میگفت:
بی صدا باش ! تازه خوابیده
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدك
سیب سرخی برای من چیده
قافله رفته بود و من بی جان
پشت یك بوته خار خشكیده
بر وجودم سیاهی صحرا
بذر ترس و هراس پاشیده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب ، ناتوان ز فریادی
ماه گفت : ای رقیه چیزی نیست
خواب بودی ز ناقه افتادی
قافله رفته بود و دلتنگی
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه دیدم گفت :
طفلكی باز هم كه جامانده
قافله رفته بود و تاول ها
مانعی در دویدنم بودند
خستگی ، تشنگی ، تب بالا
سد راه رسیدنم بودند
قافله رفته بود و می دیدم
می رسد یك غریبه از آن دور
دیدمش –سایهای هلالی شكل–
چهره اش محو هاله ای از نور
از نفس های تند و بی وقفه
وحشت و اضطراب حاكی بود
دیدم او را زنی كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكی بود
بغض راه گلوی من را بست
گفتمش من یتیم و تنهایم
بغض زن زودتر شكست و گفت:
دخترم ، مادر تو زهرایم
#اسارت. #عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸«شهادت»، کرامت ما خاندان بود … اما از ما خانواده، تا به حال، زنی به «اسارت» نرفته بود …
در نقلی آمده است:
🥀 هرگاه که جناب ابوحمزه ثمالی به محضر امام سجاد علیهالسلام میرسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده میکرد! روزی عرضه داشت: ای آقایمن! این گریه و اندوه شما کی تمام میشود؟ ... مگر «قتل» برای شما خاندان، عادت نبود؟! مگر «شهادت»، کرامتی از جانب خدای متعال برای شما نبود؟! در این هنگام امام سجاد علیهالسّلام به او فرمودند:
📋 وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟!
▪️اما آیا به اسیری بُردن زنها، برای ما خانواده، عادت بود؟!
📋 يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة
▪️ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمهها و خواهرانم میافتد به یاد میآورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابانها میدویدند و از دست دشمنان از خیمهای به خیمه دیگر فرار میکردند؛
📋 وَ المُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين!
▪️در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد میزد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید!
📚مجمع مصائب اهلالبیت علیهمالسلام، ج۱ ص۱۰۳
✍ یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
وقت نماز اَشهدِ من یا حسین بود
بعد از حسین پیر شدم ناتوان شدم
آتش گرفت خیمه و بی خانمان شدم
ای شاهد اسیری من، ای غیور من
قبل از غروب روز دهم ای حضور من
از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود
حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود
بعد از تو کوچه کوچه نمایان شدیم ما
حتی سوار ناقهی عریان شدیم ما
#اسارت
🩸هیچ یک از ما باقی نماند، جز اینکه خاری، پای او را به درد آورد...
در نقلی آمده است:
🥀 یکی از فرماندهان لشکرِ حرامیانی که أسرای آل الله «علیهنّالسلام» را به سمت شام میبرند، ملعونی به نام «زجر بن قیس» حرامزاده بود.
🥀 وقتی که کاروان به بیابانی رسید که آن صحرا پُر از خار و سنگ و درخت بود، آن نانجیب دستور داد تا اسیران را با سرعت حرکت دهند؛ کاروان از آن وادی چنان با سرعت حرکت کرد، که شترانی که آبستن بودند، از سختی راه زاییدند و خار به پای تمام مرکب ها رفت.
🥀 طبق این نقل، در اینجا بود که امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
📋 فَلَم یَبقَ واحدٌ مِنّا أهلالبیت ِإلّا أصابَهُ أَلَمُ الشَّوک
▪️همانا از ما اهلبیت «علیهمالسلام» کسی باقی نماند جز اینکه خاری پای او را به درد آورد.
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۶۰
✍ چه پای آبلهخیزی… چه مرکبی و چه راهی
مهار ناقه نیفتد به دست «زجر»، الهی!
به خفتگان، همه رو نیزه میزدند که برخیز
دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی
به غیر سایهی سرنیزه ها و خار مغیلان
برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی
اسیر بود امامی که کائنات اسیرش
اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی
به پاره پارهی معجر، مخدّرات مکدّر
خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی
به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک
محال بود نروید پی دعاش گیاهی
بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت
شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی...
