eitaa logo
منگنه‌چی
4.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• سه‌شنبه‌ها با امام خامنه‌ای 💛
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ 🍀برازندگی لباس نظامی روزی در محضر مقام معظم رهبری بودم که فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه‌ها حاضر می‌شدم. اما تردید داشتم که آیا مصلحت همین است که من لباس پیغمبر -صلی الله علیه و آله- را کنار بگذارم و این لباس نظامی را بپوشم، یا با همان لباس روحانی در جبهه‌ها حضور پیدا کنم؟! یک روز پنجشنبه که از جبهه برای ایراد خطبه‌های نماز جمعه به تهران آمدم، برای دادن گزارش مستقیماً از فرودگاه به جماران رفتم. امام -رحمة الله علیه- در پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز کردن بند پوتین‌ها شدم و این کار مدتی طول کشید. حضرت امام همچنان ایستاده بودند و با لبخندی، به دقت مرا نگاه می‌کردند. وقتی وارد اتاق شدم و دست امام را بوسیدم، ایشان دستی به شانه‌ی من زدند و فرمودند: زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف عرف طلبگی بود؛ ولی الان می‌بینیم برازنده‌ی شماست! با این کلام دلربای امام، تردید از دلم بیرون رفت و همیشه از پوشیدن لباس نظامی لذت می‌بردم. ✨حجة الاسلام ذوالنوری، فرمانده تیپ مستقل ۸۳ امام صادق علیه السلام. 📚مجله مبلغان، ش۵۰. ┄┅◈✨🍀✨◈┅┄ ╔═🍀✨◈═════╗ @mangenechi ╚═════🍀✨◈═╝
🌼🍂 پرچم عروج انسان به بام معنویت که امروز در گوشه و کنار دنیا برافراشته می‌شود، در حقیقت پرچم امام ما و شهیدان اوست. آن‌ها زنده‌اند و روز به روز زنده‌تر خواهند شد. 🌼🍂 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃 از وسط جمعیت بلند شد و به آقا گفت: می‌شه بیام جلو یه دستی روی سرم بکشید؟ بقیه‌ش رو خودتون ببینید 😍 👆 😂 ❤️🍃 مگه می‌شه عاشق سینه‌چاک این نازنین نبود؟! 😍😍 خدایا! سایه‌ش رو از سرمون کم نکن. 🤲 ❤️🍃 @mangenechi
🌟🌿 یگانه آفریدگارم! هر نعمتی که ارزانی‌ام داشتی، حمدی را سزاست. و هر حمدی که پس از نعمتت، توفیقم دادی، نعمتی مضاعف است مرا. شایستگی ستایش همیشگی‌ات را خواهانم. 🌟🌿 ╔═.🌟🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌟🌿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅◈🔅◈┅┄ صبح یعنی که کسی مثل شما، بدمد در تن من نور حیات ┄┅◈🔅◈┅┄ ╔═🔅◈═════╗ @mangenechi ╚═════🔅◈═╝
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• چهارشنبه‌ها با علما و بزرگان 💛
~°•°🪴•° ◇ مرحوم علی صفایی حائری: مؤمن نمی‌تواند در محیطی باشد و آنجا را عوض نکند! او یا رشد می‌دهد یا رشد می‌گیرد و یا هجرت‌ می‌کند. ~°•°🪴•° ~🪴 @mangenechi
🍃🪷 🔸سفارش تبعیض آمیز!🔸 📝خاطرۀ شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر قسمت اول 🔹بالأخره بعد از کش و قوس‌های فراوان، در آبان ماه ۸۸، من هم سرباز شدم. پادگان آیت الله خاتمی یزد. بماند که چه ها کشیدم! هر چه بود گذشت. هر روز، نزدیکی‌های اذان صبح مجالی دست می‌داد تا چند دقیقه‌ای تلفنی صحبت کنم. دفتردار پدر که بازنشسته سپاه بود را هر روز خواب آلود به پای تلفن می‌کشیدم: که مرد حسابی پدرم درآمد، چاره‌ای کن، ناسلامتی تو سرهنگ سپاهی، من زن و زندگی دارم، مادر بیمار دارم، راهی، رایزنی‌ای، چیزی. چند روز مرخصی جور کن و .... این درددل‌های دردمندانه تقریباً هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح، جناب دفتردار خودش گوشی تلفن را برداشت و گفت: علی مژده بده. بی‌صبرانه گفتم: برایم مرخصی گرفتی؟ گفت: بالاتر! خواب به کلی از سرم پرید، ضربان قلبم بالا رفت، گفتم: بگو ببینم چه کردی؟ گفت: «حاج آقا از مشهد به سمت شیراز می‌آیند و این بار از راه یزد. در شهر یزد چند سخنرانی دارند؛ از جمله در پادگان شما! وقتی آمد پادگان شما، می‌توانی همراهشون بیایی شیراز!» یکه خوردم. هم خوشحال شدم و هم متعجب. چه خواهد شد؟ 🔹 آن روز را با لحظه‌شماری گذراندم. تا ظهر منتظر بودم؛ خبری نشد. هنگام نماز ظهر، در مسجد پادگان اعلام کردند که ساعت پنج سخنرانی ویژه داریم و کلاس‌ها زودتر تمام می‌شود؛ حضور همه الزامی‌ است. فرمانده گروهان‌ها همه را بسیج کنند. چشمانم برق زد، قلبم به تپش افتاد که پدر می‌آید و من شب را پس از قریب یکی دو ماه، در شیراز خواهم گذراند. ساعت پنج شد. فرمانده گروهان، ما را به خط کرد و به مسجد بزرگ پادگان برد. قریب دو هزار سرباز، مسجد را پر کرده بودند. 🔹 بالأخره پدر آمد. تا او را دیدم، بعض امانم را برید. حدود چهل دقیقه‌ای صحبت کردند. یادم نیست چه گفتند، فقط آخرین جمله‌شان این بود که پسر من هم ما بین شماست، چند دقیقه‌ای او را ببینم و بروم! همه به هم نگاه کردند. فرماندهان و سربازان، همه یکه خورده بودند. دل تو دلم نبود، احساس می‌کردم کل وجودم همراه ضربان قلبم بالا و پایین می‌شود. همه ما را به خط کرده به صرف شام بردند. شام یک تخم مرغ آب‌پز به همراه یک خیار شور لپری قاش نشده و یه کف دست نان بود. شام را گرفتم و نخورده به آسایشگاه آمدم. همچنان منتظر بودم. هیچ‌کدام از هم خدمتی‌ها و فرمانده‌ها مرا نمی‌شناختند. بالأخره فرمانده‌ی دسته آمد: «۱۴/۱۰۳ بیا بیرون». آمدم بیرون. گفت: «بازیگوش! فامیلت چیه؟» گفتم: حائری. لبخندی زد و گفت سر و وضعت را مرتب کن و برو دفتر فرمانده پادگان کارت دارند. 🍃🪷 🍃 @mangenechi
🍃🪷 قسمت دوم 🔹وقتی وارد سالن شدم، میز کنفرانس بزرگی آنجا بود که همه فرماندهان دور میز نشسته بودند. پدر هم همراه سردار میرحسینی فرمانده پادگان نشسته بود. من که لاغر، کچل و سیاه‌تر شده بودم، با لبخند پدر اشکم درآمد. پدر گفت: علی بابا! چهره‌ات مردانه شده، بیا پیش من. شام آنها، چلو جوجه بود که به غایت زیبا، سفره‌آرایی شده بود. پدر به مزاح گفت: خوب بهت می‌رسندها! از این چیزها که تو خانه هم گیرت نمیاد. با خنده گفتم: شام ما از شام شما چند دوره قبل‌تر بود! گفتند: یعنی چه؟ گفتم: ما تخمش را خوردیم، شما جوجه‌اش را می‌خورید. همه خندیدند الا فرمانده گردان. گوشی موبایل پدر را گرفتم و رفتم که به اهل منزل و مادر زنگی بزنم. همچنان فرمانده گردان مرا با چشمانش با نگاهی خشک و سرد دنبال می‌کرد تا اینکه شام تمام شد. 🔹 پدر، میکروفن جلوی خود را روشن کرد. زیر چشمی نگاهی به من کرد و بعد چشمانش را بست. گویی می‌خواهد چیزی بگوید که باب میل من نبود. گفت: من از عزیزان و فرماندهان تشکر می‌کنم که این فرصت را فراهم کردند که من چند ساعتی را در این پادگان بگذرانم. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «اینکه پسرم در اختیار شماست، فرصتی‌ است برای ما که به همگان اثبات کنیم در جمهوری اسلامی تبعیض ور افتاده! هر کاری که سخت‌تر از بقیه امور است را به او بسپارید، هرکاری که دون شأن است را از او مطالبه کنید؛ مثلا وظیفه نظافت تمام دستشویی‌ها پادگان را به عهده او بگذارید، به او کمتر از سایرین مرخصی بدهید و .... » همه خندیدند و فرمانده گردان هم بلندتر از بقیه! من خشکم زده بود! تمام سلول‌های بدنم مور مور می‌شد. متعجب نگاه پدر کردم و در دل گفتم می‌دانی داری با من چه می‌کنی؟!! 🔹 پدر روی موکت نشسته بود و داشت عمامه‌اش را روی زانویش دوباره می‌بست. گفت: «علی جان! از من دلگیر نشی‌ها» هنوز من گیج و منگ بودم. عمامه‌اش را بر سر گذاشت و آغوشش را گشود و ... دستش را بوسیدم. سرم را که به سینه‌اش فشرده بود، بوسید و رفت. 🔹من ماندم و پست نیمه شب برجک ۱۱ (برجک تنبیهی سربازان) و نظافت دستشویی‌ها در هر سحرگاه ... !! 🍃🪷 🍃 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
