« منِفیالحال »
_ هـورٰاد _
هوراد است. صاف است و ساده. ساده است و غمگین. غمگین است و اما وقتی میخندد، با خنده اش فوج فوج پروانه بیرون میزند از چشمان اش. هوراد سبز است، گاه آبی، و گاه سبزآبی. همان فیروزه ای خودمان. دوست من بود. یعنی هنوز هم هست. یعنی _ نمیتوانم بفهمم در خیالم چمباتمه زده یا همینجا کنار من نشسته و به گیرهی سرم خیره است.
هوراد شاید مقدمه ای باشد. چیزی شبیه آغاز.
خیلی راحت و عادی نشستی رو تختت و ماسماسکتو بالاپائین میکنی، یهو یادت میاد سفرِ اربعینت رو هواست و معلوم نیست میری یا نه و بعدش نورِ کمسوی دلت تاریک میشه.
اگر مقدارِ اسیدیسم بودنِ خواب هام رو به انرژیِالکتریکی تبدیل کنیم، به راحتی میشه دغدغهی تابستونِ بیبرقِ ایران رو از بین برد و به کلِ مناطق محروم و غیرمحروم برق رسانی کرد.
یه کارزار راه بندازیم، اونایی که جلو دوربین وقتی داری پلان میگیری رد میشن رو اعدام کنیم.
« منِفیالحال »
« صَــــد » اولینها فراموش نمیشوند؛ شماها، خاطرهی روشنِ شروعِ مناید.
« دِویست »
یعنی دویست نگاه، دویست درنگ،
دویست نشانه، که ماندن ارزش داشت.