#اسارت
#امام_سجاد_علیه_السلام
◼️ گوشه از مصائب حرکت قافله اسراء از زبان مبارک امام سجاد علیه السلام
نوشته اند :
سپس ابن زیاد لعین دستور داد تا شمر و خولی(و در بعضی از مقاتل، حرامیانی به نام مُخَفّر بن ثعلبه، زجر بن قیس،شبث بن ربعی و....نیز آمده است) اسراء را به همراه هزار و پانصد سواره به همراه سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام به شام برای یزید ملعون ببرند.
و أمرهم أن يسيروا بالسّبايا، و الرّأس إلى الشّام و أن يشهروهم في جميع البلدان.
▪️و به آن ها امر کرد تا به هر شهر و دیاری که رسیدند، اسرا و سر امام حسین علیه السلام برای اهل آن جا برای نشان دادن ببرند.
فسار القوم بحرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم من الكوفة إلى بلاد الشّام على محامل بغير وِطاءٍ من بلد إلى بلد و من منزل إلى منزل، كما تُساقُ اسارى التُّرك و الدّيلم. و الناس یخرجون الی لقائهم في کل بلد و منزل
▪️پس آن نانجیبان، حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر روی شتران بی جهاز، از این شهر به آن شهر و از این منزل به آن منزل می بردند همانگونه که اسرای ترک و دیلم را به اسیری می برند. پس مردم در هر شهر و دیاری برای نگاه کردن به اسرا از منزل خارج می شدند.
◼️امام سجاد آقا علی بن الحسین علیهما السّلام نسبت به چگونگی اسیری خود و اهلبیت علیهم السلام فرمود:
حَمَلَنِی عَلَی بَعِیرٍ یَطْلُعُ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَلَی عَلَمٍ
▪️مرا بر شتری که بدون جهاز بود سوار کردند و سر مبارک امام حسین علیه السّلام هم بر فراز نیزه بود.
وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِی عَلَی بِغَالٍ فأکف- [وَاکِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَیْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ
▪️زنان ما به دنبال ما بر استرهای بدون زین سوار بودند. دشمنان با نیزهها به دنبال و اطراف ما بودند! هر گاه چشم یکی از ما گریان میشد، با کعب نیزه بر سر او میزدند
حَتَّی إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ یَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَایَا أَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُونِ.
▪️وقتی که با این حال داخل دمشق شدیم، شخصی فریاد زد: ای اهل شام! اینان اسیران اهل بیت نفرین شده هستند.
📚(الاقبال ص۵٨٣)
***
📚مقتل أبي مخنف / ص١١٨
📚مرآة الجنان ج١ص١٣۵
📚الفتوح، ج۵/ص ٢٣۶
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ هر گاه یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نی میزدند...
در روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده است حضرت فرمودند:
کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
▪️(در زمان اسارت) هر زمان یکی از ما گریه می کرد،سر پدرم را با کعب نیزه می زدند.
📚العبرة الساکتة ج٣ص۵٧
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ هر گاه یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نی میزدند...
در روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده است حضرت فرمودند:
کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
▪️(در زمان اسارت) هر زمان یکی از ما گریه می کرد،سر پدرم را با کعب نیزه می زدند.
📚العبرة الساکتة ج٣ص۵٧
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ هر گاه یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نی میزدند...
در روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده است حضرت فرمودند:
کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
▪️(در زمان اسارت) هر زمان یکی از ما گریه می کرد،سر پدرم را با کعب نیزه می زدند.
📚العبرة الساکتة ج٣ص۵٧
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#اسارت
◼️ برای اسارت ناموس خود گریه می کنم...
در نقلی از حضرت سلمان آمده است که گوید:
سید الشهدا علیه السلام چهار سال داشتند.
روزی مشاهده کردم که آن حضرت گریه می کند.
نزدیک شدم و عرضه داشتم:
چرا گریان هستید؛ فدایتان شوم؟
حضرت فرمود :
جبرئیل خبر شهادت مرا به جدّم صلی اللّه علیه وآله رساند.
عرضه داشتم: فدایت شوم برای شهادت گریه می کنید؟
فرمود :خیر سلمان! برای (اسارت) عیال و ناموس خود گریه می کنم.