🔥 تا کنون ترور سه شخصیت مهم در اسرائیل در عملیات حزب الله ✅ ️(یوسی سارییل) فرماندهی یگان ۸۲۰۰ ارتش اسرائیل ✅ ️معاون یگان ۸۲۰۰ ارتش اسرائیل(هویت نامشخص) ✅ (شالومو یوناتان هازوت) مغز متفکر و طراح هوش مصنوعی گنبد آهنین در تاسیسات رافائل
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. با ساز وکار امپراتوری مخفیانه برای چپاول کشورها بیشتر آشنا شوید. @mangenechi
🟢 برخورد با بی‌حجابی در زمان پیامبر (ص) ✍ دکتر @mangenechi
. شما همین یک زندگی را دارید. دیگر هرگز یک بار دیگر متولد نخواهید شد. پس تا می‌توانید زندگی را زندگی کنید. @mangenechi
منگنه‌چی
. شما همین یک زندگی را دارید. دیگر هرگز یک بار دیگر متولد نخواهید شد. پس تا می‌توانید زندگی را زندگی
. البته خداییش تمام لذت توی خلاصه می‌شه ☺️ آدم وقتی زندگیش معنا پیدا می‌کنه و از پوچی درمی‌یاد که بدونه داره راه زندگی رو درست می‌ره. خب انسان از کجا می‌تونه بفهمه که درست می‌ره؟ مگه همچین علمی داره؟ معلومه که نه! پس چی کار باید بکنه؟ باید ببینه اونی که دانای مطلق هست و همممه چیز رو می‌دونه و خیر و صلاح و سعادت رو می‌شناسه، چه راهی رو بهش نشون می‌ده. ☺️ زندگی‌‌هامون پر از بندگی 🤲 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. شاید تلخ‌ترین حادثه‌ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد... 👈 روایت خواندنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از روز انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت آقایان رجایی و باهنر 🔻 در شب قبل از حادثه، من در جلسه‌ای با حضور شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبت‌هایی شد. بنابراین، از محل حادثه دور بودم، بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمه‌هائی را شنیدم. گفتم چه شده است. گفتند یک بمب در نخست‌وزیری منفجر شده. من فوق‌العاده نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آنجا بوده، گفتند آقایان رجائی و هم بودند. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. یکی میگفت حالشان خوب است و دیگری میگفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی میگفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق‌العاده بد و نگرانی به سر بردم؛ تا بالاخره، مطلب برای من روشن شد. 🔹️ فکر میکنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد آقای خمینی صحبت کردم. آن‌ها جریان را تعریف کردند. احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم، و از طرفی، احساس خشم داشتم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند؛ و لذا روز بعد، صبح زود با اینکه خیلی بی‌حال بودم، سوار اتومبیل شدم، آمدم برای تشییع جنازه. با اینکه اطباء همه من را منع میکردند که من شرکت و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمی‌آورم که شرکت در مراسم نکنم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم. به هر حال، بسیار حادثه تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سخت‌ترین حادثه‌ای که تا آن روز من دیده بودم، زیرا حادثه هفتم تیر که می‌توانست از این تلخ‌تر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمیفهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثه ناگهانی، بعد از حادثه هفت تیر، شاید تلخ‌ترین حادثه‌ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد. 