eitaa logo
نسل مهدوی
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
219 ویدیو
19 فایل
ـ✨﷽✨- امام خامنه‌ای:🌹 " #تنگه‌ی_احد نظام، خانواده است" 💞هر تلاشی برای به آرامش رسیدن #خانواده، گامی بزرگ در جهت زمینه سازی #ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه 📚من دیگر ما @manedigarema ☂طب اسلامی کودکان @tebeslami_koodakan تبلیغات: @HS1469
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی وقت ها از این که برای چه چیزهایی اشک توی چشم هایم جمع می شود خنده ام می گیرد. مثلا امروز عکسی دیدم که توی رشت روی یکی از این دستگاه های بستنی ساز کنار خیابان نوشته بود اگر پول ندارید که برای بچه هایتان بستنی بخرید آن ها را دعوا نکنید ما به شما بستنی مجانی می دهیم.و یکدفعه دیدم که آب بینی ام راه افتاده و چشم هایم پر از اشک است... چند وقت پیش هم توی پیاده رو راه می رفتم که پیامک از بانک آمد و دیدم پنج هزار تومن به حسابم واریز شده و یکدفعه یادم افتاد که دو شب قبل از آن جلوی عابربانک یک آقایی با خجالت از من ۵ هزار تومن پول خواست که بتواند کرایه ی برگشت به خانه را بدهد و با اصرار از من شماره کارت خواست که پول را برگرداند... تداعی این خاطره چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما باز هم صورتم خیس بود... اگر بخواهم بشمرم داستان های خنده دار تری هم هست... اما خب این واقعیت واقعا گریه آور است که ما چقدر تشنه ی محبتیم...چقدر تشنه ی صداقتیم...تشنه ی اعتماد... انصاف و... دیدن یک محبت حتی به اندازه ی یک بستنی قیفی متعجبمان می کند. یک صداقت ۵ هزار تومانی غافلگیرمان می کند اما باز هم هر روز با قدم هایمان... با انتخاب هایمان خودمان را از آن روزگار موعودی که سرشار از عطوفت و انصاف و صداقت و انسانیت است دور می کنیم. روزگاری که شاید فاصله اش با ما فقط یک یا یک باشد... ... @telkalayyam
بسم الله الرحمن الرحیم گاهی وقت ها از این که برای چه چیزهایی اشک توی چشم هایم جمع می شود خنده ام می گیرد. مثلا امروز عکسی دیدم که توی رشت روی یکی از این دستگاه های بستنی ساز کنار خیابان نوشته بود اگر پول ندارید که برای بچه هایتان بستنی بخرید آن ها را دعوا نکنید ما به شما بستنی مجانی می دهیم.و یکدفعه دیدم که آب بینی ام راه افتاده و چشم هایم پر از اشک است... چند وقت پیش هم توی پیاده رو راه می رفتم که پیامک از بانک آمد و دیدم پنج هزار تومن به حسابم واریز شده و یکدفعه یادم افتاد که دو شب قبل از آن جلوی عابربانک یک آقایی با خجالت از من ۵ هزار تومن پول خواست که بتواند کرایه ی برگشت به خانه را بدهد و با اصرار از من شماره کارت خواست که پول را برگرداند... تداعی این خاطره چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما باز هم صورتم خیس بود... اگر بخواهم بشمرم داستان های خنده دار تری هم هست... اما خب این واقعیت واقعا گریه آور است که ما چقدر تشنه ی محبتیم...چقدر تشنه ی صداقتیم...تشنه ی اعتماد... انصاف و... دیدن یک محبت حتی به اندازه ی یک بستنی قیفی متعجبمان می کند. یک صداقت ۵ هزار تومانی غافلگیرمان می کند اما باز هم هر روز با هایمان... با هایمان خودمان را از آن روزگار موعودی که سرشار از عطوفت و انصاف و صداقت و انسانیت است دور می کنیم. روزگاری که شاید فاصله اش با ما فقط یک یا یک باشد... ... نسل مهدوی💚 💌 @manedigaremaa