📚مقتل خطی آقا قلعه ای ص ٢٣٠
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#اسارت
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
◾ وقتیکه حضرت سکینه از قافله جا میماند و زینب کبری «سلاماللّهعلیهما» با پای برهنه به دنبالش میرود...
⚡️فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها» در نیمههای شب سَر دختر یتیم امام حسین علیهالسلام را به دامن میگیرد...
در نقلها آمده است:
شبی از شبهایی که قافله در راه شام بود، حضرت سکینه عليها السّلام به یاد پدر و درد اسارت و غم های دلش، گریه زیادی کرد و صدای او به گریه بلند شد.
🩸شتربان او وقتی که دید گریهاش تمامی ندارد، گفت:
اُسكُتي يا جارِيَة! فقد أذَّيتِني بِبُكائِكِ
▪️ای کنیزک! ساکت شو! مرا با گریهات آزار میدهی.
اما حضرت سکینه علیهاالسلام گریهاش تمام نشد بلکه چنان نالهای کشید که نزدیک بود روح از بدنش جدا شود.
آن شتربان ملعون گفت:
ای دختر خارجی! ساکت شو دیگر!
حضرت سکینه عليها السّلام با شنیدن این جمله حالش دگرگون شد و با ناله گفت:
ای وای من! آه ای پدرم! تو را از روی ظلم و جور کشتند و حالا تو را خارجی هم میخوانند!؟
فَغَضَبَ اللَّعينُ مِن قَولِها، و أخَذَ بِيَدِها، و جَذَبَها و رَمَىٰ بِها عَلىٰ الْأرضِ فَلَمَّا سَقَطَتْ غُشِيَ عَلَيْها.
▪️آن شتربان دیگر به غضب آمد و دست آن مخدّره را گرفت و از روی شتر کشید و آن بانوی مظلومه را محکم به زمین زد و حضرت سکینه عليها السّلام بيهوش شد.
🩸وقتی که به هوش آمد، همه رفته بودند و اثری از قافله نبود. با پای برهنه در تاریکی شب راه افتاد. گاهی مینشست و گاهی بلند میشد و گاهی پدر و گاهی عمهاش را صدا میزد. ساعتی از شب را همینگونه سپری کرد و باز اثری از قافله ندید و بيهوش روی زمین افتاد.
🩸در همين ساعت بود که ديدند نیزهای که سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام بر آن بود، در زمین فرو رفت و هرچه حامل آن نیزه و لشکریان دیگر تلاش کردند تا آن رابیرون بیاورند، نتوانستند.
خبر به عمر سعد لعين رسيد و او گفت:
از علي بن الحسین علیهماالسلام سؤال کنید؛ آنان سراغ امام سجاد علیه السلام رفتند و قضیه را بازگو کردند.
🩸حضرت فرمودند:
بروید به عمه جانم زينب کبری عليهاالسلام بگویید دنبال بچه ها بگردد؛ شاید کودکی در دل شب گمشده باشد.
خبر به زینب کبری علیها السلام دادند و آن بانو تک تک اطفال را صدا زد اما تا اینکه صدا زد: دخترم! سکینه! کجایی؟ جوابی نشنید.
فَرَمَتْ زينبُ بِنَفسِها مِن عَلىٰ ظَهرِ النَّاقَةِ، و جَعَلَتْ تُنادِي: وا غُربَتاهُ! وا ضَيعَتاهُ! وا رِجالاهُ! وا حُسيناهُ، بُنَيَّة سكينةُ، في أيِّ أرضٍ طَرَحوكِ، و في أيِّ وادٍ ضَيَعوكِ!
▪️پس از همان بالای نافه، خودش را بر زمین انداخت و ناله سر میداد: وا غربتاه! وا ضيعتاه! وا رجالاه! وا حسيناه؛ دخترم سکینه! در کدام وادی و بیابان تو را انداخته و رها کرده اند.
فَرَجَعَتْ إلىٰ وَراءِ الْقافِلَةِ، و هِيَ تَعدو في الْبَراري حافِيَةً و الشَّوكُ تَدخُلُ في رِجلَيْها، و تَصرُخُ، و تُنادِي
▪️آن بانو با پای برهنه به عقب قافله رفت و خارهای بیابان در پای او میرفت و آن حضرت ناله سر میداد و سکینه خاتون را صدا میزد.