🔺️ گفتگو با روزنامه کیهان در سال ۱۳۶۱ @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 نعمت جمهوری اسلامی/ بالاترین مسئولیت‌ها می‌تواند به متولدین دورافتاده‌ترین جاها برسد 🔹رئیس جمهور در آئین تکریم و معارفه وزیر آموزش و پرورش: ما محصول معلمان هستیم. معلمان نبودند ما به اینجاها نمی‌رسیدیم. 🔹آقای صحرایی گفت که ما «روستازاده» بودیم و وزیر شدیم ما هم «دهاتی» بودیم و رئیس‌جمهور شدیم(تشویق ممتد حضار) ✍ هر چند نسبت به برخی از مواضع سیاسی و انتصابات رئیس جمهور نقد دارم اما این روحیه و خصلت در آقای پزشکیان از جمله صفات قابل تحسین ایشان به عنوان رئیس جمهور است که سبب تقویت رابطه مردم با حاکمیت می‌شود. روحیه مردمی بودن، مغرور نبودن و تواضع در آقای پزشکیان را با شناختی که ازا ایشان دارم، نمایشی نمی‌بینم. 👈 کانال حمید رسایی: eitaa.com/rasaee
🌟🌿 خدای مهربانم! که جلوه‌های ربوبیت پر مهرت در تمام آفرینش جاری‌ست! به من آموخته‌ای که کم نخواهم! مرا ببخش، و پدر و مادرم را، و همه‌ی مؤمنین را! آمین! 🌟🌿 ╔═.🌟🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌟🌿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅◈🌺◈┅┄ سلام بر صبحی که نام تو را صدا می‌زند. سلام بر نامی که عهد تو را زنده می‌کند. و سلام بر عهدی که هر صبح در هوای عاشقی‌ات تازه می‌شود. سلام بر تو و بر عاشقانه‌های دعای عهد مشتاقانت. ┄┅◈🌺◈┅┄ 🌺 @mangenechi
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• پنج‌شنبه‌ها با شهدا 💛
. بچه‌ها برای من (مسعود رسولی) یک کت جیر نیم‌تنه بلند از ترکیه آورده بودند. یک روز که به خاطر سرما آن را پوشیده و کلاهی روسی سرم گذاشته بودم و پیپ هم می‌کشیدم، شهید رجائی مرا دید. بلافاصله گفت: خجالت نمی‌کشی؟ این چه قیافه‌ای است برای خودت درست کرده‌ای؟ کلاه تو روسی است و این کت خارجی است، با آن پیپ که می‌کشی، کدام یک به فرهنگ تو می‌خورد؟ همین نهیب چنان مرا به خود آورد که دیگر نه پیپ کشیدم و نه آن گونه لباس پوشیدم. 📚 سیره شهید رجایی، صفحه ۷۵ 💠🔸 @mangenechi
. در دولت آقای رجایی که نخست وزیر بودند، شهید باهنر را به عنوان وزیر آموزش و پرورش به مجلس معرفی کردند، ایشان در روز رأی اعتماد به مجلس رفتند و رأی آوردند. خبرنگار جلوی شهید باهنر رفت و پرسید: جوان‌ها می‌پرسند چه حسی دارید؟ خیلی پاسخ زیبایی دادند. گفتند: من تا قبل از این که وزیر شوم چهار بچه داشتم. اما الان که رأی گرفته ام، یازده میلیون فرزند دارم. مضمون صحبتش این بود. که من می‌دانم در قبال همه‌ی این دانش‌آموزان باید به عنوان یک پدر دلسوز و خیرخواه و آینده نگر کار کنم و به همه‌ی این‌ها برسم و باید پاسخگو باشم؛ هم در مقابل خودشان، هم پدر و مادرشان. این روحیه‌ی شهید باهنر و وزرای آن زمان بود. 🔸به نقل از محمدرضا باهنر مصاحبه با آرمان امروز 💠🔸 @mangenechi
🌼🍃 ✏️ رهبر انقلاب: این هفته مزیّن است به نام دو شهید بزرگوار، شهید رجایی و شهید باهنر. نکته‌ی مطرح شدن این دو نفر چیست؟ در جهت‌گیری آن‌هاست. جهت‌گیری این دو نفر شهید عزیز، جهت‌گیری انقلابی و الهی بود. ✏️ زندگی آن‌ها درست منطبق بود با سرنوشت آن‌ها. یعنی دنبال رضای الهی بودند. رضای الهی و کار برای مردم که این هم مشمول رضای الهی است. . ۱۴۰۲/۶/۸ 🌼🍃 @mangenechi
༺⃟•‌ུྃ🌼 ༺⃟•‌ུྃ🌼 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. چیزی نیست! محل برگزاری جشنواره‌ی موسیقی شهر ردینگ انگلستان (سه روز پیش) است! آن هم نه در حدواندازه‌ی جمعیت ۲۰ تا ۳۰میلیونی، بلکه تجمع حدود ۸۰هزارنفری! یک‌درصد فکر کنید اگر چنین اتفاقی نه در انگلستان، بلکه در کشور جنگ‌زده‌ای مانند عراق و‌ پس از مراسم اربعین حسینی رخ داده بود! چه می‌کردند؟ @mangenechi