همین گونه در عقب قافله رفت تا اینکه یک سیاهی نمایان شد. زینب کبری عليهاالسلام جلو آمدند و دیدند که یک خانمی روی ریگ و رمل بیابان نشسته و سر حضرت سکینه سلاماللهعلیها را به دامن گرفته است و گریه میکند.
🩸زينب کبری عليهاالسلام جلو آمدند و فرمودند: شما کیستید که بر یتیمان ما ترحم میکنید؟ آن بانو ، رو به زينب کبری عليهاالسلام کردند و فرمودند:
بُنيَّةَ زينبُ! أنا اُمُّكِ فاطمةُ الزَّهراءِ أظَنَنتِ إنِّي أغفُلُ عَن أيتامِ وَلَدِي!
▪️دخترم زينب! منم مادرت فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها»؛ تو گمان میکنی من از حال یتیمان پسرم غافل میشوم!؟
📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۶
┄┄┅┅┅❅❁🔘❁❅┅┅┅┄┄
#دردانهحسین
#ریحانةالحسین
حسرت یک استراحت مانده است بر دلم
میروم قدری بخوابم ، شمر با پا میزند...
يا أباه ! مَن ذا الذي خضّبك بدمائك
يا أبتاه! مَن ذا الذي قطع وريدك
يا أبتاه ! مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي
⦇سلامبرتووعاشورایِبزرگیکهدرچشم
هایِکوچکتوخلاصهشدهاست..
سلامبرتوکهدرخُنکایِلبخندحسینعلیهالسلام
رهابودیوپابهپایآبله،زخمهایشراجستجو!
سلامبرکوچکیگامهایتوسلامبرتوکه
آتش،کوتاهترازدامنتنیافت.⦈
برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم
اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا
به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت
چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا.
🏴 خونین شدن صورت و دهان حضرت رقیه (س) از شدت لطمه...
یزیدیان شبانه سر مطهر سیدالشهداء (ع) را در طشت نهاده و به خرابه آوردند، بنحوی که پردهای بر آن طبق بود. سپس طشت را مقابل آن مظلومه نهادند.
حضرت رقیه (س) بلافاصله پارچه را کنار زدند. آن معصومه چون متوجه سر پدر شدند؛
فَانْکَبَتْ عَلَیْهِ تَقَبَّلَهُ وَ تَبْکِی وَ تَضْرِبَ عَلَیٰ رَأْسِهَا وَ وَجْهَهَاٰ حَتَّیٰ امْتَلَا فَمَهَّاٰ بِالدَّمً.
خود را بر روی سر پدر انداخته و صورت خونآلود پدر را میبوسید و بر سر و صورت خود لطمه میزد، تا حدی که دهانش شکافته شد و پر از خون گردید.
📓 ریاض القدس، ج ۲، ص ۳۲۳
به روی نیلی و موی سفید دقت کن
بگو شبیه که هستم پدر، اگر گفتی؟
🏴 هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟
حضرت زینب (س) فرمود چه میخواهی. زن غساله گفت: چرا بدن این طفل کبود است، آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ای زن او بیمار نبود، این کبودی آثار تازیانه و ضربههای دشمن است
📓 الوقایع والحوادث، ج۵، ص۸۱
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
🏴 دفن شدن حضرت رقیه (س) با غل و زنجیرهای اسارت.
در حکایت ملا محمدهاشم خراسانی (ره) و نبش قبر حضرت رقیه (س) توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آبگرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (س) در سال ۱۲۸۰ هجری، نقل شده است؛
جناب ملا سید هاشم (ره) بعد از نبش قبر ایشان، مدام از شدت گریه و غصه غش میکرد. چون او را به هوش میآورند، قضیه زنجیر را به مردم میگفت و میفرمود؛ بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود، همچنین یک زنجیر کوچکی هم به گردن آن بانو بسته بودند. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر میخواست.
📓 اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦
منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸
مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸
تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه۱۰۳
به سنگ قبر منِ بی گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
#رقیه_خاتون #الشام #خار_مغیلان #خرابه #رقیه #حضرت_رقیه #اسارت #شکنجه
•• •• •• •• ••
▪️ مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان ▪️
https://eitaa.com/manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین